تکپارتی =بانی تنها
(کوک ۱۶سالشه و تهیونگ ۲۷ سالشه)
ویو کوک،تهیونگی الان ۴ ماهه باهام سرد رفتار می کنه و از یه طرف تو مدرسه بهم قلدری می کنن که دوست پسر تهیونگیم ، حتی امروز سرم داد زدو رفت شرکت . تصمیم گرفتم که براش کیک ببرم تا خوشحال بشم آماده شدم و با ذوق رفتم پیش تهیونگی جونم.اولش آورم در و زدم ولی صدایی نشنیدم پس در و با ذوق باز کردم که دیدم تهیونگ سرش پایینه و مشغول کارشه و بدون این که سرش روب الا بگیره بهم گفت برو گمشو چشمام پر آب شد و بدون حرفی در و بستم و کیک رو انداختم اشغالی جلوی در و بدوبدو رفتم سمت خونه ، تهیونگ دیگه دوستم نداشت اون اون حتی بهم گفت برو گمشو رسیدم خونه و رفتم طبقه ی بالا و یه کاغد برداشتم و شروع کردم به نوشتن آخرین نامم به تهیونگی
ویو ته.بعد اون حرفم منشی مین بدون حرفی رفت بیرون که بعد چند مین دوباره در زده شد و سرم رو آوردم بالا که دیدم دوباره منشی مینه .مگه نگفتم گمشو؟(عربده و داد)
#.ا آقای کیم من از صبح اینجا نیومدم(لکنت و ترس)
ته.منظورت چیه پس یه چند مین قبل کی اومد اینجا؟
#پسرتون بودن و بعدشم با بغض از شرکت خارج شدن(به کوک گفت پسر ته از منظور این که ته ددی کوکه)
ته.م منظورت چیه زود گوشی رو برداشتم و به بانی کوچولوم زنگ زدم ولی جواب نداد زود کتم رو برداشتم و رفتم سمت خونه و دنبالش گشتم آخر سرم رسیدم جلوی اتاقش و بدون حرفی جلوی در وایستادم اون داشت به یه کاغد تو دستش و یه تیغه نگاه می کرد.بانی کوچولوم خیلی نازک دله و می دونم اون نامه و تیغه برای چی بود آروم رفتم پیشش و کنارش نشستم که متوجه من شدو صورتش رو برگردوند اون طرف.اروم صورتش رو به سمت خودم برگردوندم و رو گونش یه بوسه گذاشتم و آروم شروع کردم به گفتن کلاماتی که قلب بانیم رو نرم کنه.یانی کوچولوی من ،معذرت می خوام من فکر کردم منشی مین اومده تو و اونجوری باهات حرف زدم ،و در باره ی این چند ماه معذرت می خوام یکی تورو تعقیب می کرد و من دنبال
پیدا کردن اون بودم و از یه طرفم داشتم دانش آموزایی که بهت قلدری می کردند رو پیدا می کردم تا به گ.وه خوردن بندازمشون (ته وقتی داشت با کوک حرف می زد با کوک ۱ سانتی متر فاصله داشت و زول زده بود به چشمای کوک)بعدشم آروم یه بوسه ی کوچیک و سطحی رو لبای کوک گذاشت و به چشمای بانیش که الان از تعجب و ذوق گرد شده بود زول زد و آروم زمزمه کرد.اوممم خستگیم در اومد بانی کوچولو حتی با این که یه بوسه ی کوچ.....حرفش این بار با بوسه ای طولانی از سمت بانی کوچولوش قطع شد
☆نظرتون؟☆
ویو کوک،تهیونگی الان ۴ ماهه باهام سرد رفتار می کنه و از یه طرف تو مدرسه بهم قلدری می کنن که دوست پسر تهیونگیم ، حتی امروز سرم داد زدو رفت شرکت . تصمیم گرفتم که براش کیک ببرم تا خوشحال بشم آماده شدم و با ذوق رفتم پیش تهیونگی جونم.اولش آورم در و زدم ولی صدایی نشنیدم پس در و با ذوق باز کردم که دیدم تهیونگ سرش پایینه و مشغول کارشه و بدون این که سرش روب الا بگیره بهم گفت برو گمشو چشمام پر آب شد و بدون حرفی در و بستم و کیک رو انداختم اشغالی جلوی در و بدوبدو رفتم سمت خونه ، تهیونگ دیگه دوستم نداشت اون اون حتی بهم گفت برو گمشو رسیدم خونه و رفتم طبقه ی بالا و یه کاغد برداشتم و شروع کردم به نوشتن آخرین نامم به تهیونگی
ویو ته.بعد اون حرفم منشی مین بدون حرفی رفت بیرون که بعد چند مین دوباره در زده شد و سرم رو آوردم بالا که دیدم دوباره منشی مینه .مگه نگفتم گمشو؟(عربده و داد)
#.ا آقای کیم من از صبح اینجا نیومدم(لکنت و ترس)
ته.منظورت چیه پس یه چند مین قبل کی اومد اینجا؟
#پسرتون بودن و بعدشم با بغض از شرکت خارج شدن(به کوک گفت پسر ته از منظور این که ته ددی کوکه)
ته.م منظورت چیه زود گوشی رو برداشتم و به بانی کوچولوم زنگ زدم ولی جواب نداد زود کتم رو برداشتم و رفتم سمت خونه و دنبالش گشتم آخر سرم رسیدم جلوی اتاقش و بدون حرفی جلوی در وایستادم اون داشت به یه کاغد تو دستش و یه تیغه نگاه می کرد.بانی کوچولوم خیلی نازک دله و می دونم اون نامه و تیغه برای چی بود آروم رفتم پیشش و کنارش نشستم که متوجه من شدو صورتش رو برگردوند اون طرف.اروم صورتش رو به سمت خودم برگردوندم و رو گونش یه بوسه گذاشتم و آروم شروع کردم به گفتن کلاماتی که قلب بانیم رو نرم کنه.یانی کوچولوی من ،معذرت می خوام من فکر کردم منشی مین اومده تو و اونجوری باهات حرف زدم ،و در باره ی این چند ماه معذرت می خوام یکی تورو تعقیب می کرد و من دنبال
پیدا کردن اون بودم و از یه طرفم داشتم دانش آموزایی که بهت قلدری می کردند رو پیدا می کردم تا به گ.وه خوردن بندازمشون (ته وقتی داشت با کوک حرف می زد با کوک ۱ سانتی متر فاصله داشت و زول زده بود به چشمای کوک)بعدشم آروم یه بوسه ی کوچیک و سطحی رو لبای کوک گذاشت و به چشمای بانیش که الان از تعجب و ذوق گرد شده بود زول زد و آروم زمزمه کرد.اوممم خستگیم در اومد بانی کوچولو حتی با این که یه بوسه ی کوچ.....حرفش این بار با بوسه ای طولانی از سمت بانی کوچولوش قطع شد
☆نظرتون؟☆
۹.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.