تک پارتی هیونجین:)
وقتی پریودی...✨
از خواب با درد وحشتناکی زیر شکمت بیدار شدی. هیونجین توی خواب بود. نخواستی بیدارش کنی پس سعی کردی به آرومی از روی تخت بلند بشی تا هیونجین رو بیدار نکنی که توی کارت موفق بودی.
به سمت سرویس بهداشتی رفتی و متوجه شدی پریود شدی. یه پد از کمد برداشتی و دست و صورتت رو آب زدی. بعد از اتمام کارت از سرویس خارج شدی.
ساعت هنوز 5 صبح بود پس تصمیم گرفته بودی کمی بیشتر بخوابی. اما تا رفتی سمت تخت دل درد های وحشتناکت شروع شد که روی زمین نشستی و توی خودت جمع شدی.
سعی کردی بری روی تخت اما به خاطر دردی که داشتی نتونستی و شروع به گریه کردن کردی. دردت به قدری زیاد بود که ناخواسته ناله ای کوتاه کردی که باعث شد هیونجین چشم هاشو باز کنه. به خودت لعنتی فرستادی که هیونجین به سمت دیگه تکون خورد که با دیدن تخت خالی سمت تو نگران از جاش بلند شد. وقتی بلند شد تونست تورو در حالیکه توی خودت جمع شدی و هق هق می زنی رو ببینه. با نگرانی از تخت پایین اومد و روبه روت نشست و گفت: عزیزم؟ چه شده؟
با صدایی آروم گفت: دلم درد می کنه هیون.
آروم پرسید: عزیزم پریود شدی؟
آروم سرتو بالا آوردی و با چشم های اشکی سرت رو به نشونه ی تایید تکون دادی. هیونجین آروم بغلت کرد و گفت: پد داری عزیزم؟
آروم با سرت تایید کردی.
تو رو براید بغل کرد و روی تخت گذاشت و سریع رفت و مسکن آورد و لیوان کنار تخت رو با کمک پارچ پر کرد و بهت داد و بهش ممنون گفتی که بوسه ای به لبت زد و رفت برات کیسه آب گرم آورد و بهت کمک کرد روی تخت دراز بکشی و از کیسه آب گرم رو روی شکمت قرار داد و خودش هم دلتو برات ماساژ میداد تا دردت کمتر بشه. گفتی: هیونجین لازم به این کارا نیست بگیر بخواب باید بری سرکار.
هیونجین بیشتر بهت چسبید و زیر گوشت لب زد: چرا وقتی درد داری بهم نمیگی؟
گفتی: نمی خواستم بیدارت کنم.
هیونجین گفت: اما باید بیدار می کردی. حالا هم بخواب من به اندازه کافی خوابیدم.
گفتی: اما هیونجین...
نزاشت حرفتو کامل بگی که آروم گفت: بخواب عزیزم. فردا مرخصی می گیرم.
از خواب با درد وحشتناکی زیر شکمت بیدار شدی. هیونجین توی خواب بود. نخواستی بیدارش کنی پس سعی کردی به آرومی از روی تخت بلند بشی تا هیونجین رو بیدار نکنی که توی کارت موفق بودی.
به سمت سرویس بهداشتی رفتی و متوجه شدی پریود شدی. یه پد از کمد برداشتی و دست و صورتت رو آب زدی. بعد از اتمام کارت از سرویس خارج شدی.
ساعت هنوز 5 صبح بود پس تصمیم گرفته بودی کمی بیشتر بخوابی. اما تا رفتی سمت تخت دل درد های وحشتناکت شروع شد که روی زمین نشستی و توی خودت جمع شدی.
سعی کردی بری روی تخت اما به خاطر دردی که داشتی نتونستی و شروع به گریه کردن کردی. دردت به قدری زیاد بود که ناخواسته ناله ای کوتاه کردی که باعث شد هیونجین چشم هاشو باز کنه. به خودت لعنتی فرستادی که هیونجین به سمت دیگه تکون خورد که با دیدن تخت خالی سمت تو نگران از جاش بلند شد. وقتی بلند شد تونست تورو در حالیکه توی خودت جمع شدی و هق هق می زنی رو ببینه. با نگرانی از تخت پایین اومد و روبه روت نشست و گفت: عزیزم؟ چه شده؟
با صدایی آروم گفت: دلم درد می کنه هیون.
آروم پرسید: عزیزم پریود شدی؟
آروم سرتو بالا آوردی و با چشم های اشکی سرت رو به نشونه ی تایید تکون دادی. هیونجین آروم بغلت کرد و گفت: پد داری عزیزم؟
آروم با سرت تایید کردی.
تو رو براید بغل کرد و روی تخت گذاشت و سریع رفت و مسکن آورد و لیوان کنار تخت رو با کمک پارچ پر کرد و بهت داد و بهش ممنون گفتی که بوسه ای به لبت زد و رفت برات کیسه آب گرم آورد و بهت کمک کرد روی تخت دراز بکشی و از کیسه آب گرم رو روی شکمت قرار داد و خودش هم دلتو برات ماساژ میداد تا دردت کمتر بشه. گفتی: هیونجین لازم به این کارا نیست بگیر بخواب باید بری سرکار.
هیونجین بیشتر بهت چسبید و زیر گوشت لب زد: چرا وقتی درد داری بهم نمیگی؟
گفتی: نمی خواستم بیدارت کنم.
هیونجین گفت: اما باید بیدار می کردی. حالا هم بخواب من به اندازه کافی خوابیدم.
گفتی: اما هیونجین...
نزاشت حرفتو کامل بگی که آروم گفت: بخواب عزیزم. فردا مرخصی می گیرم.
۲۹.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.