فیک تقدیر پارت 13
که یهو 30 ثانیه تموم شد
وات؟
اسلحه شلیک نکرد؟
مین جون:دختر جون چقدر ساده ای! فلا تا نظرم عوض نشده برو یونگیو آزاد کن
از شک نمیتونستم حرف بزنم و فقط اشک میریختم
جین:ا/ت زندست! آزادش کن
ا/ت:ها.. چی؟
با تمام توانم آزادش کردم و سریع بغلش کردم
ا/ت:ی.. یونگیا!
یونگی:ه.. هوم؟
محکم بغلش کردم
ا/ت:ق... قول بده
یونگی:چ قولی؟
ا/ت:ق.. قول ب.. ده تا وقتی ز.. زندم تو هم ز...نده باشی
یونگی:باشه قول میدم:)
من و جین و یونگی رفتیم اما پوزخند مین جون منو خیلی ترسوند!
و صدای شلیک اسلحه و..
ا/ت:ی... یونگییییییییییی(با جیغ)
یونگی:ا/ت..
یونگی ویو:
وقتی تیرو بهم زد فهمیدم دیگه میمیرم و وصیت کردم..
ا/ت:ی.. یونگیا ن.. نمیر ل.. لطفا!
بی توجه به حرفا و گریه هاش حرف زدم..
یونگی:ا/ت من ک میدونم میمیرم
ا/ت:ن.. نه ت.. و نمیمیری!
یونگی:ا/ت با من بحث نکن!
ا/ت:هق..
یونگی:همیشه میدونی ک نمیخام چشمات اشکی شه! پس هیچوقت گریه نکن! من حتی اگر مردم هم بازم کنارتم
ا/ت:م.. میدونم ولی نمیخام ک.. بمیری!
یونگی:تقدیر آدماست دیگه!..ک بمیرن هم من و هم تو میدونستیم ک قراره روزی برسه ک من میمیرم!ا/ت بیا حرفامونو بذاریم برا بعد..خستم.
ا/ت:ن... نه تروخدا چشماتو نبند یونگی!!
یونگی:خواهش میکنم بذار بخوابم
و اینو گفتم و سیاهی مطلق!
ا/ت ویو
ا/ت:ج..جین!!یکاری بکنن
جین از شک نمیتونست چیزی بگه! جواب پسرا رو چی بدیم؟نابود میشن!
اومدم ب اورژانس زنگ بزنم ک یهو دیدم پسرا و البته ک لیا بهم کلی زنگ زدن
چجوری بهشون بگم یونگی مرده؟
دارم رسما دیوونه میشم!
جین:ا/ت..
ا/ت:ج..جین تروخدا بگو دارم خواب میبینم!
جین:نه..یه کابوس واقعیه..
ا/ت:نمیخام باور کنم!
(یه هفته بعد)
الان یه هفته از مرگ یونگی میگذره.
من میرم پیش روانشناس ولی پسرا از جمله جیهوپ واقعا بی روح شدن
میخام برم پیش جیهوپ ولی نمیتونم!.. واقعا حالش خوب نیست..وقتی خبر اومد ک یونگی مرده جیهوپ خیلی گریه کرد و همش تو بغل من بود..
دیوونه شدیم..
لیا هم ک برای 1 ماه رفته آمریکا دوباره
کوک خیلی داغونه
هم لیا ک داره میره هم یونگی.
هوووف..
وقتی یونگی مرد مین جون بهم گفت اگه میخای بقیه هم نمیرن برم پیشش کار کنم
مجبور بودم
پسرا با من چندین بار دعوا کردن ولی من نتونستم دلیل اصلیشو بگم و سکوت کردم.
(1 سال بعد)
سالگرد فوت یونگیه
یونگی کجایی؟
اونجا بهت خوش میگذره؟
کسی هست ک اذیتت کنه؟
یا نه؟
تو بهم قول دادی ک تا وقتی زندم تو هم زنده بمونی!
