فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ٣
هانا برگشت و به پشت سرش نگاه کرد که با چهره عصبی جونگ کوک روبه رو شد
هانا : چی ؟!
جونگ کوک : گفتم اینجا چیکار میکنی ؟
هانا از ترس زبونش بند اومده بود قطعا هرکی جونگ کوک رو با اون چشم های قرمز و صورت عصبی می دید هم از ترس زبونش بند می اومد هانا بریده بریده گفت
هانا : من داشتم راه میرفتم که اتفاقی اینجا رو پیدا کردم
جونگ کوک : اینجا اتاق بازی من و پسرا هست و تو حق نداری اینجا باشی
جونگ کوک رفت نزدیک هانا و تو چند سانتیش ایستاد و گفت
جونگ کوک : حتی به اشتباه هم حق نداری به اینجا بیای فهمیدی ؟
هانا با صدایی که ترس ازش مشخص بود گفت
هانا : ا آره
و سریع از اتاق خارج شد
هانا : وای وقتی عصبی میشه چقدر ترسناک میشه داشت قلبم می اومد توی دهنم خب حالا که کل قصر رو گشتم برم بیرون قصر هم بگردم
هانا رفت توی محوطه قصر و شروع به گشت و گذار کرد و به یک حیاط زیبا برخورد حیاط پر بود از گل های رز سفید وسط حیاط یک تاب بود هانا با دیدن تاب رفت سمتش و روش نشست و شروع به تاب دادن خودش کرد
…..
منشی یو : قربان نمی خواید از شر آقای لی خلاص بشید ممکنه براتون دردسر درست کنه
پدربزرگ در حالی که از پنجره اتاقش به هانایی که توی حیاط بود خیره شده بود گفت
پدر بزرگ : نگران نباش تا وقتی دخترش اینجا باشه خطایی ازش سر نمیزنه
فلش بک به امروز صبح
بعد از خروج هانا و پسرا از اتاق پدر بزرگ آقای لی رو کرد به سمت پدر بزرگ و گفت
پدر هانا : چه پدر بزرگ مهربونی
پدر بزرگ : بهتره که ساکت بمونی وگرنه اتفاقات خوبی نمی افته
پدر هانا : با چه رویی تو چشمای هانا نگاه میکنی ها ؟! تو مادرش رو کشتی و بعد براش گریه میکنی ؟! مسخرست
پدر بزرگ : ساکت شو اون اتفاق عمدی نبود قرار نبود یونگ توی اون تصادف بمیره
پدر هانا : درسته قرار بود من و هانا توی اون تصادف بمیریم ولی برعکس تصوراتت دختر عزیزت مرد توی عوضی یونگ من رو کشتی
پدر بزرگ : برای همینه که می خوام از هانا تنها یادگارش محافظت کنم
پدر هانا : آخه چه محافظتی ؟! ببینم تو همونی نبودی که ١٠ سال پیش مارو از خونه انداختی بیرون ؟! تو همونی نبودی که چون هانا یک خون آشام نبود نخواستیش ؟! چی شد حالا که فهمیدی خون آشام هست شد نوه ی عزیزت ؟!
پدر بزرگ : بهتره که ساکت بمونی و در این مورد به هانا چیزی نگی وگرنه خودت خوب میدونی که چه کارهایی ازم برمیاد حالا هم از اینجا برو
شرایط پارت بعد :
٢۵ لایک
٢۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هانا : چی ؟!
جونگ کوک : گفتم اینجا چیکار میکنی ؟
هانا از ترس زبونش بند اومده بود قطعا هرکی جونگ کوک رو با اون چشم های قرمز و صورت عصبی می دید هم از ترس زبونش بند می اومد هانا بریده بریده گفت
هانا : من داشتم راه میرفتم که اتفاقی اینجا رو پیدا کردم
جونگ کوک : اینجا اتاق بازی من و پسرا هست و تو حق نداری اینجا باشی
جونگ کوک رفت نزدیک هانا و تو چند سانتیش ایستاد و گفت
جونگ کوک : حتی به اشتباه هم حق نداری به اینجا بیای فهمیدی ؟
هانا با صدایی که ترس ازش مشخص بود گفت
هانا : ا آره
و سریع از اتاق خارج شد
هانا : وای وقتی عصبی میشه چقدر ترسناک میشه داشت قلبم می اومد توی دهنم خب حالا که کل قصر رو گشتم برم بیرون قصر هم بگردم
هانا رفت توی محوطه قصر و شروع به گشت و گذار کرد و به یک حیاط زیبا برخورد حیاط پر بود از گل های رز سفید وسط حیاط یک تاب بود هانا با دیدن تاب رفت سمتش و روش نشست و شروع به تاب دادن خودش کرد
…..
منشی یو : قربان نمی خواید از شر آقای لی خلاص بشید ممکنه براتون دردسر درست کنه
پدربزرگ در حالی که از پنجره اتاقش به هانایی که توی حیاط بود خیره شده بود گفت
پدر بزرگ : نگران نباش تا وقتی دخترش اینجا باشه خطایی ازش سر نمیزنه
فلش بک به امروز صبح
بعد از خروج هانا و پسرا از اتاق پدر بزرگ آقای لی رو کرد به سمت پدر بزرگ و گفت
پدر هانا : چه پدر بزرگ مهربونی
پدر بزرگ : بهتره که ساکت بمونی وگرنه اتفاقات خوبی نمی افته
پدر هانا : با چه رویی تو چشمای هانا نگاه میکنی ها ؟! تو مادرش رو کشتی و بعد براش گریه میکنی ؟! مسخرست
پدر بزرگ : ساکت شو اون اتفاق عمدی نبود قرار نبود یونگ توی اون تصادف بمیره
پدر هانا : درسته قرار بود من و هانا توی اون تصادف بمیریم ولی برعکس تصوراتت دختر عزیزت مرد توی عوضی یونگ من رو کشتی
پدر بزرگ : برای همینه که می خوام از هانا تنها یادگارش محافظت کنم
پدر هانا : آخه چه محافظتی ؟! ببینم تو همونی نبودی که ١٠ سال پیش مارو از خونه انداختی بیرون ؟! تو همونی نبودی که چون هانا یک خون آشام نبود نخواستیش ؟! چی شد حالا که فهمیدی خون آشام هست شد نوه ی عزیزت ؟!
پدر بزرگ : بهتره که ساکت بمونی و در این مورد به هانا چیزی نگی وگرنه خودت خوب میدونی که چه کارهایی ازم برمیاد حالا هم از اینجا برو
شرایط پارت بعد :
٢۵ لایک
٢۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۲.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.