𝒯𝒶𝒾𝒿ℴ 𝒮𝒽𝒷𝒶 ༅
𝒯𝒶𝒾𝒿ℴ 𝒮𝒽𝒷𝒶 ༅
(تایم لاین اینده ی اخر)
(خارج از فضای انیمه)
𖣘 ✞᭄
ᵒᵏــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵒᵏ
با قدم های نسبتا اهسته به سمت رستوران مورد علاقت راه افتادی،
فکر خاصی نداشتی،فقط و فقط برات مهم بود که غذای لذیذ اونجارو بخوری.
لبخند محوی روی لبات اومد:اسکل کردنش حال میده...
درسته،صاحب اونجا یکی از دوستای قدیمیت بود که تورو بعد این 12 سال نمیشناخت.
البته حق داشت...خودت هم خودت رو نمیشناختی؛چه برسه به اون بنده خدا...
وارد رستوران شدی،
ادمای پولدار زیادی اونجارو احاطه کرده بودن،
ترجیحا از یک رستوران شیکی که اسمش توی توکیو زبون زد همه بود نباید کمتر از این توقع داشت.
روی یکی از میز ها نشستی،
به مدت کمتر از چند ثانیه گارسون اومد کنار میزت،
لبخند ملیحی زد و گفت:سفارش همیشگیتون رو بزنم؟
لبخند محوی به روش زدی و گفتی:اره همونو بزن،ممنون.
کمی بالا تنه اش رو به نشانه ی احترام خم کرد و از کنار میزت فاصله گرفت.
دو ارنجت رو روی میز گذاشتی و دستات رو داخل هم قفل کردی و زیر چونه ات گذاشتی و به روبرو خیره شدی.
طبق همیشه داشتی افکار مشوش و به هم ریخته ات رو مرتب میکردی...
افکاری مثل:《اگه تایجو منو ببینه چه واکنشی نشون میده؟-قراره اینده چی بشه؟-ازم متنفر شده؟؟...》
تا به خودت اومدی گارسون غذا رو روی میز چید و گفت:از غذاتون لذت ببرید مادمازل!
تشکر زیرلبی ای کردی که بعید میدونستی شنیده باشه.
تصمیم گرفتی اول پیش غذا یا همون سوپ رو بخوری...
کمی از غذا رو چشیدی،صورتت جمع شد...چرا ایندفعه مزه ی غذا اینقدر بد شده بود؟
قاشق رو توی سوپ رها کردی و راه افتادی سمت میز سفارش..
زنی که پشت میز نشسته بود درحال تایپ کردن چیزی در کامپیوتر بود که با احترام نگاهت کرد و گفت:چیزی شده؟
بهش نگاه کردی و گفتی:مزه ی غذاتون ایندفعه خیلی بد بود،میخوام رییستون رو ببینم.
تعجب توی چهره اش آشکارا معلوم بود.
با صدایی گفت:خیلی عذر میخوایم،میتونید پرداخت نکنید،و درباره رییس...سرشون شلوغه ولی...میتونید برید.
چشمکی زد.
به هرحال بیرون از رستوران دوست صمیمت بود که میدونست حست به تایجو چیه.
لبخندی زدی و گفتی:ممنونم.
از پشت میز بلند شد و راه افتاد و گفت:بیاید دنبالم!
دنبالش راه افتادی،
پشت در یه اتاق ایستاد و چندتقه ی اروم در عین حال محکم زد و گفت:رییس؟
صدای بلند و رسایی از داخل اتاق اومد:بیا تو
منشی یا همون کسی که پشت میز پرداخت نشسته بود وارد شد.
بعد چند ثانیه اومد بیرون و گفت:میتونید برید داخل.
بعد از کنارت رد شد و رفت.
نفس عمیقی کشیدی و دستگیره ی در رو به پایین فشار دادی،
در با صدای تیکی باز شد...
ـــــــــــــــــــــــــــ
برای ادامه 10 لایک و 10 کامنت
(تایم لاین اینده ی اخر)
(خارج از فضای انیمه)
𖣘 ✞᭄
ᵒᵏــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵒᵏ
با قدم های نسبتا اهسته به سمت رستوران مورد علاقت راه افتادی،
فکر خاصی نداشتی،فقط و فقط برات مهم بود که غذای لذیذ اونجارو بخوری.
لبخند محوی روی لبات اومد:اسکل کردنش حال میده...
درسته،صاحب اونجا یکی از دوستای قدیمیت بود که تورو بعد این 12 سال نمیشناخت.
البته حق داشت...خودت هم خودت رو نمیشناختی؛چه برسه به اون بنده خدا...
وارد رستوران شدی،
ادمای پولدار زیادی اونجارو احاطه کرده بودن،
ترجیحا از یک رستوران شیکی که اسمش توی توکیو زبون زد همه بود نباید کمتر از این توقع داشت.
روی یکی از میز ها نشستی،
به مدت کمتر از چند ثانیه گارسون اومد کنار میزت،
لبخند ملیحی زد و گفت:سفارش همیشگیتون رو بزنم؟
لبخند محوی به روش زدی و گفتی:اره همونو بزن،ممنون.
کمی بالا تنه اش رو به نشانه ی احترام خم کرد و از کنار میزت فاصله گرفت.
دو ارنجت رو روی میز گذاشتی و دستات رو داخل هم قفل کردی و زیر چونه ات گذاشتی و به روبرو خیره شدی.
طبق همیشه داشتی افکار مشوش و به هم ریخته ات رو مرتب میکردی...
افکاری مثل:《اگه تایجو منو ببینه چه واکنشی نشون میده؟-قراره اینده چی بشه؟-ازم متنفر شده؟؟...》
تا به خودت اومدی گارسون غذا رو روی میز چید و گفت:از غذاتون لذت ببرید مادمازل!
تشکر زیرلبی ای کردی که بعید میدونستی شنیده باشه.
تصمیم گرفتی اول پیش غذا یا همون سوپ رو بخوری...
کمی از غذا رو چشیدی،صورتت جمع شد...چرا ایندفعه مزه ی غذا اینقدر بد شده بود؟
قاشق رو توی سوپ رها کردی و راه افتادی سمت میز سفارش..
زنی که پشت میز نشسته بود درحال تایپ کردن چیزی در کامپیوتر بود که با احترام نگاهت کرد و گفت:چیزی شده؟
بهش نگاه کردی و گفتی:مزه ی غذاتون ایندفعه خیلی بد بود،میخوام رییستون رو ببینم.
تعجب توی چهره اش آشکارا معلوم بود.
با صدایی گفت:خیلی عذر میخوایم،میتونید پرداخت نکنید،و درباره رییس...سرشون شلوغه ولی...میتونید برید.
چشمکی زد.
به هرحال بیرون از رستوران دوست صمیمت بود که میدونست حست به تایجو چیه.
لبخندی زدی و گفتی:ممنونم.
از پشت میز بلند شد و راه افتاد و گفت:بیاید دنبالم!
دنبالش راه افتادی،
پشت در یه اتاق ایستاد و چندتقه ی اروم در عین حال محکم زد و گفت:رییس؟
صدای بلند و رسایی از داخل اتاق اومد:بیا تو
منشی یا همون کسی که پشت میز پرداخت نشسته بود وارد شد.
بعد چند ثانیه اومد بیرون و گفت:میتونید برید داخل.
بعد از کنارت رد شد و رفت.
نفس عمیقی کشیدی و دستگیره ی در رو به پایین فشار دادی،
در با صدای تیکی باز شد...
ـــــــــــــــــــــــــــ
برای ادامه 10 لایک و 10 کامنت
۱۳.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.