12
***
این چقدر پر توقعه !
بادیگاردش که هستم ، دستیار شخصیش هم هستم ، همراهش هم هستم . نقش نامزدش رو هم بازی کنم ؟
من هیچوقت رابطه نداشت ، اصلا نمیدونم چجوریه . چرا حالا نامزد ؟ اکثریت اول دوست دختر دوست پسرن .
+ چرا نامزد ؟ بیشتر وقت ها دوست دختر هستش .
لبخندی میزند . لبخندش مبهم بود . نمیدونم تمسخر آمیزبود ، محبت آمیز بود یا هرچیزی که بود .
ترس آور بود !
- من از دوست دختر و دوست پسر بودن خوشم نمیاد . باید مالکیت داشته باشم .
اوه ! انگار این پسر واقعا خودخواه است .
البته از پیشنهادش بدم نیومد ، تجربه ی جدید و عجیبی بود . ولی ، چرا فکر میکرد پدرش حرفش رو باور میکنه ؟ ما اصلا باهم سازگار نیستم . بیشتر توی جنگ و دعوا ایم.
+ چرا فکر میکنی پدرت باورش میشه ؟!
پشت به من جلوی پنجره ایستاده است .
دستانش مثل همیشه توی جیب کتش بود .
- چون تو دقیقا تایپ ایده آل منی ! .
با حرفش سر جایم خشک میشوم .
احساس حرکت خون در تمام بدنم ، شگفت انگیز بود .
موهایم رو با دست کنار میزنم .
+ فقط همین امروز ، باشه کیم ؟ دیگه هیچوقت از این جور درخواست ها ازم نکن . وگرنه به جای اینکه ازت در برابر بقیه محافظت کنم ، خودم میکشمت . کیم !
لحنم جدی کمی سرد و استرس دار بود .
- باشه عزیزم ، آروم باش . حالا بیا کمی تمرین کنیم بانو !. با کلمات محبت آمیز هم رو خطاب میکنیم ، باهم بحث نمیکنیم . فکر میکنم هم اینا کافی باشه .
اخمی میکنم .
واقعا سخت بود .
متوجه سکوتم شد و میدونست قرار نیست جوابی بدم . پس خودش سکوت رو شکست .
- عزیزم ، میشه یکم راجب خانوادت و اینا بگی ؟ اگه پدرم چیزی گفت همش رو دروغ نگویم ، چون احتمالا ازت سوال میپرسه و زیاد دروغ گفتن بهش ، عذابم میده .
واقعا نیاز بود ؟ الان من چی میگفتم ؟ میگفتم یه بچه پرورشگاهی ام ؟ که پدر و مادرش نخواستنش ؟
+ خب پدر مادرم بیرون از شهر زندگی میکنند همین !
دروغ گفتم . کاملا دروغ گفتم .
سرش رو تکان میدهد .
- باشه عزیزم . پس میبینمت ، بانوی من .!
به سمت در میروم .
+ ترجیح میدم بمیرم تا اینکه بشنوم عزیزم صدام میکنی !.
صدای خنده اش از پشت به گوش میرسد . .
- باشه عزیزم !.
از اتاق خارج میشوم .
این چقدر پر توقعه !
بادیگاردش که هستم ، دستیار شخصیش هم هستم ، همراهش هم هستم . نقش نامزدش رو هم بازی کنم ؟
من هیچوقت رابطه نداشت ، اصلا نمیدونم چجوریه . چرا حالا نامزد ؟ اکثریت اول دوست دختر دوست پسرن .
+ چرا نامزد ؟ بیشتر وقت ها دوست دختر هستش .
لبخندی میزند . لبخندش مبهم بود . نمیدونم تمسخر آمیزبود ، محبت آمیز بود یا هرچیزی که بود .
ترس آور بود !
- من از دوست دختر و دوست پسر بودن خوشم نمیاد . باید مالکیت داشته باشم .
اوه ! انگار این پسر واقعا خودخواه است .
البته از پیشنهادش بدم نیومد ، تجربه ی جدید و عجیبی بود . ولی ، چرا فکر میکرد پدرش حرفش رو باور میکنه ؟ ما اصلا باهم سازگار نیستم . بیشتر توی جنگ و دعوا ایم.
+ چرا فکر میکنی پدرت باورش میشه ؟!
پشت به من جلوی پنجره ایستاده است .
دستانش مثل همیشه توی جیب کتش بود .
- چون تو دقیقا تایپ ایده آل منی ! .
با حرفش سر جایم خشک میشوم .
احساس حرکت خون در تمام بدنم ، شگفت انگیز بود .
موهایم رو با دست کنار میزنم .
+ فقط همین امروز ، باشه کیم ؟ دیگه هیچوقت از این جور درخواست ها ازم نکن . وگرنه به جای اینکه ازت در برابر بقیه محافظت کنم ، خودم میکشمت . کیم !
لحنم جدی کمی سرد و استرس دار بود .
- باشه عزیزم ، آروم باش . حالا بیا کمی تمرین کنیم بانو !. با کلمات محبت آمیز هم رو خطاب میکنیم ، باهم بحث نمیکنیم . فکر میکنم هم اینا کافی باشه .
اخمی میکنم .
واقعا سخت بود .
متوجه سکوتم شد و میدونست قرار نیست جوابی بدم . پس خودش سکوت رو شکست .
- عزیزم ، میشه یکم راجب خانوادت و اینا بگی ؟ اگه پدرم چیزی گفت همش رو دروغ نگویم ، چون احتمالا ازت سوال میپرسه و زیاد دروغ گفتن بهش ، عذابم میده .
واقعا نیاز بود ؟ الان من چی میگفتم ؟ میگفتم یه بچه پرورشگاهی ام ؟ که پدر و مادرش نخواستنش ؟
+ خب پدر مادرم بیرون از شهر زندگی میکنند همین !
دروغ گفتم . کاملا دروغ گفتم .
سرش رو تکان میدهد .
- باشه عزیزم . پس میبینمت ، بانوی من .!
به سمت در میروم .
+ ترجیح میدم بمیرم تا اینکه بشنوم عزیزم صدام میکنی !.
صدای خنده اش از پشت به گوش میرسد . .
- باشه عزیزم !.
از اتاق خارج میشوم .
۵.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.