بد بخت تر از من پیدا نمیشه تو دنیا یعنی این من بودم که ال
بد بخت تر از من پیدا نمیشه تو دنیا یعنی این من بودم که الان اینجا نشستم و قراره بیفتم دست یه مشت خلافکار حرومزاده این من بودم که قرار بود تموم رویا هام تباه بشه بعد مرگ مامانم یه روز خوش ندیدم بابام معتاد شد و هر روز اخلاقش سگ تر میشد باهام داداشم هم که این رفتارهای بابا رو دید از پیشمون رفت ولی همه جوره هوامو داشت میخواست منم با خودش ببره ولی بابای عوضیم نذاشت و الان هم منو به یه عوضی فروخته که اونم قراره منو به یه مافیای خطرناک و دلسنگ بفروشه این وسط چی گیر من میاد هیچی فقط من این وسط نقش کیف پولو دارم و باید مث برده ها زندگی کنم من فقط ۱۷ سالم بود هنوز میخواستم زندگی کنم داداشم که با داییم رفته بود برای یه مدت آمریکا و نبود که جلوی بابامو بگیره مطمئنم اگه بود که الان نمیداشت من به این روز بشینم (علامت کسی که بهش فروخته شد&)
&خب جوجه بلند شو که ارباب بزرگ منتظرمونه زود باش یالا
بلند شدم و
_دست بهم نزنین عوضی ها خودم میتونم راه برم
یهو یکی محکم زد تو صورتم که پرت شدم رو زمین
&ببین دختره هرزه اگه بخوای اینجوری حرف بزنی جلوی ارباب میدم زبونتو ببرناااا
موهای بلندمو که تا روم پاهام میزد رو محکم گرفت جوری که میخواست کنده شه و منو از رو زمین بلند کرد و به اتاق مخصوص بار برد بابای عوضیم هم رفت بعد اینکه پول خوبی به جیب زد
از زبان کوک
تو اتاقم نشسته بودم و پاهامو روپام انداخته بودم منتظر بودم تا برده بعدی که قراره یه زیر خواب باشه بعدشم بمیره کیه که در اتاق باز شد و اومدن تو داشتم تفنگمو پاک میکردم یه دختر ریزه میزه که سرش پایین بود و فقط گریه میکرد به بادیگارد اشاره کردم چونشو بالا بگیره اونم همین کارو کرد و...ولی وقتی چشمم به صورتش خورد قلبم انگار یه جوری شد ا....این یه فرشتس چرا اینقدر خوشگله محو دختره شده بودم که
&ارباب میخواینش
+هر چقدر فروخته شده ده برابر شو بهت میدم (همونطور که به یونا نگاه میکرد گفت)
&خب ارباب این دختره خیلی خوشگله یعنی نمیشه دست همه کس اینو داد
+گفتم ده برابر شو میدم فقط اینو به من بفروش
&ولی ارباب ....
جونکوک دیگه نتونست این مرتیکه که رو عصباش بود رو تحمل کنه و یه تیر تو مغزش خالی کرد که پخش زمین شد یونا از شدت ترس و استرس اشکاش بیشتر شد خواست از در فرار کنه تا خودشو به در رسوند کوک دستگیره رو گرفت و مانع رفتنش شد یونا از ترس سرشو انداخته بود پایین ولی جونکوک یه جوری محوش شده بود که هیچ عاشقی به عشقش اینجوری نگاه نمیکرد
+س...سرتو بیار بالا
ولی جوابی از یونا دریافت نکرد یکم خم شد تا هم قدش بشه و اون صورت خوشکلش که شبیه پرنسس ها بود دیده بشه برای بار دوم دلش با دیدن چشای مشکی بردش ضعف رفت و اونو تو بغلش کشید .....
&خب جوجه بلند شو که ارباب بزرگ منتظرمونه زود باش یالا
بلند شدم و
_دست بهم نزنین عوضی ها خودم میتونم راه برم
یهو یکی محکم زد تو صورتم که پرت شدم رو زمین
&ببین دختره هرزه اگه بخوای اینجوری حرف بزنی جلوی ارباب میدم زبونتو ببرناااا
موهای بلندمو که تا روم پاهام میزد رو محکم گرفت جوری که میخواست کنده شه و منو از رو زمین بلند کرد و به اتاق مخصوص بار برد بابای عوضیم هم رفت بعد اینکه پول خوبی به جیب زد
از زبان کوک
تو اتاقم نشسته بودم و پاهامو روپام انداخته بودم منتظر بودم تا برده بعدی که قراره یه زیر خواب باشه بعدشم بمیره کیه که در اتاق باز شد و اومدن تو داشتم تفنگمو پاک میکردم یه دختر ریزه میزه که سرش پایین بود و فقط گریه میکرد به بادیگارد اشاره کردم چونشو بالا بگیره اونم همین کارو کرد و...ولی وقتی چشمم به صورتش خورد قلبم انگار یه جوری شد ا....این یه فرشتس چرا اینقدر خوشگله محو دختره شده بودم که
&ارباب میخواینش
+هر چقدر فروخته شده ده برابر شو بهت میدم (همونطور که به یونا نگاه میکرد گفت)
&خب ارباب این دختره خیلی خوشگله یعنی نمیشه دست همه کس اینو داد
+گفتم ده برابر شو میدم فقط اینو به من بفروش
&ولی ارباب ....
جونکوک دیگه نتونست این مرتیکه که رو عصباش بود رو تحمل کنه و یه تیر تو مغزش خالی کرد که پخش زمین شد یونا از شدت ترس و استرس اشکاش بیشتر شد خواست از در فرار کنه تا خودشو به در رسوند کوک دستگیره رو گرفت و مانع رفتنش شد یونا از ترس سرشو انداخته بود پایین ولی جونکوک یه جوری محوش شده بود که هیچ عاشقی به عشقش اینجوری نگاه نمیکرد
+س...سرتو بیار بالا
ولی جوابی از یونا دریافت نکرد یکم خم شد تا هم قدش بشه و اون صورت خوشکلش که شبیه پرنسس ها بود دیده بشه برای بار دوم دلش با دیدن چشای مشکی بردش ضعف رفت و اونو تو بغلش کشید .....
۲۳۱.۹k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.