روزی روزگاری عشق ... part 9
تهیونگ کنار جانگ می که روی تخت خوابیده بود و سرم بهش وصل بود نشسته بود و داشت به این که چیکار باید بکنه فکر میکرد که یه فکری به ذهنش رسید
زنگ زد به کوک
تهیونگ : اَههه زود باش بر دار اون لعنتیوووو
کوک : سلام
تهیونگ : سلام وقت ندارم زود برو پیش مدیر
کوک : چی ؟ چرا ؟ مگه چیشده ؟
تهیونگ : برو بعد برات میگم
کوک : باشه
تهیونگ : رفتی ؟
کوک : آره
تهیونگ : خب بگو شماره ی مامانه لی جانگ می را بده
چند دقیقه طول کشید
کوک : عام ته میگه مادر نداره
تهیونگ : چی ؟ هوففففف باشه مس شماره باباشو بگیر
کوک : باشه ... خب بزن ...۰۹ خب دیگه کاری نداری ؟
تهیونگ : نه برو خدافظ
بعد از چند دقیقه تردید آخر تصمیم خودشو گرفت و با شماره تماس گرفت
( بابای جانگ می را لی نشون می دم )
لی : سلام
تهیونگ : س.س.سل.ام
لی : بفرمایید کاری داشتید ؟ * مهربون
تهیونگ : عام ... بله ... خب ... چیزه ... من ...* استرس
لی : تو ؟ ... پسرم حالت خوبه ؟
پسرک که دیگه خیلی لفتش داده بود تمام توانشو جمع کرد و یه نفس عمیق کشید و گفت
تهیونگ : بله من خوبم ... می خواستم بگم که... من هم کلاسیه دخترتون هستم یعنی لی جانگ می درست تماس گرفتم ؟ ... شما پدرش هستید ؟ ...
لی : ... عام بله من پدرشم ... چیشده ؟ ... چیزیش شده ؟ ... * نگران
تهیونگ : عام میشه رو در رو بگم ؟
لی : عا بله
تهیونگ : پس لطفا بیاید به بیمارستان مرکز شهر
لی : عا باشه
و سریع قطع کرد با هر چقدر سرعت که می تونست داشته باشه خودشو به بیمارستان رسوند
و از پذیرش اتاقو پرسید و سریع رفت اونجا
لی : سلام شما با من تماس گرفته بودید ؟ دخترم ... اون کجاس ؟ * نفس نفس میزنه
تهیونگ : عا بله بفرمایید بشینید باید به جیزی بهتون بگم
لی : خب بگید میشنوم ... اسمت چیه پسرم ؟
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم ...
حرفش با حرف بابای جانگ می قطع شد
لی : پس تو همونی چهره ی زیبایی داری ... بهت نمی خوره دخترا را اذیت کنی
تهیونگ : قصدم هم این نبوده ... اهم می زارید وضعیت دخترتونو براتون توضیح بدم یا نه * جدی
لی : اوه آره بگو * نگران
تهیونگ : خب ... دخترتون مورد آزار یه عده قرار گرفتن و کتک خوردن نه کتک اون طوریا یه ضربه به شکمش خورده که دکتر گفت که تا چند وقت به خاطر اون ضربه قشنگ غذا نمی خوره و ... * ناراحت
لی : خب از این چهرت معلومه اون عده تو نبودی پس کیا بودن ؟ * جدی
تهیونگ : چند تا دختر
لی : اها ممنون ... خب الان دخترم کجاس ؟ * نگران
تهیونگ : تو اتاقه خوابه بهش سرم وصله
لی : اها
تهیونگ : نمی خواید برید پیشش ؟
...
لایک : ۱۲
کامنت : ۶
زنگ زد به کوک
تهیونگ : اَههه زود باش بر دار اون لعنتیوووو
کوک : سلام
تهیونگ : سلام وقت ندارم زود برو پیش مدیر
کوک : چی ؟ چرا ؟ مگه چیشده ؟
تهیونگ : برو بعد برات میگم
کوک : باشه
تهیونگ : رفتی ؟
کوک : آره
تهیونگ : خب بگو شماره ی مامانه لی جانگ می را بده
چند دقیقه طول کشید
کوک : عام ته میگه مادر نداره
تهیونگ : چی ؟ هوففففف باشه مس شماره باباشو بگیر
کوک : باشه ... خب بزن ...۰۹ خب دیگه کاری نداری ؟
تهیونگ : نه برو خدافظ
بعد از چند دقیقه تردید آخر تصمیم خودشو گرفت و با شماره تماس گرفت
( بابای جانگ می را لی نشون می دم )
لی : سلام
تهیونگ : س.س.سل.ام
لی : بفرمایید کاری داشتید ؟ * مهربون
تهیونگ : عام ... بله ... خب ... چیزه ... من ...* استرس
لی : تو ؟ ... پسرم حالت خوبه ؟
پسرک که دیگه خیلی لفتش داده بود تمام توانشو جمع کرد و یه نفس عمیق کشید و گفت
تهیونگ : بله من خوبم ... می خواستم بگم که... من هم کلاسیه دخترتون هستم یعنی لی جانگ می درست تماس گرفتم ؟ ... شما پدرش هستید ؟ ...
لی : ... عام بله من پدرشم ... چیشده ؟ ... چیزیش شده ؟ ... * نگران
تهیونگ : عام میشه رو در رو بگم ؟
لی : عا بله
تهیونگ : پس لطفا بیاید به بیمارستان مرکز شهر
لی : عا باشه
و سریع قطع کرد با هر چقدر سرعت که می تونست داشته باشه خودشو به بیمارستان رسوند
و از پذیرش اتاقو پرسید و سریع رفت اونجا
لی : سلام شما با من تماس گرفته بودید ؟ دخترم ... اون کجاس ؟ * نفس نفس میزنه
تهیونگ : عا بله بفرمایید بشینید باید به جیزی بهتون بگم
لی : خب بگید میشنوم ... اسمت چیه پسرم ؟
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم ...
حرفش با حرف بابای جانگ می قطع شد
لی : پس تو همونی چهره ی زیبایی داری ... بهت نمی خوره دخترا را اذیت کنی
تهیونگ : قصدم هم این نبوده ... اهم می زارید وضعیت دخترتونو براتون توضیح بدم یا نه * جدی
لی : اوه آره بگو * نگران
تهیونگ : خب ... دخترتون مورد آزار یه عده قرار گرفتن و کتک خوردن نه کتک اون طوریا یه ضربه به شکمش خورده که دکتر گفت که تا چند وقت به خاطر اون ضربه قشنگ غذا نمی خوره و ... * ناراحت
لی : خب از این چهرت معلومه اون عده تو نبودی پس کیا بودن ؟ * جدی
تهیونگ : چند تا دختر
لی : اها ممنون ... خب الان دخترم کجاس ؟ * نگران
تهیونگ : تو اتاقه خوابه بهش سرم وصله
لی : اها
تهیونگ : نمی خواید برید پیشش ؟
...
لایک : ۱۲
کامنت : ۶
۸.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.