فیک جیمین(عشق حقیقی)p³
سر کلاس*
معلم وارد کلاس میشه*
جیمین تو دلش*: می کیونگ جلوی ا/ت نشسته...اینجوری ممکنه اذیتش کنه...
خانم جانگ!
خانم جانگ: بله جیمین
جیمین: خانم... من عقب کلاس نمیبینم میشه بیام جلو؟
خانم جانگ: عاممم باشه میتونی جاتو با می کیونگ عوض کنی
جیمین تو دلش*: عالی شد...(با لبخند)
ا/ت تو دلش*: این دیوونه چرا اومد جلو؟ اون پشت که خیلی خوب میدید...
خانم جانگ: ا/ت هواست به کلاس باشه
ا/ت: حواسم هست خانم...
زنگ تفریح*
یون سوک: عاممم سلام
ا/ت: سلام...
یون سوک: میخوای بریم کافه یه چیزی بخوریم؟ اونجام با هم کلی حرف میزنیم...
ا/ت: عاممم باشه... منم میخواستم برم کافه
رفتن به کافه*
یون سوک: تو تنها زندگی میکینی؟
ا/ت: عا نه... منو برادرم با هم تنها زندگی میکنیم...
یون سوک: پس پدرو مادرت چی؟
ا/ت: عامممم... چیزه... میگم که... چی میخوای سفارش بدی؟
یون سوک: عاممم...
خوردن یه چیزی*
کامبک به خونه ا/ت*
سونگ هو: که یه کمک در حد هم کلاسی
ا/ت: بله-_-
سونگ هو: ببینم چرا قیافت این شکلی شده؟ کسی اذیتت کرده بگو برم...
ا/ت: نهههه
سونگ هو: خو چی شده آبجی
ا/ت تو دلش*: آخه نمیفهمی دلم میخواد گریه کنم دلم واسه مامان بابا تنگ شده...
سونگ هو: اخه ابجی چرا یدفه گریت گرفت؟ دل منم واسه مامان بابا تنگ شده... راستی چتر اون پسره ام بده به خودم فردا خودم بهش میدم...
ا/ت: نمیخوام•-•دوباره دعوا راه میدازی
سونگ هو: قول میدم دعوا نکنم...
ویو ا/ت
یک سال پیش مادرو پدرمونو تو یه تصادف از دست دادیم... اونجا چون یون سوک اینو یادم انداخته بود هم داداش حاظر شدمو از خونه زدم بیرون
سونگ هو: کجا میری؟ حداقل چتر ببر... ا/ت... کجا صبر کن دختر عه
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم گریه کردمو دوییدم... یهو جیمینو دیدم...
ا/ت: عااا این اینجا چیکار میکنه؟ وای خدایا
اشکامو پاک کردمو دوییدم
جیمین: عا اون ا/ت نبود؟ ا/تتتتت وایسا
ویو ا/ت
وایسادم... اومد سمتم
جیمین: ا/ت... تو... تو این وقت شب بیرون چیکار میکنی؟
ا/ت: من... اصن تو از زندگی من خبر داری؟ چرا سعی داری خودتو بم نزدیک کنی؟ میخوای... بمیری؟ تو اصن میدونی چه عذابایی کشیدم؟ میدونی اصن اگه داداشم بفهمه الان بل تو صحبت کردم... چه بلایی سرت میاره؟(باداد و گریه)
جیمین: عاممم ا/ت... وایساا
دست ا/ت رو گرفتو کشید... ا/ت تعادلش بهم خوردو داشت میوفتاد که جیمین گرفتشو ا/ت افتاد تو بغل جیمین. ا/ت سریع خودشو کشید اون ور رو به راحش ادامه داد
جیمین: ا/ت لاقل بگو کجا میری؟ وایسا
ا/ت: میشه دنبالم نیای؟(باداد)
جیمین: کجا میری؟
ا/ت: سر قبر مامان بابام(با گریه)
جیمین: مسخره بازی در نیار بگو کجا میری... این وقت شب خطرناکه
ا/ت: هه مسخره بازی؟ بیا ببین... بیا ببین کجا میرم...(با بغض)
ا/ت رفت و سوار اتوبوس شد جیمین هم باهاش رفت
جیمین: مادرو پدرت... بهم گفتی جدا از اونا زندگی میکنی...
ا/ت: دروغ گفتم... نمیخواستم بفهمه کسی ولی... الان که دیگه فهمیدی چیکار کنم؟
جیمین: چیشد... که این اتفاق افتاد؟
ا/ت: یه تصادف... توی یه تصادف ماشینشون چپ میکنه...(با بغض)
جیمین: ببخشید... ناراحتت کردم...
