وانشات کوکی پارت ۲۰
کردمواز
کجا معلوم
نگاهش کردم
+خیلی بهت میاد!
زدم زیر خنده
-بسه دیگه !
دستامو رو سینم قالب کردمو منتظر شدم تا موهامو کامل بشوره
از حموم اومدیم بیرون اون رفت و منتظر شد تا من لباسامو
بپوشم...
بلیز شلوار اور سایزمو پوشیدمو حوله سفید کوچیک سرمو باز
کردمو خیسی موهامو گرفتم
+کوکیی
درباز شدو اومد تو
+میشه برام قهوه درست کنی!
+لته...ممنون
عصامو زیر بغلم گذاشتمو بلند شدم...طرف سالن رفتمو دیدم داره
چیزی با خودش میخونه
یهو داد زد
-ماگت کجاسسست؟
+هیسسس چرا داد میزنی
-اوه فکر کردم تو اتاقی!
+تو کمد کنار ماکروویو....
نشستم رو کاناپه که با قهوه اومدو گفت:باید استراحت کنی!
+الن دارم چیکار میکنم پس؟
-اوممم درسته!
قهومو خوردم که گفت:من دیگه باید برم!
+میری؟ ... باشه م...مواظب ...باش!
-توهم همینطور ...چیزی لزم داشتی بهم زنگ بزن!
+باشه^_^
اومد نزدیکم روی موهامو بوسیدورفت
-زود خوبشو...دانشگاه بدون تو یه جوریه!
لبخندی زد که دلم قنج رفت
+باشه
.
.
*درد نداری؟
+نه خیلی خوبه!
*به خاطر اینه که خوب از خودت مراقبت کردی!
نگاهی به جونگ کوک انداختم
+درسته!
*خب فقط یکی دوروز ارومتر راه برو تا پات برگرده به روال
عادی و خوب شه...دیگه مشکلی نداره
-ممنون دکتر!
+ممنون!
از بیمارستان خارج شدیم
+کوکی به خاطر همه کمکات ممنون!
-نیازی به تشکر نیست!
+من برمیگردم خونه... باید برای فردا اماده شم کالس داریم!
-اممم خب نظرت چیه شام بخوریم باهم!
نگاهی به ساعتم انداختم ساعت5 بود
+تا شام خیلی مونده!...واس یه وقت دیگه هوم؟
لباشو اویزون کردو گفت
-باشه...هر جوری....
+برییییم...هیچ کس خونه نیستو حوصلم سر میره!
-واقعا؟.... بریم
سوار ماشینش شدیم که گفت:چرا تو خونه تنهایی؟مستقل شدی؟
+نه...خانوادم امریکان!
-واقعا؟
+اره به خاطر شغل بابام
-تو چرا نرفتی؟
+سئولو دوست دارم...
-اووو
+دلم براشون تنگ شده شاید برم
-چند روزه میری؟
+شاید چند ساله برم!
-چی؟اهان
+کوکی اونجا یه رستوران قشنگ هست بریم اونجا؟
-باشه بریم!
وارد رستوران شدیم...روی همه میز ها گل رز های خوشگلی
قرار داشت!
-چقدر خوبه اینجا!
+اره...من خیلی وقتا میام اینجا!
*اووو ببین کی اینجاست!
+سونوو!
اروم بغلم کرد
*چطوری دختر...چرا نیستی منو یادت رفته؟
+ایگو مگه میشه؟...داشت یادم میرفت...سونوو ایشون از
همدانشگاهیای من جونگ کوکه و کوکی ایشونم دوست من
سونووعه!
-از اشناییتون خوشبختم
*منم همینطور ...دختر یه جوری امدین تو فکر کردم دوست پسرته !
+هی پسر چی میگی!
*بیاین اینجا...بهترین جای رستوران اینجاست... الن گارسونو صدا
میکنم بیاد... امروز به حساب من!
و چشمکی بهم زد
+ممنونم...تو خیلی مهربونی!
رفتو مارو تنها گذاشت
متوجه اخم کمرنگش شده بودم... تا وقتی از اونجا بیایم بیرون چیز
خاصی نگفتو بحثیو باز نکرد!
برگشتیم و من وارد خونم شدم...
+کوک نیازی نبود تا اینجا بیای!
-اشکال نداره...شب بخیر!
+شب بخیر
داشت میرفت که برگشتو با منو من گفت:امم
فردا.... بیا ...دنبا...لت؟
+کوکی تو این مدت کلی اذیت شدی به خاطر من... نمیخواد
اینکارو بکنی !
-نه اذیت نمیشم!
+باشه
یهو برقا رفت
جیغ کشیدم! اومد طرفمو منو ندید خورد بهمو باهم افتادیم
زمین....اونروزی که اردو بودیم برام تداعی شد...افتادنم زمینو
بوسیدنم توسط کوک
-خوبی؟
+اوهوم!
ادامه داره......
