وقتی جلو اعضا دعوا میکنید p2
دوباره برگشتی به خوابگاه پسرا ...... اول میخواستی بری خونه خودت اما سونگمین مانع تصمیمت شد
هیونجین براتون در و باز کرد : سلام خوبی ؟
لبخندی زدی و سرت و تکون دادی
که جونگین گفت : چان و هان هیونگ رفتن سر جلسه .. گفتن یه ساعت دیگه برمیگردن
فیلیکس : یکم استراحت کن ... اتاق هر کی دوست داشتی میتونی بری
+ مرسی .. میرم .. راحت باشید شما
اصلا روت نمیشد بهشون نگاه کنی سرت و انداختی پایین و رفتی اتاق چان
دور ور و نگاه میکردی که با یکی از عکسات که چان یهویی ازت گرفته بود تو مسافرت و گذاشته بود پس زمینه کامپیوترش مواجه شدی ..
نشستی رو تختش و بغضت و قورت دادی ..
بیش از حد بهش وابسته شده بودی .. این درست نبود
پوفی کشیدی و کامل دراز کشیدی رو تخت که چشات گرم شد و خوابت برد
با حس گرمای شدیدی چشات و باز کردی
هوا تاریک تاریک شده بود ... پتویی روت کشیده شده بود
سرت و برگردوندی و با چان که چند سانت ازت فاصله داشت مواجه شدی
لبخندی زدی و بدنت رو هم به سمتش چرخوندی که یکی از دستاشو زیر سرت گذاشت و با اون یکی کمتر و گرفت و به خودش نزدیکت کرد با این کارش متوجه شدی بیداره
زل زدی بهش ...
قشنگ تر از چیزی بود که فکرشو میکردی
شروع کردی آروم آروم نوازش کردنش
با چشای بسته گفت : ببخشید .. کنترلم و از دست دادم یه لحظه
گونش و بوسه ای کردی و گفتی : دوست دارم
لبخندی زد و هر دو تاتون تا خود ظهر فردا بخواب رفتید
هیونجین براتون در و باز کرد : سلام خوبی ؟
لبخندی زدی و سرت و تکون دادی
که جونگین گفت : چان و هان هیونگ رفتن سر جلسه .. گفتن یه ساعت دیگه برمیگردن
فیلیکس : یکم استراحت کن ... اتاق هر کی دوست داشتی میتونی بری
+ مرسی .. میرم .. راحت باشید شما
اصلا روت نمیشد بهشون نگاه کنی سرت و انداختی پایین و رفتی اتاق چان
دور ور و نگاه میکردی که با یکی از عکسات که چان یهویی ازت گرفته بود تو مسافرت و گذاشته بود پس زمینه کامپیوترش مواجه شدی ..
نشستی رو تختش و بغضت و قورت دادی ..
بیش از حد بهش وابسته شده بودی .. این درست نبود
پوفی کشیدی و کامل دراز کشیدی رو تخت که چشات گرم شد و خوابت برد
با حس گرمای شدیدی چشات و باز کردی
هوا تاریک تاریک شده بود ... پتویی روت کشیده شده بود
سرت و برگردوندی و با چان که چند سانت ازت فاصله داشت مواجه شدی
لبخندی زدی و بدنت رو هم به سمتش چرخوندی که یکی از دستاشو زیر سرت گذاشت و با اون یکی کمتر و گرفت و به خودش نزدیکت کرد با این کارش متوجه شدی بیداره
زل زدی بهش ...
قشنگ تر از چیزی بود که فکرشو میکردی
شروع کردی آروم آروم نوازش کردنش
با چشای بسته گفت : ببخشید .. کنترلم و از دست دادم یه لحظه
گونش و بوسه ای کردی و گفتی : دوست دارم
لبخندی زد و هر دو تاتون تا خود ظهر فردا بخواب رفتید
۱۴.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.