مست لبهاى تو هستم که مرا لبريزى
مست لبهاى تو هستم که مرا لبريزى
به رگم تازه تر از صبح , غزل مى ريزى
تب لبهاى تو تند است , شبيه فلفل
فلفلى سرخ تر از تاب و تب پاييزى
هر کجا مى روى انگار ندارى باکى
که از اين سلسله ى درد نمى پرهيزى
مولوی میچکد از سطر غزلها تا تو
ماه شبهای پریشان شده ی تبریزی
من زنم مثل پرى تو ملک درگاهى
که در اين خلقت يک دست , شگفت انگيزى
من شدم همدم تنهايى تو اما تو
ساکت و سردتر از قهوه ى روى میزی
به رگم تازه تر از صبح , غزل مى ريزى
تب لبهاى تو تند است , شبيه فلفل
فلفلى سرخ تر از تاب و تب پاييزى
هر کجا مى روى انگار ندارى باکى
که از اين سلسله ى درد نمى پرهيزى
مولوی میچکد از سطر غزلها تا تو
ماه شبهای پریشان شده ی تبریزی
من زنم مثل پرى تو ملک درگاهى
که در اين خلقت يک دست , شگفت انگيزى
من شدم همدم تنهايى تو اما تو
ساکت و سردتر از قهوه ى روى میزی
۶.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۱