پارت ۱۴ (برادر خونده)
سورا:به چی میخندی مامان مامان:به کاراتون کاش یه فیلم می گرفتم میدیدن چقدر خنده داره من: مامان خدایی خنده نداره مامان:داره خیلی ببینم سورا شام نخوردی سورا:نه نخوردم شماها چی مامان:ماهم نخوردیم خوب پس من برم یه چی درست کنم باهم بخوریم بعد از اینکه مامان رفت سورا جدی و عصبانی بهم زل زده بود پلکم نمی زد دستامو جلوی صورتش تکون دادمو گفتم :چته سورا:چیکار داری از کنارش رد شدم پیش مامانم که تو اشپزخونه بود رفتم و مشغول کمک کردن بهش شدم بعد از شام تو اتاقم مشغول کار کردن رو اهنگ جدیدم شدم همه چی خوب پیش میرفت این یکی از بهترین اهنگایی که نوشتم به ساعت دیواری اتاقم نگاه کردم دیروقت بود باید کم کم می خوابیدم رو تختم دراز کشیدم و اسوده ازهرفکری به خواب رفتم ******* از زبان سورا: چقدر مزخرف امروز دیگه باید کجا دنبال کار بگردم انگار کاری مناسب من نیست ولی سانی میگه ایشالا پیدا میشه همه جا رو گشتیم ولی انگار نه انگار من نیازمند یه کارم وای خدا دارم کم کم ناامید میشم حواسم به هیچی نبود که محکم به یکی خوردم سرموبلند کردم تموم کاغذاش افتاده بود رو زمین سانی با نگرانی بهم نگاه کردوگفت:حالت خوبه سورا -اره خوبم مرده:دختر حواست کجاست -معذرت می خوام سانی:ببخشید ولی شماهم باید حواستونو جمع می کردید مرده:میدونم منم معذرت میخوام با سانی به مرده کمک کردیم برگه هاشو جمع کردو رفت سانی :سورا یکی از برگه هاش مونده -کوو کجاس سانی: به پشت شلوارت چسبیده وایستابهت بدم -واقعن پشت شلوار من سانی:اره بیا
برگه رو از دست سانی گرفتم روش نوشته بود علامیه برای استخدام عکاس یه جرقه ای تو ذهنم خورد من عکاسیم خوبه بلند روبه سانی گفتم این یه علامیه کاره سانی:دروغ چه کاری -عکاسی سانی:خوبه ببین ادرسشکجاس -ادرس اش همین نزدیکاس وایسا کمپانی بیگ هیته که سانی:عه بیگ هیت ینی قبولت میکنه -خداکنه بیا بریم خیلی سریع به کمپانی بیگ هیت رسیدیم سانی:واو چه بزرگه -اره خیلی بیا بریم بدو از یه مرد واسه علامیه کاره ازش پرسیدم اونم یه اتاقی رو نشون داد باسانی به ادرسی که داده بود رفتیم خیلی اروم در زدم و بالاخره با سانی وارد شدیم -سلام می تونم بیام داخل یه مرد میانسال پشت یه میز نشسته بود و سرش پایین بود وقتی منو دید لبخند زدو گفت بفرمایید -ببخشید واسه این علامیه استخدام اومدم مرده:عا واسه کاراموزی باید بگم ما کاراموز دختر نمی پذیریم -نه نه اشتباه میکنید واسه این علامیه عکاس اومدم مرده :عاها عکاس -بله شرایطش چیه مرده:شرایطش باید مدارک لازمو داشته باشی با تعجب به سانی نگاه کردمو گفتم :سانی مدارک ؟؟
یه لبخند به مرده زدمو گفتم:بدون مدارک قبول نمی کنید من چند سال رفتم به عنوان کاراموز عکاسی کار کردم نمیشه قبول کنید و عکاسی رو خیلی خوب بلدم مرده اروم خندیدو گفت:متاسفم نمیشه باید مدرک داشته باشی دستامو به طور التماس کننده سمت مرده گرفتمو گفتم اقا من خیلی خوب کارمو بلدم می تونم به خوبی کار کنم لطفا قبول کنید سانی با تعجب به رفتار ناگهانیم زل زدو گفت :سوراا مرده:متاسفم خانوم محترم نمیشه سانی:حالا چی میشه قبول کنید -ببین اقا من مدرک اینکه کاراموز عکاسی بودمو دارم ببینین ایناهاش