p18
فردا شد رفتم حموم و اومدم لباس عوض کردم جونگ کوک خواست امشب یه جشن مفصل بگیره همه خوناشاما بودن شب بود جونگ کوک یه لباس خوب برام گذاشته بود پوش
بدم و یه آرایش لایت کردم موهام باز گذاشتم و یه تیکشو انداختم جلو سینم دیدم جونگ کوک اومد تو کوک:بیبی من من:بیا تو برگشتم طرفش دهنش وا موند کوک:از ماه شبم خوشگل تر و درخشان تر شدی رفتم طرفش یکی از دکمه های پیرنشو باز کردم یقشو گرفتم من:انقدر زبون نریز ارباب من داری بد عادتم میکنیا صورتشو تو دستام گرفتم لبخند جذابی زد لبامو رو لباش گذاشتم کمرمو نوازش کرد یخورده لباشو مک زدم و جدا شدم من:خوب دیگه بریم کوک:کجا من:پایین دیگه مهمونا منتظرن کوک:صبر کن عشقم برات یه چیزی دارم همون موقع یه جعبه مکعبی ظاهر کرد من:چیه توش بازش کرد یه گردنبند پروانه ای بود خیلی خوشگل بود من:وایییی چقدر خوشگله کوک:به خوشگلیه تو نمیرسه جونم برگرد برگشتم موهامو زد کنار گردنبند و انداخت برام من:عزیزم دستشو رو شونم گذاشت برگشتم طرفش من:مرسی عشقم کوک:خواهش میکنم زندگیم دستمو گرفت رفتیم بیرون از پله ها رفتیم پایین همه برگشتن سمتمون و تعظیم کردن جونگ کوک رفت پیش چندتا از خوناشاما داشت باهاشون حرف میزد منم تنها بودم داشتم شرابمو میخوردم یکم سرگیجه داشتم ولی اهمیت ندادم هم سرگیجه هم نفس تنگی همون موقع لیوان از دستم افتاد و بیهوش شدم
از زبون جونگ کوک
داشتم با با خوناشامایه دیگه حرف میزدم که صدا اومد خدمتکار:شاهزاده خانوم از هوش رفتن من:چی سریع رفتم سراغش دیدم رو صندلیه و بیهوشه رفتم سمتش من:هواسان هواسان بغلش کردم بردمش تو اتاق دستمو رو صورتش کشیدم من:هواسانم عزیزم دکتر رو خبر کردم اومد دکتر:قربان تو شراب ایشون سم بوده من:چ چییی سم به چه جرعتی ا الان حالش چطوره دکتر:سمو از بدنش خارج کردم ولی ممکنه تا سه روز بیهوش باشن سم برا بدن ایشون خیلی خطرناکه قلبشون به مشکل میخوره من:وای کسی اون بیرون هست همون موقع یه نگهبان اومد نگهبان:بله قربان من:همین الان برو اون عوضی که مشروبارو آورده بیار اینجا نگهبان:ق قربان راستش اون مرده من:چیییی
بدم و یه آرایش لایت کردم موهام باز گذاشتم و یه تیکشو انداختم جلو سینم دیدم جونگ کوک اومد تو کوک:بیبی من من:بیا تو برگشتم طرفش دهنش وا موند کوک:از ماه شبم خوشگل تر و درخشان تر شدی رفتم طرفش یکی از دکمه های پیرنشو باز کردم یقشو گرفتم من:انقدر زبون نریز ارباب من داری بد عادتم میکنیا صورتشو تو دستام گرفتم لبخند جذابی زد لبامو رو لباش گذاشتم کمرمو نوازش کرد یخورده لباشو مک زدم و جدا شدم من:خوب دیگه بریم کوک:کجا من:پایین دیگه مهمونا منتظرن کوک:صبر کن عشقم برات یه چیزی دارم همون موقع یه جعبه مکعبی ظاهر کرد من:چیه توش بازش کرد یه گردنبند پروانه ای بود خیلی خوشگل بود من:وایییی چقدر خوشگله کوک:به خوشگلیه تو نمیرسه جونم برگرد برگشتم موهامو زد کنار گردنبند و انداخت برام من:عزیزم دستشو رو شونم گذاشت برگشتم طرفش من:مرسی عشقم کوک:خواهش میکنم زندگیم دستمو گرفت رفتیم بیرون از پله ها رفتیم پایین همه برگشتن سمتمون و تعظیم کردن جونگ کوک رفت پیش چندتا از خوناشاما داشت باهاشون حرف میزد منم تنها بودم داشتم شرابمو میخوردم یکم سرگیجه داشتم ولی اهمیت ندادم هم سرگیجه هم نفس تنگی همون موقع لیوان از دستم افتاد و بیهوش شدم
از زبون جونگ کوک
داشتم با با خوناشامایه دیگه حرف میزدم که صدا اومد خدمتکار:شاهزاده خانوم از هوش رفتن من:چی سریع رفتم سراغش دیدم رو صندلیه و بیهوشه رفتم سمتش من:هواسان هواسان بغلش کردم بردمش تو اتاق دستمو رو صورتش کشیدم من:هواسانم عزیزم دکتر رو خبر کردم اومد دکتر:قربان تو شراب ایشون سم بوده من:چ چییی سم به چه جرعتی ا الان حالش چطوره دکتر:سمو از بدنش خارج کردم ولی ممکنه تا سه روز بیهوش باشن سم برا بدن ایشون خیلی خطرناکه قلبشون به مشکل میخوره من:وای کسی اون بیرون هست همون موقع یه نگهبان اومد نگهبان:بله قربان من:همین الان برو اون عوضی که مشروبارو آورده بیار اینجا نگهبان:ق قربان راستش اون مرده من:چیییی
۶۵.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.