با قدمای نرم و آروم از کنار قفس سگا رد
با قدمای نرم و آروم از کنار قفس سگا رد
شد....
به زور جلوی گرد شدن چشماشو گرفت....
نمی فهمید چرا یکی باید همچین سگای ترسناک و
بزرگیو تو حیاط خونش بزاره......
صدای پارس سگا حیاطو ترسناک تر کرده بود
کم کم سرعت قدماشو بیشتر کرد
: خانومه مجیدی !!!
باشنیدن صدا با شوک پرید و
سکندری خورد به زور خودشو کنترل کرد تا با
صورت نره تو پله ها.....
قرمز از خجالت چرخید عقب.....
سامین با تعجب از ته باغ سمتش اومد
: خوبید؟!؟؟!
چیزی شده می دویید؟!؟
اوا لپشو محکم از داخل گاز گرفت
ببخشید یکم فضای حیاط واسم ترسناک بود...
سامین سرشو تکون داد اصلا تعجب نکرد
: از این طرف لطفا.... (انگار واسش عادی شده بود)
برسام داره تو باشگاه همراه مربیاش تمرین می
کنه.....
اول شمارو باهم آشنا کنم بعد بریم سر وقت امضای قرار داد
کپی شو واستون فرستاده بودم خوندید؟!؟؟!؟
اوا : بله کامل مطالعه کردم.....
سامین مردد نگاش کرد ... : مشکلی با شرایطش ندارید؟!؟!؟
اوا با سرعت شرایطو تو ذهنش مرور کرد..
چیز سختی وجود نداشت....
به عنوان یه مدیر برنامه باید تمام کاراشو یادداشت
و مرتب کنه
جاهایی که لازمه باهاش بره
حواسش به تموم کاراش باش
کارای رزرو هتل و.. با اونه البته این کارو بیشتر وکلاش انجام میدن.. اگه رسوایی به بار آورد سعی کنه جمعش کنه که
وقتی واسه مسابقه میره شهر و کشورای دیگه باید
باهاش بره
یسری نکات دیگم بود که یادش نمیومد از همه مهم
تر حقوقش بود.....
هنوزم شک داشت واقعا ماهی چهل میلیون بهش
بدن.
اصلا مگه خودش چقد درامد داشت که بخواد ماهی انقدم به اون بده
البته با توجه به خونش می تونست بگه خیلی پولداره
سامین : خانوم مهرابی اوکید دیگه؟!؟؟!
اوا با سرعت سرشو تکون داد
: بله فقط شما مطمعنید همچین
حقوقی معقوله؟!؟؟!
سامین با استرس گفت : ..
لطفا نظر بدین بلخره باید از بین این سه تا یی که تا شب میزارم یکیو ادامه بدم اگه هم نمیخواد رمان بزارم بازم بهم بگید
شد....
به زور جلوی گرد شدن چشماشو گرفت....
نمی فهمید چرا یکی باید همچین سگای ترسناک و
بزرگیو تو حیاط خونش بزاره......
صدای پارس سگا حیاطو ترسناک تر کرده بود
کم کم سرعت قدماشو بیشتر کرد
: خانومه مجیدی !!!
باشنیدن صدا با شوک پرید و
سکندری خورد به زور خودشو کنترل کرد تا با
صورت نره تو پله ها.....
قرمز از خجالت چرخید عقب.....
سامین با تعجب از ته باغ سمتش اومد
: خوبید؟!؟؟!
چیزی شده می دویید؟!؟
اوا لپشو محکم از داخل گاز گرفت
ببخشید یکم فضای حیاط واسم ترسناک بود...
سامین سرشو تکون داد اصلا تعجب نکرد
: از این طرف لطفا.... (انگار واسش عادی شده بود)
برسام داره تو باشگاه همراه مربیاش تمرین می
کنه.....
اول شمارو باهم آشنا کنم بعد بریم سر وقت امضای قرار داد
کپی شو واستون فرستاده بودم خوندید؟!؟؟!؟
اوا : بله کامل مطالعه کردم.....
سامین مردد نگاش کرد ... : مشکلی با شرایطش ندارید؟!؟!؟
اوا با سرعت شرایطو تو ذهنش مرور کرد..
چیز سختی وجود نداشت....
به عنوان یه مدیر برنامه باید تمام کاراشو یادداشت
و مرتب کنه
جاهایی که لازمه باهاش بره
حواسش به تموم کاراش باش
کارای رزرو هتل و.. با اونه البته این کارو بیشتر وکلاش انجام میدن.. اگه رسوایی به بار آورد سعی کنه جمعش کنه که
وقتی واسه مسابقه میره شهر و کشورای دیگه باید
باهاش بره
یسری نکات دیگم بود که یادش نمیومد از همه مهم
تر حقوقش بود.....
هنوزم شک داشت واقعا ماهی چهل میلیون بهش
بدن.
اصلا مگه خودش چقد درامد داشت که بخواد ماهی انقدم به اون بده
البته با توجه به خونش می تونست بگه خیلی پولداره
سامین : خانوم مهرابی اوکید دیگه؟!؟؟!
اوا با سرعت سرشو تکون داد
: بله فقط شما مطمعنید همچین
حقوقی معقوله؟!؟؟!
سامین با استرس گفت : ..
لطفا نظر بدین بلخره باید از بین این سه تا یی که تا شب میزارم یکیو ادامه بدم اگه هم نمیخواد رمان بزارم بازم بهم بگید
۱.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.