لطفا قبول کنید من نیازمند این کارم چند روزه پشت سرهم دنبال کار می گردیم ولی پیدا نمیشه لطفا مرده مدرکارو گرفت اروم خندیدو گفت :باید یه چند روز صبر کنی -ممنون ینی استخدام شدم مرده: نه معلوم نیست راستی شمارتونم بدید سانی با اخم به مرده نگاه کردو گفت :برای چی شماره می خوای با لبخند به سانی نگاه کردمو و گفتم سانی برای کار دیگه سانی:عا اوکیه بنویس من شمارشو می گم بعد اینکه مرده شماره منو نوشت ازش خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون سانی:یه چی بگم سورا داشت مسخرت می کرد با اون لبخندش😂😂😂 -راست میگی؟؟؟ واقعن به نظرت قبولم میکنه سانی:چه بدونم برو دعا کن -اوهوم برم دعا کنم خداکنه قبول بشم سانی:خوب بریم دیگه
برگه رو از دست سانی گرفتم روش نوشته بود علامیه برای استخدام عکاس یه جرقه ای تو ذهنم خورد من عکاسیم خوبه بلند روبه سانی گفتم این یه علامیه کاره سانی:دروغ چه کاری -عکاسی سانی:خوبه ببین ادرسشکجاس -ادرس اش همین نزدیکاس وایسا کمپانی بیگ هیته که سانی:عه بیگ هیت ینی قبولت میکنه -خداکنه بیا بریم خیلی سریع به کمپانی بیگ هیت رسیدیم سانی:واو چه بزرگه -اره خیلی بیا بریم بدو از یه مرد واسه علامیه کاره ازش پرسیدم اونم یه اتاقی رو نشون داد باسانی به ادرسی که داده بود رفتیم خیلی اروم در زدم و بالاخره با سانی وارد شدیم -سلام می تونم بیام داخل یه مرد میانسال پشت یه میز نشسته بود و سرش پایین بود وقتی منو دید لبخند زدو گفت بفرمایید -ببخشید واسه این علامیه استخدام اومدم مرده:عا واسه کاراموزی باید بگم ما کاراموز دختر نمی پذیریم -نه نه اشتباه میکنید واسه این علامیه عکاس اومدم مرده :عاها عکاس -بله شرایطش چیه مرده:شرایطش باید مدارک لازمو داشته باشی با تعجب به سانی نگاه کردمو گفتم :سانی مدارک ؟؟
یه لبخند به مرده زدمو گفتم:بدون مدارک قبول نمی کنید من چند سال رفتم به عنوان کاراموز عکاسی کار کردم نمیشه قبول کنید و عکاسی رو خیلی خوب بلدم مرده اروم خندیدو گفت:متاسفم نمیشه باید مدرک داشته باشی دستامو به طور التماس کننده سمت مرده گرفتمو گفتم اقا من خیلی خوب کارمو بلدم می تونم به خوبی کار کنم لطفا قبول کنید سانی با تعجب به رفتار ناگهانیم زل زدو گفت :سوراا مرده:متاسفم خانوم محترم نمیشه سانی:حالا چی میشه قبول کنید -ببین اقا من مدرک اینکه کاراموز عکاسی بودمو دارم ببینین ایناهاش لطفا قبول کنید من نیازمند این کارم چند روزه پشت سرهم دنبال کار می گردیم ولی پیدا نمیشه لطفا مرده مدرکارو گرفت اروم خندیدو گفت :باید یه چند روز صبر کنی -ممنون ینی استخدام شدم مرده: نه معلوم نیست راستی شمارتونم بدید سانی با اخم به مرده نگاه کردو گفت :برای چی شماره می خوای با لبخند به سانی نگاه کردمو و گفتم سانی برای کار دیگه سانی:عا اوکیه بنویس من شمارشو می گم بعد اینکه مرده شماره منو نوشت ازش خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون سانی:یه چی بگم سورا داشت مسخرت می کرد با اون لبخندش😂😂😂 -راست میگی؟؟؟ واقعن به نظرت قبولم میکنه سانی:چه بدونم برو دعا کن -اوهوم برم دعا کنم خداکنه قبول بشم سانی:خوب بریم دیگه
۹۳.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.