𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁵⁴
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁵⁴
chapter②
لباسی که خواستم برای بار اول بپوشم رو نشون هانا دادم...
اون قبلا یه بوی فرند داشته که باهاش کات کرده و بیشتر از من در مورد دیت اول بلده...
هانا: اینو میخوای بپوشی؟*تعجب*
ات: آره*خنده ضایع*
هانا: ولش کن بابا این چیه؟...اون لباسی که تازه برای تولدتت خریدمو بپوش*جدی*
ات: مطمئنی جواب میده؟
هانا: کاری میکنم دلشو به دست بیاری
ات: اوردم*پوزخند. آروم*
هانا: چی گفتی؟؟
ات: هیچی*لبخند*
هانا: ببین به نظرم موهاتم باز بزار خب؟ نه باز نزار آره باز بزار
ات: میدونی چیکار میکنی دیگه؟
ات: آره بابا من شیش ماه سابقه داشتم
وای چقد استرسم زیادههه حدس میزنم تهیونگ الان به هیچ جاشم نیست...
ات: هانا چیزه من یعنی اون گفته میبرتم ب.ار
هانا: واییی مثل منو آلبرته، آلبرتم منو برده بود *ذوق*
(نکته: اکس هانا اهل LA بوده)
ات: ای من چقد از اون یارو بدم میومد از اولم معلوم بود ولت میکنه
هانا:*نگاه ترسناک*
ات: نشنیده ب..گیر
من قاب گوشی زیادی داشتم و با هر استایل یکی رو به گوشیم مینداختم...
تموم چیزامو هانا که به گفته خودش و کوک از من با سلیقه تره انتخاب کرد...
قاب گوشیمو، گیره سرمو و...
هانا: ساعت چند گفتی بیاد؟
ات: ۶
هانا: بهترین ساعت برای یه پسر جنتلمن
ات: تو هم زیادی بزرگش میکنی*استرس*
هانا: کارم همینه!
ات: هانا....به نظرت ازم خوشش م.....
هانا: این چه حرفیه خودش اعترف کرده!...تازه با مظلومیت گفته به بابات نگی!
ات: بابا*آروم. بغض*
هانا: خب موهات رو سشوار کشیدم تموم.!
ات: مرسی*بغض*
#یونگی
________________
شرمنده درخواستیا زیاده باید به همشون برسم😁
راستی پارتای بعد عشق و عاشقی کوک و تهیونگ شروع میشه!
chapter②
لباسی که خواستم برای بار اول بپوشم رو نشون هانا دادم...
اون قبلا یه بوی فرند داشته که باهاش کات کرده و بیشتر از من در مورد دیت اول بلده...
هانا: اینو میخوای بپوشی؟*تعجب*
ات: آره*خنده ضایع*
هانا: ولش کن بابا این چیه؟...اون لباسی که تازه برای تولدتت خریدمو بپوش*جدی*
ات: مطمئنی جواب میده؟
هانا: کاری میکنم دلشو به دست بیاری
ات: اوردم*پوزخند. آروم*
هانا: چی گفتی؟؟
ات: هیچی*لبخند*
هانا: ببین به نظرم موهاتم باز بزار خب؟ نه باز نزار آره باز بزار
ات: میدونی چیکار میکنی دیگه؟
ات: آره بابا من شیش ماه سابقه داشتم
وای چقد استرسم زیادههه حدس میزنم تهیونگ الان به هیچ جاشم نیست...
ات: هانا چیزه من یعنی اون گفته میبرتم ب.ار
هانا: واییی مثل منو آلبرته، آلبرتم منو برده بود *ذوق*
(نکته: اکس هانا اهل LA بوده)
ات: ای من چقد از اون یارو بدم میومد از اولم معلوم بود ولت میکنه
هانا:*نگاه ترسناک*
ات: نشنیده ب..گیر
من قاب گوشی زیادی داشتم و با هر استایل یکی رو به گوشیم مینداختم...
تموم چیزامو هانا که به گفته خودش و کوک از من با سلیقه تره انتخاب کرد...
قاب گوشیمو، گیره سرمو و...
هانا: ساعت چند گفتی بیاد؟
ات: ۶
هانا: بهترین ساعت برای یه پسر جنتلمن
ات: تو هم زیادی بزرگش میکنی*استرس*
هانا: کارم همینه!
ات: هانا....به نظرت ازم خوشش م.....
هانا: این چه حرفیه خودش اعترف کرده!...تازه با مظلومیت گفته به بابات نگی!
ات: بابا*آروم. بغض*
هانا: خب موهات رو سشوار کشیدم تموم.!
ات: مرسی*بغض*
#یونگی
________________
شرمنده درخواستیا زیاده باید به همشون برسم😁
راستی پارتای بعد عشق و عاشقی کوک و تهیونگ شروع میشه!
۱۷.۵k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.