ابنبات ترش. پارت 33
من اونجا بودم
دقیقا همون شکلی که یادم بود
سر صحنه قتل پدر و مادرم
اون فرد بالا سرشون بود
صورتش خط خطی بود و نمی تونستم تشخیصش بدم
با ذوق پریدم بغلشون ولی مثل یه روح از بدنشون رد شدم
به دستای خالیم نگاه کردم
رفتم جلوشون
به قطره های اشکی که از صورت های جفتشون می اومد نگاه کردم
گریه لپ های سفید مادرم رو قرمز کرده بود
صدای شلیک باعث شد تمام بدنم بلرزه
دورم با خونشون محاصره شده بود
بدون هیچ ری اکشنی بهشون نگاه می کردم در حالی که درونم آشوب بود
به سمت اون فرد با خشم حمله ور شدم
ولی باز از بدنش رد شدم
ولی اون متوجه شد
به سمتم قدم برداشت
بغض صورتم رو بی حس کرده بود
هیچ علاقه ای نداشتم فرار کنم
سر جام میخکوب شدم
جلوم وایساد
تفنگش رو به پیشونیم چسبوند
و ماشه رو کشید
صداش توی گوشم پیچید
با ترس بیدار شدم
صورت و بدنم پر ازعرق بود و درد عجیبی توی بدنم بود و سر انگشتام یخ زده بود
از ترس یکم طول کشید که بفهمم دورم چه خبره
توی بیمارستان توی یه اتاق VIPبودم و بهم سرم وصل بود
و تهیونگ روی مبل راه راه قهوه ای سفیدی دستش رو گذاشته بود رو صورتش و خواب بود
سرم رو در آوردم و بلند شدم
پاهام خیلی ضعیف بود و لنگ می زدم
رفتم بالاسرش
آروم تکونش دادم
بیدار شد
تهیونگ: اممم،ا/ت چی شده؟تو نباید از تخت بیای پایین
چشماش جوری گود رفته بود که معلوم بود زمان سختی داشته
داغون شده بود
گفتم: چرا اینجوری شدی؟
تهیونگ: اممم
وایسا
ا/تتتت!!
با ذوق بلند شد و پرید بغلم و اینقدر فشارم داد که اعضا ی بدنم داشت جابه جا می شد
تهیونگ : وقتی یه هفته تمام داشتی خواب هفت پادشاه میدیدی من تمام مدت عین جغد بالاسرت بودم
بعد با حالت طعنه آمیزی گفت:جیهوپ هم لطف کرد بعد از این که به کشتن داد و بعد زنده ات کرد پول این اتاق رو داد
گفتم: جیهوپ الان کجاس ؟
تهیونگ: اون بیشرف حتی یه بارم بهت سر نزد بعد تو هنوزم بهش اهمیت میدی؟
تا اون حرفش رو تموم کنه لباس پوشیدم
و از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ جلوم رو گرفت ولی زدمش کنار
دست کردم تو جیبم
یکم پول داشتم
باهاش یه تاکسی گرفت و رفتم خونه جیهوپ
در رو زدم
یه زن لاغر با موهای سیاه و خوشگل در رو باز کرد و با لبخند بهم گفت: با کسی کار دارید؟
گفتم : امم.بعله ،با جیهوپ کار داشتم
داد زد : ددی، یکی کارت داره
شکه شدم
با لکنت گفتم: ولش کن ،مهم نیست فقط می خواستم ازش برای پرداخت هزینه بیمارستانم استفاده کنم
زن با لبخند: امم.اره ددی خیلی مهربونه که به آدمای فقیر کمک می کنه
با لبخند دوباره تاکسی گرفتم
ترک های قبلم داشت همینطور بزرگ تر می شد
قلبم پودر شده بود
و با لبخند فیک تمام مسیر خونه این حالت رو تحمل کردم
وقتی رسیدم خونه روی تختم دراز کشیدم
همچی مشخص بود
جیهوپ منو فراموش کرده بود.
