Part ⁴³
Part ⁴³
ا.ت ویو:
جیمین:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم همین طور
که یهو جیمین گردن بندی که توی گردنم بود رو توی دستش گرفت و نگاهش کرد
جیمین:میدونستم ازش خوشت میاد
که یهو در اتاق باز شد و یونگی وارد اتاق شد اولش حواسش نبود وقتی سرش رو اورد بالا
یونگی:یااا امام زاده بیژن جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:بعد چهار سال اومدم کره کار بدی کردم؟
یونگی:نه نه خوش اومدی
که یهو مامانم وارد اتاق شد
م.ا:خاک به سرم دختره ی دریده جیمین رو ول کن خجالت بکش
مامانم یه لحظه مکث کرد و ادامه داد
م.ا:جیمین کی اومدی؟ چرا من ندیدمت؟ چرا همون اول نبودی؟
جیمین:راستش برام کار پیش اومد یکم دیر شد که به تولد برسم
م.ا:اوه اصلا هیچ اشکالی نداره
مامان اومد و منو جیمین رو از هم جدا کرد
ا.ت:چرا اینجوری کرد؟ (روبه جیمین)
جیمین:نمیدونم
م.ا:بسه بیایید بریم پایین
همراه جیمین رفتم پایین بابام با خانم و اقای پارک وقتی جیمین رو دیدن رفتن به استقبالش
ب.ا:خیلی خوش اومدی داماد گلم
همون جور که میخندیدم با حرف بابام به خودم اومدم و با تعجب نگاه جیمین کردم اونم توی شک بود
ا.ت:یعنی چی داماد گلم؟
م.ا:یعنی جیمین قراره دامادمون بشه
ا.ت:بعد کی این تصمیم رو گرفتین؟
ب.ا:همین امشب
خلاصه که نشستیم کلی حرف زدیم که موقع رفتن شد جیمین برگشت سمتم و دره گوشم گفت
جیمین:امشب بامن نمیایی خونه؟ (بم)
ا.ت:اممم چیزه نمیدونم
جیمین:مشکلی نیست فردا میام دنبالت میبرمت یه جایی
ا.ت:اوهوم باشه
و از هم خدافظی کردیم و اونا رفتن منم رفتم توی اتاقم لباسام رو عوض کردم صورتم رو تمیز کردم گرفتم خوابیدم
*صبح*
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدارشدم رفتم دست صورتم رو شستم و رفتم پایین یه صبحونه خوشمزه خوردم که گوشیم زنگ خورد و اسم موچی من روی گوشی نمایان شد گوشیم رو ورداشتم و ایکون سبز رو زدم که صدای جیمین اومد
جیمین:سلام جوجه
ا.ت:سلام موچی
جیمین:آماده شو دارم میام دنبالت چند تا هم لباس بردار قراره بریم مسافرت
ا.ت:چی؟مسافرت؟
جیمین:یعنی نمیخوای بیایی؟
ا.ت: نه میام
و قطع کردم
سریع رفتم توی اتاقم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و لباسمو پوشیدم(گذاشتم) و چند دست هم ورداشتم و با چمدونم رفتم پایین
م.ا:میخوایی بری کجا؟
ا.ت:نمیدونم جیمین گفته وسایلتو جمع کن میخوایم بریم جایی
م.ا:خوش بگذره
ا.ت:مرسی
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای 12
کامنت بالای 20
منتظرم😎❤
ا.ت ویو:
جیمین:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم همین طور
که یهو جیمین گردن بندی که توی گردنم بود رو توی دستش گرفت و نگاهش کرد
جیمین:میدونستم ازش خوشت میاد
که یهو در اتاق باز شد و یونگی وارد اتاق شد اولش حواسش نبود وقتی سرش رو اورد بالا
یونگی:یااا امام زاده بیژن جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:بعد چهار سال اومدم کره کار بدی کردم؟
یونگی:نه نه خوش اومدی
که یهو مامانم وارد اتاق شد
م.ا:خاک به سرم دختره ی دریده جیمین رو ول کن خجالت بکش
مامانم یه لحظه مکث کرد و ادامه داد
م.ا:جیمین کی اومدی؟ چرا من ندیدمت؟ چرا همون اول نبودی؟
جیمین:راستش برام کار پیش اومد یکم دیر شد که به تولد برسم
م.ا:اوه اصلا هیچ اشکالی نداره
مامان اومد و منو جیمین رو از هم جدا کرد
ا.ت:چرا اینجوری کرد؟ (روبه جیمین)
جیمین:نمیدونم
م.ا:بسه بیایید بریم پایین
همراه جیمین رفتم پایین بابام با خانم و اقای پارک وقتی جیمین رو دیدن رفتن به استقبالش
ب.ا:خیلی خوش اومدی داماد گلم
همون جور که میخندیدم با حرف بابام به خودم اومدم و با تعجب نگاه جیمین کردم اونم توی شک بود
ا.ت:یعنی چی داماد گلم؟
م.ا:یعنی جیمین قراره دامادمون بشه
ا.ت:بعد کی این تصمیم رو گرفتین؟
ب.ا:همین امشب
خلاصه که نشستیم کلی حرف زدیم که موقع رفتن شد جیمین برگشت سمتم و دره گوشم گفت
جیمین:امشب بامن نمیایی خونه؟ (بم)
ا.ت:اممم چیزه نمیدونم
جیمین:مشکلی نیست فردا میام دنبالت میبرمت یه جایی
ا.ت:اوهوم باشه
و از هم خدافظی کردیم و اونا رفتن منم رفتم توی اتاقم لباسام رو عوض کردم صورتم رو تمیز کردم گرفتم خوابیدم
*صبح*
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدارشدم رفتم دست صورتم رو شستم و رفتم پایین یه صبحونه خوشمزه خوردم که گوشیم زنگ خورد و اسم موچی من روی گوشی نمایان شد گوشیم رو ورداشتم و ایکون سبز رو زدم که صدای جیمین اومد
جیمین:سلام جوجه
ا.ت:سلام موچی
جیمین:آماده شو دارم میام دنبالت چند تا هم لباس بردار قراره بریم مسافرت
ا.ت:چی؟مسافرت؟
جیمین:یعنی نمیخوای بیایی؟
ا.ت: نه میام
و قطع کردم
سریع رفتم توی اتاقم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و لباسمو پوشیدم(گذاشتم) و چند دست هم ورداشتم و با چمدونم رفتم پایین
م.ا:میخوایی بری کجا؟
ا.ت:نمیدونم جیمین گفته وسایلتو جمع کن میخوایم بریم جایی
م.ا:خوش بگذره
ا.ت:مرسی
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای 12
کامنت بالای 20
منتظرم😎❤
۶.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.