لبخند آخر (پارت چهارم)
لبخند آخر (پارت چهارم)
ویو کوک*
داشتم تابش می دادم یهو دیدم افتاد رو دستم
کوک* ته ته ته پاشو پسر
سرعت بغلش کردمو دویدم سمت ماشین پا ما گذاشتم رو گاز و سریع رفتم به سمت بیمارستان.
ویو بابا ته*
حلا که ته فرار کرده خیلی نگرانم که سون وو الان بخواد انتقام بگیره شایدم اون دزدیتش وای نکنه بکشدش خدای چی کار کنم
*بعد از تموم شدن کارای ته*
کوک*آقای دکتر چی شده؟
دکتر*فشار عصبی خیلی زیادی روشه باید قرص بخوره خبری دارید چی شده؟
*کوک همه چیزا تعریف میکنه*
دکتر*بیاید داروهایی که باید مصرف کنه را بهتون بدم
ویو کوک*
دارو هارا گرفتم و رفتم تو اتاق ته نشستم پیشش یه بغضی داشتم حالم خوب نبود خیلی براش ناراحت بودم اون تنها خوانواده ی منه و تنها آدمی که من تو ی این دنیا دارم حتا جونمم براش میدم داشت گریم میگرفت دیدم ته چشماش راباز کرد
ته*آخ من کجام
کوک*ته حالت خوبه؟
ته*اره چم شده
کوک*داشتم تابت میدادم قش کردی
ته*هم کی میریم خونه
کوک*بذار پاشی بعد قر بزن(با خنده)
*دوتاشون خندیدن*
*وقتی سرم ته تموم شد*
کوک*برم به پرستار بگم که سرمت تموم شده
ته*باش
کوک*خانم پرستار میشه بیاید سرم آقای کیم را در بیارید
پرستار*اومدم
*سرم را در آورد و داشتن میرفتن خونه*
کوک خم شد
کوک*بدو بیا بالا
ته*من سوار یه بچه نمیشم😂
کوک*تو۰۰۰
ته*من چی
کوک*هیچی بدو
ته *نمیخواد
کوک بدون خواستهی ته ته را سوار کرد
ته*ولم کن تا پایین راه زیادیه
کوک*خوب باشه مهم نی (اخی ببینید چقدر مهربون بچم یاد بگرید)
ته*🙂
*تو خونه*
کوک*خوبی؟
ته*اره فک کنم
کوک*باشه برو بخواب
ته*باش
*فردا صبح *
کوک*ته پاشو
ته*(خمیازه)باش
ته*کوک۰۰۰ کوک
ویو ته*
با صدای کوک بیدار شدم ولی بعدش هرچی صداش کردم جواب نداد رفتم پایین دیدم...
دیدم که شما ها دوباره رفتین ت خماری🚬
عیهی عیهی عیهی🗿
ویو کوک*
داشتم تابش می دادم یهو دیدم افتاد رو دستم
کوک* ته ته ته پاشو پسر
سرعت بغلش کردمو دویدم سمت ماشین پا ما گذاشتم رو گاز و سریع رفتم به سمت بیمارستان.
ویو بابا ته*
حلا که ته فرار کرده خیلی نگرانم که سون وو الان بخواد انتقام بگیره شایدم اون دزدیتش وای نکنه بکشدش خدای چی کار کنم
*بعد از تموم شدن کارای ته*
کوک*آقای دکتر چی شده؟
دکتر*فشار عصبی خیلی زیادی روشه باید قرص بخوره خبری دارید چی شده؟
*کوک همه چیزا تعریف میکنه*
دکتر*بیاید داروهایی که باید مصرف کنه را بهتون بدم
ویو کوک*
دارو هارا گرفتم و رفتم تو اتاق ته نشستم پیشش یه بغضی داشتم حالم خوب نبود خیلی براش ناراحت بودم اون تنها خوانواده ی منه و تنها آدمی که من تو ی این دنیا دارم حتا جونمم براش میدم داشت گریم میگرفت دیدم ته چشماش راباز کرد
ته*آخ من کجام
کوک*ته حالت خوبه؟
ته*اره چم شده
کوک*داشتم تابت میدادم قش کردی
ته*هم کی میریم خونه
کوک*بذار پاشی بعد قر بزن(با خنده)
*دوتاشون خندیدن*
*وقتی سرم ته تموم شد*
کوک*برم به پرستار بگم که سرمت تموم شده
ته*باش
کوک*خانم پرستار میشه بیاید سرم آقای کیم را در بیارید
پرستار*اومدم
*سرم را در آورد و داشتن میرفتن خونه*
کوک خم شد
کوک*بدو بیا بالا
ته*من سوار یه بچه نمیشم😂
کوک*تو۰۰۰
ته*من چی
کوک*هیچی بدو
ته *نمیخواد
کوک بدون خواستهی ته ته را سوار کرد
ته*ولم کن تا پایین راه زیادیه
کوک*خوب باشه مهم نی (اخی ببینید چقدر مهربون بچم یاد بگرید)
ته*🙂
*تو خونه*
کوک*خوبی؟
ته*اره فک کنم
کوک*باشه برو بخواب
ته*باش
*فردا صبح *
کوک*ته پاشو
ته*(خمیازه)باش
ته*کوک۰۰۰ کوک
ویو ته*
با صدای کوک بیدار شدم ولی بعدش هرچی صداش کردم جواب نداد رفتم پایین دیدم...
دیدم که شما ها دوباره رفتین ت خماری🚬
عیهی عیهی عیهی🗿
۱۰.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.