دقیقا همون شکلی که یادم بود
سر صحنه قتل پدر و مادرم
اون فرد بالا سرشون بود
صورتش خط خطی بود و نمی تونستم تشخیصش بدم
با ذوق پریدم بغلشون ولی مثل یه روح از بدنشون رد شدم
به دستای خالیم نگاه کردم
رفتم جلوشون
به قطره های اشکی که از صورت های جفتشون می اومد نگاه کردم
گریه لپ های سفید مادرم رو قرمز کرده بود
صدای شلیک باعث شد تمام بدنم بلرزه
دورم با خونشون محاصره شده بود
بدون هیچ ری اکشنی بهشون نگاه می کردم در حالی که درونم آشوب بود
به سمت اون فرد با خشم حمله ور شدم
ولی باز از بدنش رد شدم
ولی اون متوجه شد
به سمتم قدم برداشت
بغض صورتم رو بی حس کرده بود
هیچ علاقه ای نداشتم فرار کنم
سر جام میخکوب شدم
جلوم وایساد
تفنگش رو به پیشونیم چسبوند
و ماشه رو کشید
صداش توی گوشم پیچید
با ترس بیدار شدم
صورت و بدنم پر ازعرق بود و درد عجیبی توی بدنم بود و سر انگشتام یخ زده بود
از ترس یکم طول کشید که بفهمم دورم چه خبره
توی بیمارستان توی یه اتاق VIPبودم و بهم سرم وصل بود
و تهیونگ روی مبل راه راه قهوه ای سفیدی دستش رو گذاشته بود رو صورتش و خواب بود
سرم رو در آوردم و بلند شدم
پاهام خیلی ضعیف بود و لنگ می زدم
رفتم بالاسرش
آروم تکونش دادم
بیدار شد
تهیونگ: اممم،ا/ت چی شده؟تو نباید از تخت بیای پایین
چشماش جوری گود رفته بود که معلوم بود زمان سختی داشته
داغون شده بود
گفتم: چرا اینجوری شدی؟
تهیونگ: اممم
وایسا
ا/تتتت!!
با ذوق بلند شد و پرید بغلم و اینقدر فشارم داد که اعضا ی بدنم داشت جابه جا می شد
تهیونگ : وقتی یه هفته تمام داشتی خواب هفت پادشاه میدیدی من تمام مدت عین جغد بالاسرت بودم
بعد با حالت طعنه آمیزی گفت:جیهوپ هم لطف کرد بعد از این که به کشتن داد و بعد زنده ات کرد پول این اتاق رو داد
گفتم: جیهوپ الان کجاس ؟
تهیونگ: اون بیشرف حتی یه بارم بهت سر نزد بعد تو هنوزم بهش اهمیت میدی؟
تا اون حرفش رو تموم کنه لباس پوشیدم
و از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ جلوم رو گرفت ولی زدمش کنار
دست کردم تو جیبم
یکم پول داشتم
باهاش یه تاکسی گرفت و رفتم خونه جیهوپ
در رو زدم
یه زن لاغر با موهای سیاه و خوشگل در رو باز کرد و با لبخند بهم گفت: با کسی کار دارید؟
گفتم : امم.بعله ،با جیهوپ کار داشتم
داد زد : ددی، یکی کارت داره
شکه شدم
با لکنت گفتم: ولش کن ،مهم نیست فقط می خواستم ازش برای پرداخت هزینه بیمارستانم استفاده کنم
زن با لبخند: امم.اره ددی خیلی مهربونه که به آدمای فقیر کمک می کنه
با لبخند دوباره تاکسی گرفتم
ترک های قبلم داشت همینطور بزرگ تر می شد
قلبم پودر شده بود
و با لبخند فیک تمام مسیر خونه این حالت رو تحمل کردم
وقتی رسیدم خونه روی تختم دراز کشیدم
همچی مشخص بود
جیهوپ منو فراموش کرده بود.
۸.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.