«قرار پنهان » فصل ۲
«قرار پنهان » فصل ۲
وقتی بیدار شدم دیدم روی تختم
فکر کردم توی خونه خدمونم ولی ...
آنیا : مامان بابا
دامیان : من مامانت نیستم ولی میتونی دامیان صدام کنی صبحت بخیر
آنیا: دامیان من کجام
دامیان : دیشب که خوابت برد من نخواستم بیدارت کنم واسه همین زنگ زدم بکی اما جواب نداد پس یه اتاق توی هتل گرفتم
آنیا سرخ میشه
آنیا : مامان بابام چی
دامیان : از گوشی خودت بهشون پیام دادم که شب رو نمیای و میمونی خونه بکی
آنیا : آها ممنون ولی مدرسه ...
دامیان میپره وسط حرف آنیا
دامیان : من به اونم فکر کردم چرا آنقدر نگرانی ؟
آنیا سرخ میشه : آخه تاحالا با ... یه ... پسر داخل خونه .. ننبودم
دامیان سرخ میشه
دامیان : ام .. میگم گرسنت نیست من چنتا دونات گرفتم
آنیا : آخ جونن دونات
بعد از صبحانه خوردن
انیا : من دیگه میرم
دامیان : صبر کن میرسونمت
توی راه
آنیا : هوا امروز خیلی خوبه
دامیان : اره بخاطر بارون دیشبه
از نظر آنیا
داشتم بد دامیان صحبت میکردم که یک دفع یکی از هم کلاسی هام رو دیدم
آنیا : دددامیان
از نظر نویسنده
دامیان و آنیا یکی از همکلاسی هاشون رو میبینن و دامیان سریع آنیا رو به دیوار میچسبون و دستش رو دور کمرش میندازه
آنیا : دامیان چیکار ...
دامیان میپره وسط حرف آنیا
دامیان : ساکت باش
از نظر دامیان
دستم رو دور کمر آنیا انداختم و چسبوندمش به دیوار تا همکلاسی هامون نبیننمون و یک دفع سرم رو چرخوندم و لبم لب آنیارو حس کرد
از نظر آنیا
وقتی پسر دوم سرش رو چرخوند لبم لب هاش رو حس کرد و اون سرش رو بیشتر جلو آورد و کاملا هم رو بوس کردیم
از نظر نویسنده
وقتی دامیان و آنیا همدیگه رو بوس کردن آنیا دست دامیان رو گرفت
آنیا با خنده : بیا بریم
دامیان با خنده : وایسا منم بیام « من عاشق این دخترم »
آنیا دست دامیان رو گرفته و روی نیمکت توی پارک نشستن
آنیا : پسر دوم میتونم یه سوال ازت بپرسم
دامیان : اره بپرس
آنیا : وقتی بزرگ بشی میخوای چیکار کنی
دامیان سرخ میشه
دامیان : خب هنوز بهش فکر نکردم
آنیا : منم بهش فکر نکردم
بعد از چند ثانیه سکوت
آنیا و دامیان : من میخوام باهات ازدواج کنم
و بعد هردو سرخ میشن
انیا : پسر دوم دوست دارم
دامیان سرخ میشه و سرش رو میندازه پایین
دامیان : مممم... نمم ههمیینتور
و بعد آنیا میخنده 😂
بعد از چند دقیقه
دامیان : ام الکس بهم پیام داده که تا چند دقیقه دیگه میاد دنبالم
آنیا : آها باشه منم دیگه باید برم خونه
الکس میاد دنبال دامیان
دامیان : خدافظ فردا تو مدرسه میبینمت
آنیا : خدافظ 👋
از نظر آنیا وقتی با دامیان خدافظی کردم دامیان سوار ماشین شد و رفت بعد از چند ثانیه یک دفع صدای ...
اگه تونستم شب باز پارت میدم ❤️
فردا هم دوتا پارت میدم حتما
وقتی بیدار شدم دیدم روی تختم
فکر کردم توی خونه خدمونم ولی ...
آنیا : مامان بابا
دامیان : من مامانت نیستم ولی میتونی دامیان صدام کنی صبحت بخیر
آنیا: دامیان من کجام
دامیان : دیشب که خوابت برد من نخواستم بیدارت کنم واسه همین زنگ زدم بکی اما جواب نداد پس یه اتاق توی هتل گرفتم
آنیا سرخ میشه
آنیا : مامان بابام چی
دامیان : از گوشی خودت بهشون پیام دادم که شب رو نمیای و میمونی خونه بکی
آنیا : آها ممنون ولی مدرسه ...
دامیان میپره وسط حرف آنیا
دامیان : من به اونم فکر کردم چرا آنقدر نگرانی ؟
آنیا سرخ میشه : آخه تاحالا با ... یه ... پسر داخل خونه .. ننبودم
دامیان سرخ میشه
دامیان : ام .. میگم گرسنت نیست من چنتا دونات گرفتم
آنیا : آخ جونن دونات
بعد از صبحانه خوردن
انیا : من دیگه میرم
دامیان : صبر کن میرسونمت
توی راه
آنیا : هوا امروز خیلی خوبه
دامیان : اره بخاطر بارون دیشبه
از نظر آنیا
داشتم بد دامیان صحبت میکردم که یک دفع یکی از هم کلاسی هام رو دیدم
آنیا : دددامیان
از نظر نویسنده
دامیان و آنیا یکی از همکلاسی هاشون رو میبینن و دامیان سریع آنیا رو به دیوار میچسبون و دستش رو دور کمرش میندازه
آنیا : دامیان چیکار ...
دامیان میپره وسط حرف آنیا
دامیان : ساکت باش
از نظر دامیان
دستم رو دور کمر آنیا انداختم و چسبوندمش به دیوار تا همکلاسی هامون نبیننمون و یک دفع سرم رو چرخوندم و لبم لب آنیارو حس کرد
از نظر آنیا
وقتی پسر دوم سرش رو چرخوند لبم لب هاش رو حس کرد و اون سرش رو بیشتر جلو آورد و کاملا هم رو بوس کردیم
از نظر نویسنده
وقتی دامیان و آنیا همدیگه رو بوس کردن آنیا دست دامیان رو گرفت
آنیا با خنده : بیا بریم
دامیان با خنده : وایسا منم بیام « من عاشق این دخترم »
آنیا دست دامیان رو گرفته و روی نیمکت توی پارک نشستن
آنیا : پسر دوم میتونم یه سوال ازت بپرسم
دامیان : اره بپرس
آنیا : وقتی بزرگ بشی میخوای چیکار کنی
دامیان سرخ میشه
دامیان : خب هنوز بهش فکر نکردم
آنیا : منم بهش فکر نکردم
بعد از چند ثانیه سکوت
آنیا و دامیان : من میخوام باهات ازدواج کنم
و بعد هردو سرخ میشن
انیا : پسر دوم دوست دارم
دامیان سرخ میشه و سرش رو میندازه پایین
دامیان : مممم... نمم ههمیینتور
و بعد آنیا میخنده 😂
بعد از چند دقیقه
دامیان : ام الکس بهم پیام داده که تا چند دقیقه دیگه میاد دنبالم
آنیا : آها باشه منم دیگه باید برم خونه
الکس میاد دنبال دامیان
دامیان : خدافظ فردا تو مدرسه میبینمت
آنیا : خدافظ 👋
از نظر آنیا وقتی با دامیان خدافظی کردم دامیان سوار ماشین شد و رفت بعد از چند ثانیه یک دفع صدای ...
اگه تونستم شب باز پارت میدم ❤️
فردا هم دوتا پارت میدم حتما
۳.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.