معلم وارد کلاس میشه*
جیمین تو دلش*: می کیونگ جلوی ا/ت نشسته...اینجوری ممکنه اذیتش کنه...
خانم جانگ!
خانم جانگ: بله جیمین
جیمین: خانم... من عقب کلاس نمیبینم میشه بیام جلو؟
خانم جانگ: عاممم باشه میتونی جاتو با می کیونگ عوض کنی
جیمین تو دلش*: عالی شد...(با لبخند)
ا/ت تو دلش*: این دیوونه چرا اومد جلو؟ اون پشت که خیلی خوب میدید...
خانم جانگ: ا/ت هواست به کلاس باشه
ا/ت: حواسم هست خانم...
زنگ تفریح*
یون سوک: عاممم سلام
ا/ت: سلام...
یون سوک: میخوای بریم کافه یه چیزی بخوریم؟ اونجام با هم کلی حرف میزنیم...
ا/ت: عاممم باشه... منم میخواستم برم کافه
رفتن به کافه*
یون سوک: تو تنها زندگی میکینی؟
ا/ت: عا نه... منو برادرم با هم تنها زندگی میکنیم...
یون سوک: پس پدرو مادرت چی؟
ا/ت: عامممم... چیزه... میگم که... چی میخوای سفارش بدی؟
یون سوک: عاممم...
خوردن یه چیزی*
کامبک به خونه ا/ت*
سونگ هو: که یه کمک در حد هم کلاسی
ا/ت: بله-_-
سونگ هو: ببینم چرا قیافت این شکلی شده؟ کسی اذیتت کرده بگو برم...
ا/ت: نهههه
سونگ هو: خو چی شده آبجی
ا/ت تو دلش*: آخه نمیفهمی دلم میخواد گریه کنم دلم واسه مامان بابا تنگ شده...
سونگ هو: اخه ابجی چرا یدفه گریت گرفت؟ دل منم واسه مامان بابا تنگ شده... راستی چتر اون پسره ام بده به خودم فردا خودم بهش میدم...
ا/ت: نمیخوام•-•دوباره دعوا راه میدازی
سونگ هو: قول میدم دعوا نکنم...
ویو ا/ت
یک سال پیش مادرو پدرمونو تو یه تصادف از دست دادیم... اونجا چون یون سوک اینو یادم انداخته بود هم داداش حاظر شدمو از خونه زدم بیرون
سونگ هو: کجا میری؟ حداقل چتر ببر... ا/ت... کجا صبر کن دختر عه
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم گریه کردمو دوییدم... یهو جیمینو دیدم...
ا/ت: عااا این اینجا چیکار میکنه؟ وای خدایا
اشکامو پاک کردمو دوییدم
جیمین: عا اون ا/ت نبود؟ ا/تتتتت وایسا
ویو ا/ت
وایسادم... اومد سمتم
جیمین: ا/ت... تو... تو این وقت شب بیرون چیکار میکنی؟
ا/ت: من... اصن تو از زندگی من خبر داری؟ چرا سعی داری خودتو بم نزدیک کنی؟ میخوای... بمیری؟ تو اصن میدونی چه عذابایی کشیدم؟ میدونی اصن اگه داداشم بفهمه الان بل تو صحبت کردم... چه بلایی سرت میاره؟(باداد و گریه)
جیمین: عاممم ا/ت... وایساا
دست ا/ت رو گرفتو کشید... ا/ت تعادلش بهم خوردو داشت میوفتاد که جیمین گرفتشو ا/ت افتاد تو بغل جیمین. ا/ت سریع خودشو کشید اون ور رو به راحش ادامه داد
جیمین: ا/ت لاقل بگو کجا میری؟ وایسا
ا/ت: میشه دنبالم نیای؟(باداد)
جیمین: کجا میری؟
ا/ت: سر قبر مامان بابام(با گریه)
جیمین: مسخره بازی در نیار بگو کجا میری... این وقت شب خطرناکه
ا/ت: هه مسخره بازی؟ بیا ببین... بیا ببین کجا میرم...(با بغض)
ا/ت رفت و سوار اتوبوس شد جیمین هم باهاش رفت
جیمین: مادرو پدرت... بهم گفتی جدا از اونا زندگی میکنی...
ا/ت: دروغ گفتم... نمیخواستم بفهمه کسی ولی... الان که دیگه فهمیدی چیکار کنم؟
جیمین: چیشد... که این اتفاق افتاد؟
ا/ت: یه تصادف... توی یه تصادف ماشینشون چپ میکنه...(با بغض)
جیمین: ببخشید... ناراحتت کردم...
۱۹.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.