جونگکوک- عزیزم اگه از نسل ناراضی بیا پشین روپاهام تا نسل
جونگکوک- عزیزم اگه از نسل ناراضی بیا پشین روپاهام تا نسل جدید بسازیم هوم؟
ات-نو...نو جونگکوکا
از جام بلند شدم افتادم دنبالش
وقتی رفت تو بالکن دنبالش رفتم
تکیه داد به نرده شیشه ای بالکن
از کمرش گرفتم و کشیدمش سمت خودم
پرتش کردم رو تخت و خیمه زدم روش انگشت شصستمو به لباش کشیدم و شروع کردم به بوسیدنش اما وحشیانه نه آروم آروم جوری که خودش کارو پیش میبرد...
لخت کنار ات دراز کشیدم و تو بغلم گرفتمش شروع کرد به کشیدن خط های فرضی رو سینه ام
ات-بنظرت باید بهشون میگفتیم که ازدواج کردیم
نباید مخفی میکردیم ازشون که الان زن و شوهریم
جونگکوک-از صدا های تو فک کنم اوما بهشون توضیح بده
ات-هی هی خیلی بدییی
جونگکوک-اوهوم...ولی اگه بد نباشم ممکنه تورو از دست بدم
‹𝒂𝒕›
تقریبا دوماه از ازدواجمون میگذره البته ازدواج کردیم بعد به بچه ها گفتیم میخوایم باهم باشیم
جونگ هی-پاپا منو جونگ این یه تصمیمی گرفتیم...
جونگ این-اره اوما..
جونگ هی و جونگ این-ما آبجی میخوایم
از شوک زیاد جیغی کشیدم
جونگکوک اما خیلی آروم خونسرد گفت
جونگکوک-آبجی میخواید؟
دوقلوها-ارهههه
جونگکوک-خو پاشین گمشین از اتاق بیرون دوماه بین ما میخوابید توله سگا-صدای بالا
جونگ این- یعنی اگه ما بریم قول میدی فردا بهمون آبجی بدی؟
جونگ هی-نه داداشی مامابزرگ گفت که ۹ تا باید صبر کنیم
جونگ این-۹ تا زیاده
جونگکوک-نه بابا کی گفته شما برید بیرون الان من زمان بندی رو درست میکنم
با ذوق باشه ایی گفتن از اتاق دویدن بیرون
جونگکوک-ات باید راجب یه سری...
ات-نو...نو جونگکوکا
از جام بلند شدم افتادم دنبالش
وقتی رفت تو بالکن دنبالش رفتم
تکیه داد به نرده شیشه ای بالکن
از کمرش گرفتم و کشیدمش سمت خودم
پرتش کردم رو تخت و خیمه زدم روش انگشت شصستمو به لباش کشیدم و شروع کردم به بوسیدنش اما وحشیانه نه آروم آروم جوری که خودش کارو پیش میبرد...
لخت کنار ات دراز کشیدم و تو بغلم گرفتمش شروع کرد به کشیدن خط های فرضی رو سینه ام
ات-بنظرت باید بهشون میگفتیم که ازدواج کردیم
نباید مخفی میکردیم ازشون که الان زن و شوهریم
جونگکوک-از صدا های تو فک کنم اوما بهشون توضیح بده
ات-هی هی خیلی بدییی
جونگکوک-اوهوم...ولی اگه بد نباشم ممکنه تورو از دست بدم
‹𝒂𝒕›
تقریبا دوماه از ازدواجمون میگذره البته ازدواج کردیم بعد به بچه ها گفتیم میخوایم باهم باشیم
جونگ هی-پاپا منو جونگ این یه تصمیمی گرفتیم...
جونگ این-اره اوما..
جونگ هی و جونگ این-ما آبجی میخوایم
از شوک زیاد جیغی کشیدم
جونگکوک اما خیلی آروم خونسرد گفت
جونگکوک-آبجی میخواید؟
دوقلوها-ارهههه
جونگکوک-خو پاشین گمشین از اتاق بیرون دوماه بین ما میخوابید توله سگا-صدای بالا
جونگ این- یعنی اگه ما بریم قول میدی فردا بهمون آبجی بدی؟
جونگ هی-نه داداشی مامابزرگ گفت که ۹ تا باید صبر کنیم
جونگ این-۹ تا زیاده
جونگکوک-نه بابا کی گفته شما برید بیرون الان من زمان بندی رو درست میکنم
با ذوق باشه ایی گفتن از اتاق دویدن بیرون
جونگکوک-ات باید راجب یه سری...
۴۰.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.