وقتی استادت بود..
_عزیزم؟
همینطور از پنجره به حیاط خیره شده بود....
+میخوام برم در و باز کن(بغض)
_چرا میخوای بری؟
+......(شکستن بغض و شروع گریه)
رفت کنارش رو تخت نشست و لونا رو گرفت بغلش و لونا گریه میکرد.....
_چرا گریه میکنی قشنگم؟(مهربون و لبخند)
+تو....تو تاحالا چند بار رابطه داشتی؟
از اینکه عاشق مردی شدم که قبل من با چند نفر بوده بدم میاد(گریه)
با شنیدن حرفش اروم خندیدم گونشو بوسیدم و اشکاشو پاک کردم....
پتو رو کشیدم رو خودمون...
_لونا!من شوخی کردم...
میخواستم عکس العملتو ببینم!
به خدا همین بود!
من اولین بار عاشق تو شدم و قبل تو با کسی نبودم....
با شنیدن حرف تهیونگ خیلی حالم خوب شد....
از اینکه مطمئن شدم قبل از من با کسی نبوده....
سرمو رو سینش گذاشتم و دستامو دور گردنش حلقه کردم....
سرمو بلند کردم و به چشمای مهربونش نگاه کردم و رفتم جلو و بوسیدمش و اومدم جدا شم که دستشو گذاشت پشت گردنم.....
تا جایی که یادمه خیلی درد داشت....
با اینکه درد داشت اومده بود از دل من در بیاره...
منم بخاطر همینکارش میخواستم جبران کنم و بزارم اولین رابطه رو با خودم و منم با خودش امتحان کنم....
برای شب برنامه های زیادی داشتم...
+ته؟
_جونم؟
دستمو گذاشتم رو عضوش و گفتم...
+هنوز درد داری؟
_آخ اره....
+بیا بریم بیرون....
میخوام شام درست کنم....
بله....
تهیونگ به اندازه کافی تحریک بود و منم میخواستم برای بیشتر شدن مقدارش تو غذاش هم کلم قرمز...و هم قرص تحریک کننده بریزم!(بیچاره بچم)
با حرفی که زدم و گفتم میخوام برم بیرون...دپرس شد!فکر کرده بود الان میخوام براش جبران کنم!
ولی دارم براش...
و اینکه...یه کوچولو هم میترسم!
همینطور از پنجره به حیاط خیره شده بود....
+میخوام برم در و باز کن(بغض)
_چرا میخوای بری؟
+......(شکستن بغض و شروع گریه)
رفت کنارش رو تخت نشست و لونا رو گرفت بغلش و لونا گریه میکرد.....
_چرا گریه میکنی قشنگم؟(مهربون و لبخند)
+تو....تو تاحالا چند بار رابطه داشتی؟
از اینکه عاشق مردی شدم که قبل من با چند نفر بوده بدم میاد(گریه)
با شنیدن حرفش اروم خندیدم گونشو بوسیدم و اشکاشو پاک کردم....
پتو رو کشیدم رو خودمون...
_لونا!من شوخی کردم...
میخواستم عکس العملتو ببینم!
به خدا همین بود!
من اولین بار عاشق تو شدم و قبل تو با کسی نبودم....
با شنیدن حرف تهیونگ خیلی حالم خوب شد....
از اینکه مطمئن شدم قبل از من با کسی نبوده....
سرمو رو سینش گذاشتم و دستامو دور گردنش حلقه کردم....
سرمو بلند کردم و به چشمای مهربونش نگاه کردم و رفتم جلو و بوسیدمش و اومدم جدا شم که دستشو گذاشت پشت گردنم.....
تا جایی که یادمه خیلی درد داشت....
با اینکه درد داشت اومده بود از دل من در بیاره...
منم بخاطر همینکارش میخواستم جبران کنم و بزارم اولین رابطه رو با خودم و منم با خودش امتحان کنم....
برای شب برنامه های زیادی داشتم...
+ته؟
_جونم؟
دستمو گذاشتم رو عضوش و گفتم...
+هنوز درد داری؟
_آخ اره....
+بیا بریم بیرون....
میخوام شام درست کنم....
بله....
تهیونگ به اندازه کافی تحریک بود و منم میخواستم برای بیشتر شدن مقدارش تو غذاش هم کلم قرمز...و هم قرص تحریک کننده بریزم!(بیچاره بچم)
با حرفی که زدم و گفتم میخوام برم بیرون...دپرس شد!فکر کرده بود الان میخوام براش جبران کنم!
ولی دارم براش...
و اینکه...یه کوچولو هم میترسم!
۳۵.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.