درگیرِ مافیاها
پارت ۵۱
از زبان ا/ت:
از اتاقم بیرون اومدم و آروم پایین رفتم دیدم کسی تو عمارت نیس از خدمتکارا پرسیدم جانگ شین کجاس گفتن: صبح رفته بیرون معلوم نیس کی میاد
گفتم : باشه
جانگ شین ادعای عشق میکرد ولی هنوز بهم اعتماد نداشت احساس میکردم به خدمتکارا گفته که چشمشون به من باشه چیکار میکنم برای همین بعد اینکه گفتن جانگ شین نیستش برگشتم رفتم بالا و دیگه اتاق کارش نرفتم ولی رفتم در اتاق خوابش اما دیدم درش قفله باید یجوری کلیداشو گیر میاوردم...
از زبان سویون:
تو خونه حوصلم سر رفته بود تهیونگ و پدرم رفته بودن دنبال کاراشون ولی دنبال جونگکوک گشتم اما اونم نبود رفتم بیرون عمارت؛ که دیدم جونگکوک داره میره بیرون دویدم دنبالش و گفتم: جونگکوک صبر کن کجا میری؟ همونجا وایساد و برگشت نگام کرد منم نزدیکش شدم و گفتم جونگکوک من حوصلم سر رفته تو کجا میری؟
جونگکوک: کار خاصی ندارم میخواستم برم اسطبل اسبا میای بریم؟
سویون: من اسب سواری بلد نیستم
جونگکوک: بیا من یادت میدم
سویون:باشه بریم
اسطبل یکم دورتر از عمارت بود پیاده فقط ۱۰ دقیقه بود تا اونجا با جونگکوک قدم زدیم و حرف زدیم خیلی جذاب شده این پسر اصن باورم نمیشه؛توی اسطبل جونگکوک یکی از اسبا روآورد و گفت: سوار شو
سویون: ولی من میترسم بلد نیستم سوار بشم
جونگکوک: باشه بزار کمکت کنم
سویون: ولی من که تنهایی نمیتونم اسب سواری کنم
جونگکوک: نترس منم سوار میشم مراقبتم
من سوار شدم بعدشم جونگکوک سوار شد و پشت سرم نشست دستاشو از پشت آورد جلو و دستامو گرفت بعدشم افسار اسبو داد دستم گفت: بیا اینطوری بگیرش بعد آروم با پا به اسب بزن که حرکت کنه آفرین؛
انقد نزدیکم بود که بوی تند عطرشو حس میکردم نمیدونم چرا ولی خیلی هیجانزده شده بودم خیلی با جونگکوک بهم خوش گذشت بعدشم برگشتیم عمارت...
از زبان جونگکوک:
داخل خونه که رفتیم دیدم تهیونگ برگشته و توی باغ نشسته سویون رفت تو خونه منم رفتم پیش تهیونگ:
جونگکوک:به به جناب کیم تهیونگ چطوری پسر
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و گفت به به جناب جئون انگار خیلی بهت خوش گذشته؟
جونگکوک: منظور؟
تهیونگ: هیچی با سویون کجا رفتی؟
جونگکوک:رفتم اسب سواری یادش دادم
اینو از دهنم پرید بیرون بعد اینکه جملمو گفتم منو تهیونگ یه دفعه همو نگاه کردیم که تهیونگ گفت: چیکار داری میکنی جونگکوک؟ نکنه از دختره خوشت میاد
جونگکوک: چیزه... من...نه بابا چه علاقه ای
تهیونگ: جونگکوک نمیدونم داری چیکار میکنی ولی اون دختر ایل سوکه آسیب میبینی اگه بهش نزدیک بشی
جونگکوک: من میدونم دارم چیکار میکنم نمیخواد بترسی هیونگ...