یکم بصبرین دستم درگرفت😐💔
کجا معلوم
نگاهش کردم
+خیلی بهت میاد!
زدم زیر خنده
-بسه دیگه !
دستامو رو سینم قالب کردمو منتظر شدم تا موهامو کامل بشوره
از حموم اومدیم بیرون اون رفت و منتظر شد تا من لباسامو
بپوشم...
بلیز شلوار اور سایزمو پوشیدمو حوله سفید کوچیک سرمو باز
کردمو خیسی موهامو گرفتم
+کوکیی
درباز شدو اومد تو
+میشه برام قهوه درست کنی!
+لته...ممنون
عصامو زیر بغلم گذاشتمو بلند شدم...طرف سالن رفتمو دیدم داره
چیزی با خودش میخونه
یهو داد زد
-ماگت کجاسسست؟
+هیسسس چرا داد میزنی
-اوه فکر کردم تو اتاقی!
+تو کمد کنار ماکروویو....
نشستم رو کاناپه که با قهوه اومدو گفت:باید استراحت کنی!
+الن دارم چیکار میکنم پس؟
-اوممم درسته!
قهومو خوردم که گفت:من دیگه باید برم!
+میری؟ ... باشه م...مواظب ...باش!
-توهم همینطور ...چیزی لزم داشتی بهم زنگ بزن!
+باشه^_^
اومد نزدیکم روی موهامو بوسیدورفت
-زود خوبشو...دانشگاه بدون تو یه جوریه!
لبخندی زد که دلم قنج رفت
+باشه
.
.
*درد نداری؟
+نه خیلی خوبه!
*به خاطر اینه که خوب از خودت مراقبت کردی!
نگاهی به جونگ کوک انداختم
+درسته!
*خب فقط یکی دوروز ارومتر راه برو تا پات برگرده به روال
عادی و خوب شه...دیگه مشکلی نداره
-ممنون دکتر!
+ممنون!
از بیمارستان خارج شدیم
+کوکی به خاطر همه کمکات ممنون!
-نیازی به تشکر نیست!
+من برمیگردم خونه... باید برای فردا اماده شم کالس داریم!
-اممم خب نظرت چیه شام بخوریم باهم!
نگاهی به ساعتم انداختم ساعت5 بود
+تا شام خیلی مونده!...واس یه وقت دیگه هوم؟
لباشو اویزون کردو گفت
-باشه...هر جوری....
+برییییم...هیچ کس خونه نیستو حوصلم سر میره!
-واقعا؟.... بریم
سوار ماشینش شدیم که گفت:چرا تو خونه تنهایی؟مستقل شدی؟
+نه...خانوادم امریکان!
-واقعا؟
+اره به خاطر شغل بابام
-تو چرا نرفتی؟
+سئولو دوست دارم...
-اووو
+دلم براشون تنگ شده شاید برم
-چند روزه میری؟
+شاید چند ساله برم!
-چی؟اهان
+کوکی اونجا یه رستوران قشنگ هست بریم اونجا؟
-باشه بریم!
وارد رستوران شدیم...روی همه میز ها گل رز های خوشگلی
قرار داشت!
-چقدر خوبه اینجا!
+اره...من خیلی وقتا میام اینجا!
*اووو ببین کی اینجاست!
+سونوو!
اروم بغلم کرد
*چطوری دختر...چرا نیستی منو یادت رفته؟
+ایگو مگه میشه؟...داشت یادم میرفت...سونوو ایشون از
همدانشگاهیای من جونگ کوکه و کوکی ایشونم دوست من
سونووعه!
-از اشناییتون خوشبختم
*منم همینطور ...دختر یه جوری امدین تو فکر کردم دوست پسرته !
+هی پسر چی میگی!
*بیاین اینجا...بهترین جای رستوران اینجاست... الن گارسونو صدا
میکنم بیاد... امروز به حساب من!
و چشمکی بهم زد
+ممنونم...تو خیلی مهربونی!
رفتو مارو تنها گذاشت
متوجه اخم کمرنگش شده بودم... تا وقتی از اونجا بیایم بیرون چیز
خاصی نگفتو بحثیو باز نکرد!
برگشتیم و من وارد خونم شدم...
+کوک نیازی نبود تا اینجا بیای!
-اشکال نداره...شب بخیر!
+شب بخیر
داشت میرفت که برگشتو با منو من گفت:امم
فردا.... بیا ...دنبا...لت؟
+کوکی تو این مدت کلی اذیت شدی به خاطر من... نمیخواد
اینکارو بکنی !
-نه اذیت نمیشم!
+باشه
یهو برقا رفت
جیغ کشیدم! اومد طرفمو منو ندید خورد بهمو باهم افتادیم
زمین....اونروزی که اردو بودیم برام تداعی شد...افتادنم زمینو
بوسیدنم توسط کوک
-خوبی؟
+اوهوم!
ادامه داره......
یکم بصبرین دستم درگرفت😐💔
۴۶.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.