☆When he was your friend's brother2☆›
☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹³☆›
که یهو جیا اومد داخل سری از جونگکوک جدا شدم دو تامون نگاهش کردیم
جیا: صبح بخیر
ات و جونگکوک: صبح بخیر
جیا: آجوما گفت بیام بهتون بگم صبحانه آمادست
ات: باش بریم
بلند شدیم و جیا رو بغل کردم رفتیم پایین نشستیم سر میز شروع کردیم خوردن
جونگکوک: ات باید برگردیم کره
ات: چرا؟
جونگکوک: بریم پیش مامان و بابات میدونی از موقعی که رفتی چقدر داغون شدن
ات: خب..
جونگکوک: تازه جیا زو هم باید ببینن هم مامان بابای من و لیا هم مامان بابای تو
ات: راست میگی
جونگکوک: خب من واسه شب بیلیط گرفتم ساک خودتو جیا ببند شب میریم
جیا: کجا؟
جونگکوک: کره
جیا: اتاقم چی
جونگکوک: اونجا دوباره یه اتاق بهتر و بزرگ تر میدم برات درست کنن
جیا: باش
صبحونه رو خوردیم
جونگکوک ویو
صبحونه رو که خوردیم من رفتم بالا. تو اتاق تهیونگ تا بهش سر بزنم
جونگکوک: خوبی
تهیونگ: ممنون خوبم
جونگکوک: امشب میریم کره وسایلت و جمع کن
تهیونگ: هوم
جونگکوک: راستش معذرت میخوام... و ممنون برا اینکه مراقب ات و جیا بودی من و ات باهم آشتی کردیم
تهیونگ: خواهش میکنم... خوشحالم که آشتی کردین
جونگکوک: وسایلت و جمع کن ساعت ۸ پرواز دارسم
تهیونگ: باش
از اتاق تهیونگ زدم بیرون رفتم تو اتاق خودم ات داشت موهای جیا رو میبست
جونگکوک: خب ات
ات: هوم
جونگکوک: رفتیم کره میخوام جیا رپ ببرم پیش مادر بزرگش
جیا: من مامان بزرگ دارم؟
جونگکوک: بله دوتا هم داری تازه یه عمه هم داری
جیا:آها
ات: یکم استرس دارم
جونگکوک: چرا؟
ات: بعد کلی قراره برگردم کره و بعدشم برم دیدن پدر مادرم پدر مادرت و... خب لیا... من اون دوست صمیمی بودیم.. ولی من حتی به اونم چیزی نگفتم حتی بهش زنگم نزدم برای اینکه گفتم شاید به تو بگه من بهش زنگ میزنم ردم و بزنی... بعد کلی دیدین اونا یکم برام سخته تازه وقتی ببینن یه بچه هم دارم
جونگکوک: خب... بچه که از منه جای نگرانی نیست... خودم توضیح میدم.... بعدشم ما هنوز نرفتیم استرست و بزار برا بعد
بستن موهای جیا تمام شد بدو رفت بیرون و آجوما رو صدا میزد
جونگکوک: وقتی رفتیم کره جیا رو مدرسه ثبت نام میکنیم
ات: وایییی
جونگکوک:چیه
ات: شرکتم چی
جونگکوک: شرکت داری
ات: آره
جونگکوک: بفروشش
ات: باش
جونگکوک:.........
حال کنید براتون امروز پارت زیاد دارم
‹☆part_¹³☆›
که یهو جیا اومد داخل سری از جونگکوک جدا شدم دو تامون نگاهش کردیم
جیا: صبح بخیر
ات و جونگکوک: صبح بخیر
جیا: آجوما گفت بیام بهتون بگم صبحانه آمادست
ات: باش بریم
بلند شدیم و جیا رو بغل کردم رفتیم پایین نشستیم سر میز شروع کردیم خوردن
جونگکوک: ات باید برگردیم کره
ات: چرا؟
جونگکوک: بریم پیش مامان و بابات میدونی از موقعی که رفتی چقدر داغون شدن
ات: خب..
جونگکوک: تازه جیا زو هم باید ببینن هم مامان بابای من و لیا هم مامان بابای تو
ات: راست میگی
جونگکوک: خب من واسه شب بیلیط گرفتم ساک خودتو جیا ببند شب میریم
جیا: کجا؟
جونگکوک: کره
جیا: اتاقم چی
جونگکوک: اونجا دوباره یه اتاق بهتر و بزرگ تر میدم برات درست کنن
جیا: باش
صبحونه رو خوردیم
جونگکوک ویو
صبحونه رو که خوردیم من رفتم بالا. تو اتاق تهیونگ تا بهش سر بزنم
جونگکوک: خوبی
تهیونگ: ممنون خوبم
جونگکوک: امشب میریم کره وسایلت و جمع کن
تهیونگ: هوم
جونگکوک: راستش معذرت میخوام... و ممنون برا اینکه مراقب ات و جیا بودی من و ات باهم آشتی کردیم
تهیونگ: خواهش میکنم... خوشحالم که آشتی کردین
جونگکوک: وسایلت و جمع کن ساعت ۸ پرواز دارسم
تهیونگ: باش
از اتاق تهیونگ زدم بیرون رفتم تو اتاق خودم ات داشت موهای جیا رو میبست
جونگکوک: خب ات
ات: هوم
جونگکوک: رفتیم کره میخوام جیا رپ ببرم پیش مادر بزرگش
جیا: من مامان بزرگ دارم؟
جونگکوک: بله دوتا هم داری تازه یه عمه هم داری
جیا:آها
ات: یکم استرس دارم
جونگکوک: چرا؟
ات: بعد کلی قراره برگردم کره و بعدشم برم دیدن پدر مادرم پدر مادرت و... خب لیا... من اون دوست صمیمی بودیم.. ولی من حتی به اونم چیزی نگفتم حتی بهش زنگم نزدم برای اینکه گفتم شاید به تو بگه من بهش زنگ میزنم ردم و بزنی... بعد کلی دیدین اونا یکم برام سخته تازه وقتی ببینن یه بچه هم دارم
جونگکوک: خب... بچه که از منه جای نگرانی نیست... خودم توضیح میدم.... بعدشم ما هنوز نرفتیم استرست و بزار برا بعد
بستن موهای جیا تمام شد بدو رفت بیرون و آجوما رو صدا میزد
جونگکوک: وقتی رفتیم کره جیا رو مدرسه ثبت نام میکنیم
ات: وایییی
جونگکوک:چیه
ات: شرکتم چی
جونگکوک: شرکت داری
ات: آره
جونگکوک: بفروشش
ات: باش
جونگکوک:.........
حال کنید براتون امروز پارت زیاد دارم
۱۹.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.