SCARY LIFE
SCARY LIFE
PART||36
سوهو:ببخشید نشناختم...بفرمائید بشینید..(از جاش بلند شد و صاف ایستاد و استرس)
شوگا:تو که تاحالا منو ندیدی از کجا میخواستی بشناسی؟..(درحال نشستن)
سوهو:چیزی میخواین براتون بیارم؟قهوه یا آبمیوه ای؟...
شوگا:بشین بچه جون...تو بیمارستان آبمیوه و قهوه پیدا نمیشه...
سوهو:خوب میرفتم از بیرون براتون میگرفتم..(استرس)
شوگا:نمیخورم...چون اهل مقدمه چینی نیستم میرم سر اصل مطلب...میدونی اصل مطلب چه موضوعی هست؟..
سوهو:والا منم نمیدونم..
شوگا:خودت رو به اون راه نزن..مطمئن هستم میدونی کلارا از تو خوشش میاد و تو هم از کلارا..
سوهو:خوب..(سرش رو انداخت پایین)
شوگا:اینو بدون من دختر به بچه خجالتی یا ترسو نمیدم...تازه تو که نه بازو داری نه عضله چجوری میخوای از دخترم مراقبت کنی..(کلافه)
سوهو:من..من..
شوگا:دیگه دور بر دختر من پیدات نشه...هروقت جربزه شو داشتی بیا...
شوگا بلند شد و بدون توجه به اون پسر از اتاق خارج شد...
شوگا:واقعا نمیدونم کلارا از چی این خوشش اومده...حالا از نظر قیافه بدک نیست...ولی نمیتونه از خودش دفاع کنه چه برسه به دخترم..(با خودش گفت)
شوگا بعد اون دوباره برگشت عمارت...کلید انداخت و در رو باز کرد..با چیزی که دید شکه شد...میز و صندلی و تمام وسیله های خونه شکسته بود...مشخص بود در گیری رخ داده و خبری از اعضا هم نبود...صدای ضعیفی از پشت مبل به گوشش رسید...
جیمین:کمک..کمک..(ناله)
شوگا:وای جیمین...چه اتفاقی افتاد؟
جیمین:اومده بودن دنبال کلارا...همه سعی کردیم ازش دفاع کنیم...اما نشد...بقیه اعضا رو با کلارا رو گرفتن..
شوگا:باشه..باشه..آروم باش...خون زیادی ازت رفته...الان با دکتر تماس میگیرم..
چند ساعت از اون حمله ناگهانی میگذشت.. چه کسی جرعت کرده بود به خونه بزرگترین مافیا ها حمله کنه...شوگا با چند نفر تماس گرفت تا بتونه بفهمه کی پشت این قضیه هست....
جیمین:ای کاشک منم میگرفتن..بدون اونا چیکار کنم..(بغض)
شوگا:پیدا شون میکنم..نگران نباش..
جیمین:منم باید کاری کنم...این جوری که نمیشه...
شوگا:تو استراحت کن..فکر کنم پیداشون کردن میرم و برمیگردم..باشه؟
جیمین:باشه..
شوگا بعد از خداحافظی به لوکیشنی رفت که براش فرستاده بودن...به نیرو هاش گفته بود که برن و مستقر شن...یکی از نزدیک ترین افرادش اومد...
جی یونگ:قربان..یک نفر این جا اومده و می خواد شما رو ببینه..
شوگا:الان؟..آدرس این جارو از کجا پیدا کرده؟..
جی یونگ:ماهم نمیدونیم قربان...ولی خیلی اسرار میکنه..
شوگا:باشه...شما آماده شین تا من بیام..
شوگا رفت تا ببینه این فرد سمج کیه؟...که حدس میزد سوهو باشه و بله خودش بود..
سوهو:سلام..(احترام گذاشت)
شوگا:مگه بهت نگفتم دور و بر دختر من پیدات نشه؟
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||36
سوهو:ببخشید نشناختم...بفرمائید بشینید..(از جاش بلند شد و صاف ایستاد و استرس)
شوگا:تو که تاحالا منو ندیدی از کجا میخواستی بشناسی؟..(درحال نشستن)
سوهو:چیزی میخواین براتون بیارم؟قهوه یا آبمیوه ای؟...
شوگا:بشین بچه جون...تو بیمارستان آبمیوه و قهوه پیدا نمیشه...
سوهو:خوب میرفتم از بیرون براتون میگرفتم..(استرس)
شوگا:نمیخورم...چون اهل مقدمه چینی نیستم میرم سر اصل مطلب...میدونی اصل مطلب چه موضوعی هست؟..
سوهو:والا منم نمیدونم..
شوگا:خودت رو به اون راه نزن..مطمئن هستم میدونی کلارا از تو خوشش میاد و تو هم از کلارا..
سوهو:خوب..(سرش رو انداخت پایین)
شوگا:اینو بدون من دختر به بچه خجالتی یا ترسو نمیدم...تازه تو که نه بازو داری نه عضله چجوری میخوای از دخترم مراقبت کنی..(کلافه)
سوهو:من..من..
شوگا:دیگه دور بر دختر من پیدات نشه...هروقت جربزه شو داشتی بیا...
شوگا بلند شد و بدون توجه به اون پسر از اتاق خارج شد...
شوگا:واقعا نمیدونم کلارا از چی این خوشش اومده...حالا از نظر قیافه بدک نیست...ولی نمیتونه از خودش دفاع کنه چه برسه به دخترم..(با خودش گفت)
شوگا بعد اون دوباره برگشت عمارت...کلید انداخت و در رو باز کرد..با چیزی که دید شکه شد...میز و صندلی و تمام وسیله های خونه شکسته بود...مشخص بود در گیری رخ داده و خبری از اعضا هم نبود...صدای ضعیفی از پشت مبل به گوشش رسید...
جیمین:کمک..کمک..(ناله)
شوگا:وای جیمین...چه اتفاقی افتاد؟
جیمین:اومده بودن دنبال کلارا...همه سعی کردیم ازش دفاع کنیم...اما نشد...بقیه اعضا رو با کلارا رو گرفتن..
شوگا:باشه..باشه..آروم باش...خون زیادی ازت رفته...الان با دکتر تماس میگیرم..
چند ساعت از اون حمله ناگهانی میگذشت.. چه کسی جرعت کرده بود به خونه بزرگترین مافیا ها حمله کنه...شوگا با چند نفر تماس گرفت تا بتونه بفهمه کی پشت این قضیه هست....
جیمین:ای کاشک منم میگرفتن..بدون اونا چیکار کنم..(بغض)
شوگا:پیدا شون میکنم..نگران نباش..
جیمین:منم باید کاری کنم...این جوری که نمیشه...
شوگا:تو استراحت کن..فکر کنم پیداشون کردن میرم و برمیگردم..باشه؟
جیمین:باشه..
شوگا بعد از خداحافظی به لوکیشنی رفت که براش فرستاده بودن...به نیرو هاش گفته بود که برن و مستقر شن...یکی از نزدیک ترین افرادش اومد...
جی یونگ:قربان..یک نفر این جا اومده و می خواد شما رو ببینه..
شوگا:الان؟..آدرس این جارو از کجا پیدا کرده؟..
جی یونگ:ماهم نمیدونیم قربان...ولی خیلی اسرار میکنه..
شوگا:باشه...شما آماده شین تا من بیام..
شوگا رفت تا ببینه این فرد سمج کیه؟...که حدس میزد سوهو باشه و بله خودش بود..
سوهو:سلام..(احترام گذاشت)
شوگا:مگه بهت نگفتم دور و بر دختر من پیدات نشه؟
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۷۳۴
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.