★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 7
که یهو بنگچان اومد درو کوبید و دسته سئویونگ رو گرفت از عمارت فرار کردن
جونگکوک هم همش مثل شیطان های خشن میخندید و یه نقشه دیگه میکشه که. . . کاملاً مطمئنه جواب میده!
چند هفته بعد
چند هفته گذشت جونگکوک از سئویونگ خبر نداشت
و بنگچان از سئویونگ مراقبت میکرد، مثل یه خواهر برادر کوچولو
تهیونگ یواشکی یه نامه مینویسه و سریع وسایلشو جمع کرد رفت فرودگاه
حالا برا چی رفت؟
چون تهیونگ و شعُله از هم خششون میاد
ینی میشه گفت تهیونگ و شعُله دارن به کوک خیانت میکنن
کوک بیرون بود داشت سیگار میکشید و بنگچان سئویونگ بیرون داشتن قدم میزدن کوک اونا رو دید و یه پیام به سئویونگ داد👇🏻
جونگکوک: بیب اگر فردا لباس عروسیتو نپوشیدی باید با بنگچان خدافظی کنی!
سئویونگ: باشه باشه
جونگکوک: الانم برو
سئویونگ:(عاف شد)
بنگچان: چی شد؟
سئویونگ: بنگچان این کوک دست از سرمون برنمیداره باید از هم جدا بشیم و تنها راهش اینه که باید با کوک ازدواج کنم
بنگچان: دختر تو خول شدی؟! تو مثل خواهرمی نمیزارم کوک بلایی سرت بیاره
سئویونگ: ممنون که نگرانمی و از خوبی ازم محافظت کردی ولی تنها راهش همینه
بنگچان:(بغلش کرد)
سئویونگ:(اروم شد)
بنگچان: من همیشه مثل کوه پشتتم از هیچی نترس تو مثل خواهرمی
سئویونگ: تو هم مثل یه برادر بزرگ ترمی که ازم محافظت میکنه و همیشه کنارمه
بنگچان: برو خدا پشتو پناهت
سئویونگ: خدافظ (رفت)
★پارت بعدی فردا میدونم کم گذاشتم ولی فردا میخوام اسمات بزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 7
که یهو بنگچان اومد درو کوبید و دسته سئویونگ رو گرفت از عمارت فرار کردن
جونگکوک هم همش مثل شیطان های خشن میخندید و یه نقشه دیگه میکشه که. . . کاملاً مطمئنه جواب میده!
چند هفته بعد
چند هفته گذشت جونگکوک از سئویونگ خبر نداشت
و بنگچان از سئویونگ مراقبت میکرد، مثل یه خواهر برادر کوچولو
تهیونگ یواشکی یه نامه مینویسه و سریع وسایلشو جمع کرد رفت فرودگاه
حالا برا چی رفت؟
چون تهیونگ و شعُله از هم خششون میاد
ینی میشه گفت تهیونگ و شعُله دارن به کوک خیانت میکنن
کوک بیرون بود داشت سیگار میکشید و بنگچان سئویونگ بیرون داشتن قدم میزدن کوک اونا رو دید و یه پیام به سئویونگ داد👇🏻
جونگکوک: بیب اگر فردا لباس عروسیتو نپوشیدی باید با بنگچان خدافظی کنی!
سئویونگ: باشه باشه
جونگکوک: الانم برو
سئویونگ:(عاف شد)
بنگچان: چی شد؟
سئویونگ: بنگچان این کوک دست از سرمون برنمیداره باید از هم جدا بشیم و تنها راهش اینه که باید با کوک ازدواج کنم
بنگچان: دختر تو خول شدی؟! تو مثل خواهرمی نمیزارم کوک بلایی سرت بیاره
سئویونگ: ممنون که نگرانمی و از خوبی ازم محافظت کردی ولی تنها راهش همینه
بنگچان:(بغلش کرد)
سئویونگ:(اروم شد)
بنگچان: من همیشه مثل کوه پشتتم از هیچی نترس تو مثل خواهرمی
سئویونگ: تو هم مثل یه برادر بزرگ ترمی که ازم محافظت میکنه و همیشه کنارمه
بنگچان: برو خدا پشتو پناهت
سئویونگ: خدافظ (رفت)
★پارت بعدی فردا میدونم کم گذاشتم ولی فردا میخوام اسمات بزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۶.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.