فیک من یک خون آشام هستم ؟! فصل دوم پارت ٣
از زبان هانا
با دیدن شخصی که کنار اون پسره نشسته بود شوکه شدم و آروم زیر لب زمزمه کردم
هانا : جونگ کوک !
جونگ کوک : چی شد ؟! داشتی میگفتی دیگه…به جرم دزدی میره زندان نه ؟
جونگ کوک از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد نمی دونم چم شده بود انگار پاهام به زمین چسبیده بود و نمیتونستم تکونشون بدم جونگ کوک همونجور آروم و ریلکس با یک لبخند به سمتم میومد تا اینکه بهم رسید سرش رو نزدیک گوشم کرد و جوری که نفساش به گوشم بخوره گفت
جونگ کوک : دلم برات تنگ شده بود بیبی گرل
نمی دونم یهو یه جوری شدم جونگ کوک سرش رو عقب برد و یک لبخند تقدیمم کرد
هانا : اینجا چه خبره ؟!
جونگ کوک : نگران نباش همه چیز رو بهت توضیح میدم ولی اول بریم و یک چیزی بخوریم که خیلی گشنمه
و بعد تموم شدن حرفش رفت به سمتی منم گیج دنبالش راه افتادم تا اینکه ایستاد و محکم سرم خورد به پشتش از شدت درد دستم رو روی سرم گرفتم که جونگ کوک برگشت و گفت
جونگ کوک : آخه حواست کجاست !...کیوت من
دستم رو توی دستش گرفت و دوباره راه افتاد به دستم که توی دستش بود نگاه کردم حس خیلی خوبی داشت گرمای دستاش❤️
یک ساعت بعد
بی هدف توی این عمارت بزرگ میچرخیدم حوصلم سر رفته بود و نمیدونستم چیکار کنم و جایی هم بلد نبودم پس دوباره برگشتم به همون اتاقی که توش بودم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم یعنی الان بابام داره چیکار میکنه ؟ حتما خیلی نگرانم شده نمیدونستم باید چیکار کنم باید یک جوری به پدرم خبر میدادم که حالم خوبه ولی چجوری ؟! تو همین فکرا بودم که در باز شد و جونگ کوک وارد اتاق شد با دیدن من به سمتم اومد و کنارم روی تخت نشست
جونگ کوک : به چی داری فکر میکنی ؟
هانا : بابام…حتما خیلی نگرانم شده
جونگ کوک : نگران نباش به یکی خبر میدم تا به پدرت خبر بده که تو اینجایی
هانا : اون بدون من خیلی تنهاست…حتما دلش برام تنگ شده
جونگ کوک : نگران نباش کم کم عادت میکنند
هانا : منظورت چیه که کم کم عادت می کنند ؟!
جونگ کوک : خب تو قراره اینجا بمونی و پدرت هم باید با این موضوع کنار بیاد
هانا : چی ؟! کی گفته که من اینجا میمونم ؟! اصلا چرا باید اینجا بمونم
جونگ کوک : منظورت چیه هانا ؟! من بعد از مدت ها تازه پیدات کردم ازم توقع داری حالا که پیدات کردم بزارم بری ؟!
هانا : منظورت اینه که حتی اگر خودم هم بخوام برم به زور منو اینجا نگه میداری ؟!
جونگ کوک : اگر لازم باشه آره
۶٠ لایک
۶٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
با دیدن شخصی که کنار اون پسره نشسته بود شوکه شدم و آروم زیر لب زمزمه کردم
هانا : جونگ کوک !
جونگ کوک : چی شد ؟! داشتی میگفتی دیگه…به جرم دزدی میره زندان نه ؟
جونگ کوک از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد نمی دونم چم شده بود انگار پاهام به زمین چسبیده بود و نمیتونستم تکونشون بدم جونگ کوک همونجور آروم و ریلکس با یک لبخند به سمتم میومد تا اینکه بهم رسید سرش رو نزدیک گوشم کرد و جوری که نفساش به گوشم بخوره گفت
جونگ کوک : دلم برات تنگ شده بود بیبی گرل
نمی دونم یهو یه جوری شدم جونگ کوک سرش رو عقب برد و یک لبخند تقدیمم کرد
هانا : اینجا چه خبره ؟!
جونگ کوک : نگران نباش همه چیز رو بهت توضیح میدم ولی اول بریم و یک چیزی بخوریم که خیلی گشنمه
و بعد تموم شدن حرفش رفت به سمتی منم گیج دنبالش راه افتادم تا اینکه ایستاد و محکم سرم خورد به پشتش از شدت درد دستم رو روی سرم گرفتم که جونگ کوک برگشت و گفت
جونگ کوک : آخه حواست کجاست !...کیوت من
دستم رو توی دستش گرفت و دوباره راه افتاد به دستم که توی دستش بود نگاه کردم حس خیلی خوبی داشت گرمای دستاش❤️
یک ساعت بعد
بی هدف توی این عمارت بزرگ میچرخیدم حوصلم سر رفته بود و نمیدونستم چیکار کنم و جایی هم بلد نبودم پس دوباره برگشتم به همون اتاقی که توش بودم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم یعنی الان بابام داره چیکار میکنه ؟ حتما خیلی نگرانم شده نمیدونستم باید چیکار کنم باید یک جوری به پدرم خبر میدادم که حالم خوبه ولی چجوری ؟! تو همین فکرا بودم که در باز شد و جونگ کوک وارد اتاق شد با دیدن من به سمتم اومد و کنارم روی تخت نشست
جونگ کوک : به چی داری فکر میکنی ؟
هانا : بابام…حتما خیلی نگرانم شده
جونگ کوک : نگران نباش به یکی خبر میدم تا به پدرت خبر بده که تو اینجایی
هانا : اون بدون من خیلی تنهاست…حتما دلش برام تنگ شده
جونگ کوک : نگران نباش کم کم عادت میکنند
هانا : منظورت چیه که کم کم عادت می کنند ؟!
جونگ کوک : خب تو قراره اینجا بمونی و پدرت هم باید با این موضوع کنار بیاد
هانا : چی ؟! کی گفته که من اینجا میمونم ؟! اصلا چرا باید اینجا بمونم
جونگ کوک : منظورت چیه هانا ؟! من بعد از مدت ها تازه پیدات کردم ازم توقع داری حالا که پیدات کردم بزارم بری ؟!
هانا : منظورت اینه که حتی اگر خودم هم بخوام برم به زور منو اینجا نگه میداری ؟!
جونگ کوک : اگر لازم باشه آره
۶٠ لایک
۶٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۹۵.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.