ادامه پارت 6
تقریبا ساعت حدود ۱۰ ۱۰ و نیم بود که آماده شدم و رفتم یکم قدم زنی....
هوا کم کم داشت سرد میشد و قهوه تو دستم حرارت بدنم رو متعادل میکرد.وقتی حس کردم حالم بهتره برگشتم عمارت.وقتی در رو باز کردم با جانگ سوک مواجه شدم
&سلام
-سلام
&چرا جواب تلفن نمیدادی؟
-حوصله نداشتم جانگ
&ا.ت خواهش میکنم...خواهش میکنم نزار این اتفاقا باعث شه ارتباطمون خراب شه.اصلا دقت کردی چند وقته با هم اوکی نیستیم
با این حرفش حس کردم یکی چاقو زد تو قلبم.اون راست میگفت.همه چیز داشت ارتباط خوبمون رو نابود میکرد.
-خب حالا چی شده؟[لحن بهتر]
&ا.ت از وقتی گفتی نمیرم بابات بیچارم کرده.داره پوستمو میکنه.
یعنی بابا به خاطر من داشت به بهترین آدم زندگیم آسیب میزد؟
&لطفا گوش کن.ببین مهم من نیستم.من دلم نمیخواد پدرت بهت فشار وارد کنه یا کاری که نمیخوای رو بهت تحمیل کنه.خواهشا قبل از اینکه اتفاق ناراحت کننده ای پیش بیاد بپذیر.
بعد از یکم فکر کردن داشتم نرم میشدم.
-باشه اما دلم نمیخواد دیگه یه همچین موردی پیش بیاد.
بغلم کرد.واقعا داشت ذوق میکرد و این خوشحالیش حالم رو بهتر کرد و قرار شد فردا شب من و جانگ به اون مراسم بریم.
هوا کم کم داشت سرد میشد و قهوه تو دستم حرارت بدنم رو متعادل میکرد.وقتی حس کردم حالم بهتره برگشتم عمارت.وقتی در رو باز کردم با جانگ سوک مواجه شدم
&سلام
-سلام
&چرا جواب تلفن نمیدادی؟
-حوصله نداشتم جانگ
&ا.ت خواهش میکنم...خواهش میکنم نزار این اتفاقا باعث شه ارتباطمون خراب شه.اصلا دقت کردی چند وقته با هم اوکی نیستیم
با این حرفش حس کردم یکی چاقو زد تو قلبم.اون راست میگفت.همه چیز داشت ارتباط خوبمون رو نابود میکرد.
-خب حالا چی شده؟[لحن بهتر]
&ا.ت از وقتی گفتی نمیرم بابات بیچارم کرده.داره پوستمو میکنه.
یعنی بابا به خاطر من داشت به بهترین آدم زندگیم آسیب میزد؟
&لطفا گوش کن.ببین مهم من نیستم.من دلم نمیخواد پدرت بهت فشار وارد کنه یا کاری که نمیخوای رو بهت تحمیل کنه.خواهشا قبل از اینکه اتفاق ناراحت کننده ای پیش بیاد بپذیر.
بعد از یکم فکر کردن داشتم نرم میشدم.
-باشه اما دلم نمیخواد دیگه یه همچین موردی پیش بیاد.
بغلم کرد.واقعا داشت ذوق میکرد و این خوشحالیش حالم رو بهتر کرد و قرار شد فردا شب من و جانگ به اون مراسم بریم.
۲.۸k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.