شرط:۵۰لایک
بچه ها انقد شخصیت توی داستانمه و قضیه رو پیچیده کردم سر هر پارت دود از مغزم بلند میشه🤣خودمم نمیدونم تهش چی میشه
از زبان ا/ت:
از اتاقم بیرون اومدم و آروم پایین رفتم دیدم کسی تو عمارت نیس از خدمتکارا پرسیدم جانگ شین کجاس گفتن: صبح رفته بیرون معلوم نیس کی میاد
گفتم : باشه
جانگ شین ادعای عشق میکرد ولی هنوز بهم اعتماد نداشت احساس میکردم به خدمتکارا گفته که چشمشون به من باشه چیکار میکنم برای همین بعد اینکه گفتن جانگ شین نیستش برگشتم رفتم بالا و دیگه اتاق کارش نرفتم ولی رفتم در اتاق خوابش اما دیدم درش قفله باید یجوری کلیداشو گیر میاوردم...
از زبان سویون:
تو خونه حوصلم سر رفته بود تهیونگ و پدرم رفته بودن دنبال کاراشون ولی دنبال جونگکوک گشتم اما اونم نبود رفتم بیرون عمارت؛ که دیدم جونگکوک داره میره بیرون دویدم دنبالش و گفتم: جونگکوک صبر کن کجا میری؟ همونجا وایساد و برگشت نگام کرد منم نزدیکش شدم و گفتم جونگکوک من حوصلم سر رفته تو کجا میری؟
جونگکوک: کار خاصی ندارم میخواستم برم اسطبل اسبا میای بریم؟
سویون: من اسب سواری بلد نیستم
جونگکوک: بیا من یادت میدم
سویون:باشه بریم
اسطبل یکم دورتر از عمارت بود پیاده فقط ۱۰ دقیقه بود تا اونجا با جونگکوک قدم زدیم و حرف زدیم خیلی جذاب شده این پسر اصن باورم نمیشه؛توی اسطبل جونگکوک یکی از اسبا روآورد و گفت: سوار شو
سویون: ولی من میترسم بلد نیستم سوار بشم
جونگکوک: باشه بزار کمکت کنم
سویون: ولی من که تنهایی نمیتونم اسب سواری کنم
جونگکوک: نترس منم سوار میشم مراقبتم
من سوار شدم بعدشم جونگکوک سوار شد و پشت سرم نشست دستاشو از پشت آورد جلو و دستامو گرفت بعدشم افسار اسبو داد دستم گفت: بیا اینطوری بگیرش بعد آروم با پا به اسب بزن که حرکت کنه آفرین؛
انقد نزدیکم بود که بوی تند عطرشو حس میکردم نمیدونم چرا ولی خیلی هیجانزده شده بودم خیلی با جونگکوک بهم خوش گذشت بعدشم برگشتیم عمارت...
از زبان جونگکوک:
داخل خونه که رفتیم دیدم تهیونگ برگشته و توی باغ نشسته سویون رفت تو خونه منم رفتم پیش تهیونگ:
جونگکوک:به به جناب کیم تهیونگ چطوری پسر
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و گفت به به جناب جئون انگار خیلی بهت خوش گذشته؟
جونگکوک: منظور؟
تهیونگ: هیچی با سویون کجا رفتی؟
جونگکوک:رفتم اسب سواری یادش دادم
اینو از دهنم پرید بیرون بعد اینکه جملمو گفتم منو تهیونگ یه دفعه همو نگاه کردیم که تهیونگ گفت: چیکار داری میکنی جونگکوک؟ نکنه از دختره خوشت میاد
جونگکوک: چیزه... من...نه بابا چه علاقه ای
تهیونگ: جونگکوک نمیدونم داری چیکار میکنی ولی اون دختر ایل سوکه آسیب میبینی اگه بهش نزدیک بشی
جونگکوک: من میدونم دارم چیکار میکنم نمیخواد بترسی هیونگ...
شرط:۵۰لایک
بچه ها انقد شخصیت توی داستانمه و قضیه رو پیچیده کردم سر هر پارت دود از مغزم بلند میشه🤣خودمم نمیدونم تهش چی میشه
۲۷.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.