عشق قدیمی (پارت 3)
صبح شد و دیدم که همون دختر عموی جونگ کوک داره باهاش حرف میزنه، پاشدم دست و صورتم و شستم و لباس عروس و از تنم درآوردم و یه لباس زیتونی پوشیدم، کوک هم لباساشو عوض کرده بود ( عکسشو میذارم) نمیدونم چی میگفتن ولی نمیدونم چرا خیلی دوست داشتم بدونم چی میگن، وای دیوونه شدم دارم چرت و پرت میگم 🙄 اصلا به من چه چی میگن. ولی یه حس بدی داشتم، کوک رفت براش یه چیزی بیاره که رفتم پیش دختره و گفت : اهههه باز که تو اینجایی، ا/ت واقعا آدم سمجی هستی چرا میچسبی به پسرعموی من؟ همین الان از خونش برو بیرون 😡 یکم معذب شدم ولی جوابشو دادم : ببین اون کسی که باید بره بیرون تویی چون اینجا خونه ی من و کوکه فهمیدی؟ دیگه حرفم و تکرار نمیکنم، حالام سریع برو بیرون. هه سو : چی؟ کو.. کوک ازدواج کرده؟ ولی قرار بو... نداشتم حرف بزنه و گفتم : بود برای قبله چیزی که الان رو ثابت میکنه مهر ازدواج من و کوکه، از الان به بعد هم حق حرف زدن با جونگ کوک و نداری فهمیدی دختره ی خیره سر 😡 هه سو با گریه از خونه رفت بیرون
کوک: چرا رف؟
ا/ت : چون من بیرونش کردم
کوک: اووووو میبینم یکی حسودیش شده 😌
ا/ت: اصلا هم اینطور نیست، فقط گفتم نباید با کسی باشه که دیگه زن داره
کوک: باشه بابا خانم حسود تو راست میگی 🙄
ا/ت: گفتم به من نگو حسووووددددد ( با داد)
کوک: باشه دیگه عصبی نشو عزیزم
ا/ت : دیشب چی بهت گفتم؟ گفتم زود خودمونی نشو 😡
کوک : تو دیگه برای منی، هرچی بخوام بهت میگم
ا/ت : من دیگه تحمل صحبت با تورو ندارم، میرم تو اتاقم
لپ تاپ و برداشتم و یه فیلم ترسناک گذاشتم و یک ساعت گذشت. به جای ترسناک که رسید کوک اومد داخل، یه جیغ بنفش کشیدم که کل عمارت صدام پیچید
کوک: چته؟ چرا جیغ میزنی
ا/ت: داشتم فیلم ترسناک میدیدم، تو در زدن بلد نیستی
کوک : اگه گوشای کر خودتو باز کنی میبینی هزار بار در زدم
ا/ت : یااااااااا هدفون تو گوشم بود 😡دفعه ی آخرت باشه که به من میگی کر، کر خودتی
کوک: داری بد قلق میشی، توهم دفعه ی آخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی
ا/ت: من هر جور بخوام حرف میزنم
کوک : پس منم هر چی بخوام به تو میگم 😌
ا/ت: ازت متنفررمممممممممم جئون جونگ کوک 😭
کوک : یااا چرا گریه میکنی مگه من چیکارت کردم که از من متنفری؟ مگه ارث باباتو خوردم؟
ا/ت : به زور باهام ازدواج کردی، انقد نفهمی که نمیفهمی؟ تو آزادی منو گرفتی، همه چیز منو ازم گرفتی. بعدش میگی چیکار کردی؟ تازه تو هه سو رو دوست داری نه منو
کوک: اگه دوست نداشتم باهات ازدواج میکردم؟ آخه اون بالا رو یه ذره کار بنداز، هه سو فقط دختر عموی منه، من فقط تو رو دوست دارم خیلی زیاد هم دوست دارم با دنیا هم عوضت نمیکنم. درک این موضوع خیلی برات سخته؟
ا/ت: تا کی میخوای با احساسات یه نفر بازی کنی؟ مگه قلب من زمین بازیه که هر موقع بخوای بری توش و بازی کنی و بعد که خسته شدی بری یه جای دیگه؟
