نظر بدید ببینم تا اینجا شخصیت مورد علاقتون کیه
حدود ده دقیقه گذشت و فهمیدم تهیونگ خوابش برده....
سرمو بلند کردم و به خانم کانگ نگاه کردم..اونم شکسته شده بود...و فکر کنم اونم چیزی نخورده باشه...وای راستی غداها توی ماشینن
× خانم کانگ ...ببخشید..
با صدای من اومد جلو تر...
× میشه پیش تهیونگ بشینید ؟ من برم یه کار ضروری دارم الان میام....
نگاه بدی بهم انداخت و روشو برگردوند...
خب فکر کنم شکست خوردم..
سر تهیونگ رو از روی شونم بلند کردم و به دیوار تکیه دادم..و آروم بلند شدم و رفتم سمت آسانسور برای خروج
.................
چشماشو باز کرد و اولین صحنه ای که دید سرش روی شونه مادرشه...
مثل جن زده ها از جاش پرید و این پرش باعث شد مادرش هم به زمین بیوفته.
: چه خبرته ؟
& من....من...چرا روی شونه تو...؟
: عروسکت رفت یه کاری کنه....
& میشه بهش نگی عروسک ؟
: مگه عروسک بازی تو نیست؟
& مادر!
: باشه بهش میگم جئون...
یه دفعه جونگکوک جلوی چشم هردو پدیدار شد و ظرف غذای بزرگی دستش بود.
× رفتم غذا آوردم!
با ذوق گفت و درحالی که اون دوتا بهش خیره بودن روی صندلی نشست و درشو باز کرد و اون سه تا بشقاب پلاستیکی رو برداشت و توی هرکدوم به اندازه غذا ریخت و اولی رو داد به مادر تهیونگ...
× خانم کانگ...اینو یونگی هیونگ و جیمین هیونگ درست کردن امیدوارم خوشتون بیاد
با نگاه مبهمی به جونگکوک خیره شد...
× سم توش نریختیم به خدا.
و لبخند ملیحی زد...زن هم برای نشون دادن ادبش گرفت و روی صندلی کنارش نشست....و شروع کرد به خوردن...
× تهیونگی ؟ اینم ای تو
و ظرف تهیونگ رو با چاپستیکش داد...
& ممنونم کوک....
جونگکوک لبخندی زد و شروع کرد به خوردن.....
..............
Continues..
سرمو بلند کردم و به خانم کانگ نگاه کردم..اونم شکسته شده بود...و فکر کنم اونم چیزی نخورده باشه...وای راستی غداها توی ماشینن
× خانم کانگ ...ببخشید..
با صدای من اومد جلو تر...
× میشه پیش تهیونگ بشینید ؟ من برم یه کار ضروری دارم الان میام....
نگاه بدی بهم انداخت و روشو برگردوند...
خب فکر کنم شکست خوردم..
سر تهیونگ رو از روی شونم بلند کردم و به دیوار تکیه دادم..و آروم بلند شدم و رفتم سمت آسانسور برای خروج
.................
چشماشو باز کرد و اولین صحنه ای که دید سرش روی شونه مادرشه...
مثل جن زده ها از جاش پرید و این پرش باعث شد مادرش هم به زمین بیوفته.
: چه خبرته ؟
& من....من...چرا روی شونه تو...؟
: عروسکت رفت یه کاری کنه....
& میشه بهش نگی عروسک ؟
: مگه عروسک بازی تو نیست؟
& مادر!
: باشه بهش میگم جئون...
یه دفعه جونگکوک جلوی چشم هردو پدیدار شد و ظرف غذای بزرگی دستش بود.
× رفتم غذا آوردم!
با ذوق گفت و درحالی که اون دوتا بهش خیره بودن روی صندلی نشست و درشو باز کرد و اون سه تا بشقاب پلاستیکی رو برداشت و توی هرکدوم به اندازه غذا ریخت و اولی رو داد به مادر تهیونگ...
× خانم کانگ...اینو یونگی هیونگ و جیمین هیونگ درست کردن امیدوارم خوشتون بیاد
با نگاه مبهمی به جونگکوک خیره شد...
× سم توش نریختیم به خدا.
و لبخند ملیحی زد...زن هم برای نشون دادن ادبش گرفت و روی صندلی کنارش نشست....و شروع کرد به خوردن...
× تهیونگی ؟ اینم ای تو
و ظرف تهیونگ رو با چاپستیکش داد...
& ممنونم کوک....
جونگکوک لبخندی زد و شروع کرد به خوردن.....
..............
Continues..
۱.۰k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.