کوک: اصلا هر جور که میخوای فک کن، برام مهم نیست که در موردم چی فکر کنی، فقط بدون با این کارات زندگی و به کام خودت تلخ میکنی
بعد از اتاق رفت بیرون و درو محکم بست. شایدم راست میگفت یا لجبازی میکنم و زندگی و به کام خودم تلخ میکنم یا با سرنوشت خودم صلح میکنم و کوک و به عنوان شوهرم میپذیرم،اوفففففف خدایااا نجاتم بده از این زندگی جهنمی😔😔
خب اینم از پارت 3، لایک و کامنت و فالو یادتون نره 💕💕
کوک: چرا رف؟
ا/ت : چون من بیرونش کردم
کوک: اووووو میبینم یکی حسودیش شده 😌
ا/ت: اصلا هم اینطور نیست، فقط گفتم نباید با کسی باشه که دیگه زن داره
کوک: باشه بابا خانم حسود تو راست میگی 🙄
ا/ت: گفتم به من نگو حسووووددددد ( با داد)
کوک: باشه دیگه عصبی نشو عزیزم
ا/ت : دیشب چی بهت گفتم؟ گفتم زود خودمونی نشو 😡
کوک : تو دیگه برای منی، هرچی بخوام بهت میگم
ا/ت : من دیگه تحمل صحبت با تورو ندارم، میرم تو اتاقم
لپ تاپ و برداشتم و یه فیلم ترسناک گذاشتم و یک ساعت گذشت. به جای ترسناک که رسید کوک اومد داخل، یه جیغ بنفش کشیدم که کل عمارت صدام پیچید
کوک: چته؟ چرا جیغ میزنی
ا/ت: داشتم فیلم ترسناک میدیدم، تو در زدن بلد نیستی
کوک : اگه گوشای کر خودتو باز کنی میبینی هزار بار در زدم
ا/ت : یااااااااا هدفون تو گوشم بود 😡دفعه ی آخرت باشه که به من میگی کر، کر خودتی
کوک: داری بد قلق میشی، توهم دفعه ی آخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی
ا/ت: من هر جور بخوام حرف میزنم
کوک : پس منم هر چی بخوام به تو میگم 😌
ا/ت: ازت متنفررمممممممممم جئون جونگ کوک 😭
کوک : یااا چرا گریه میکنی مگه من چیکارت کردم که از من متنفری؟ مگه ارث باباتو خوردم؟
ا/ت : به زور باهام ازدواج کردی، انقد نفهمی که نمیفهمی؟ تو آزادی منو گرفتی، همه چیز منو ازم گرفتی. بعدش میگی چیکار کردی؟ تازه تو هه سو رو دوست داری نه منو
کوک: اگه دوست نداشتم باهات ازدواج میکردم؟ آخه اون بالا رو یه ذره کار بنداز، هه سو فقط دختر عموی منه، من فقط تو رو دوست دارم خیلی زیاد هم دوست دارم با دنیا هم عوضت نمیکنم. درک این موضوع خیلی برات سخته؟
ا/ت: تا کی میخوای با احساسات یه نفر بازی کنی؟ مگه قلب من زمین بازیه که هر موقع بخوای بری توش و بازی کنی و بعد که خسته شدی بری یه جای دیگه؟
کوک: اصلا هر جور که میخوای فک کن، برام مهم نیست که در موردم چی فکر کنی، فقط بدون با این کارات زندگی و به کام خودت تلخ میکنی
بعد از اتاق رفت بیرون و درو محکم بست. شایدم راست میگفت یا لجبازی میکنم و زندگی و به کام خودم تلخ میکنم یا با سرنوشت خودم صلح میکنم و کوک و به عنوان شوهرم میپذیرم،اوفففففف خدایااا نجاتم بده از این زندگی جهنمی😔😔
خب اینم از پارت 3، لایک و کامنت و فالو یادتون نره 💕💕
۱۰۸.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.