پس چرا الان تو زنده نیستی و من زندم؟
کلی چرا تو ذهنمه!
پسرا هم پیشمن
ولی اونا آروم گریه میکنن ک من مثلا ناراحت نشم.
ولی خب..
کوک و جیمین همیشه کنارمن
کوک میگه تو شبیه لیایی
جیمین هم اوضاع روحیش از همه بدتره اما سعی میکنه حالمونو خوب نگه داره..
یونگی کجایی؟
چن مین دیه ادامه شو میذارم.
وات؟
اسلحه شلیک نکرد؟
مین جون:دختر جون چقدر ساده ای! فلا تا نظرم عوض نشده برو یونگیو آزاد کن
از شک نمیتونستم حرف بزنم و فقط اشک میریختم
جین:ا/ت زندست! آزادش کن
ا/ت:ها.. چی؟
با تمام توانم آزادش کردم و سریع بغلش کردم
ا/ت:ی.. یونگیا!
یونگی:ه.. هوم؟
محکم بغلش کردم
ا/ت:ق... قول بده
یونگی:چ قولی؟
ا/ت:ق.. قول ب.. ده تا وقتی ز.. زندم تو هم ز...نده باشی
یونگی:باشه قول میدم:)
من و جین و یونگی رفتیم اما پوزخند مین جون منو خیلی ترسوند!
و صدای شلیک اسلحه و..
ا/ت:ی... یونگییییییییییی(با جیغ)
یونگی:ا/ت..
یونگی ویو:
وقتی تیرو بهم زد فهمیدم دیگه میمیرم و وصیت کردم..
ا/ت:ی.. یونگیا ن.. نمیر ل.. لطفا!
بی توجه به حرفا و گریه هاش حرف زدم..
یونگی:ا/ت من ک میدونم میمیرم
ا/ت:ن.. نه ت.. و نمیمیری!
یونگی:ا/ت با من بحث نکن!
ا/ت:هق..
یونگی:همیشه میدونی ک نمیخام چشمات اشکی شه! پس هیچوقت گریه نکن! من حتی اگر مردم هم بازم کنارتم
ا/ت:م.. میدونم ولی نمیخام ک.. بمیری!
یونگی:تقدیر آدماست دیگه!..ک بمیرن هم من و هم تو میدونستیم ک قراره روزی برسه ک من میمیرم!ا/ت بیا حرفامونو بذاریم برا بعد..خستم.
ا/ت:ن... نه تروخدا چشماتو نبند یونگی!!
یونگی:خواهش میکنم بذار بخوابم
و اینو گفتم و سیاهی مطلق!
ا/ت ویو
ا/ت:ج..جین!!یکاری بکنن
جین از شک نمیتونست چیزی بگه! جواب پسرا رو چی بدیم؟نابود میشن!
اومدم ب اورژانس زنگ بزنم ک یهو دیدم پسرا و البته ک لیا بهم کلی زنگ زدن
چجوری بهشون بگم یونگی مرده؟
دارم رسما دیوونه میشم!
جین:ا/ت..
ا/ت:ج..جین تروخدا بگو دارم خواب میبینم!
جین:نه..یه کابوس واقعیه..
ا/ت:نمیخام باور کنم!
(یه هفته بعد)
الان یه هفته از مرگ یونگی میگذره.
من میرم پیش روانشناس ولی پسرا از جمله جیهوپ واقعا بی روح شدن
میخام برم پیش جیهوپ ولی نمیتونم!.. واقعا حالش خوب نیست..وقتی خبر اومد ک یونگی مرده جیهوپ خیلی گریه کرد و همش تو بغل من بود..
دیوونه شدیم..
لیا هم ک برای 1 ماه رفته آمریکا دوباره
کوک خیلی داغونه
هم لیا ک داره میره هم یونگی.
هوووف..
وقتی یونگی مرد مین جون بهم گفت اگه میخای بقیه هم نمیرن برم پیشش کار کنم
مجبور بودم
پسرا با من چندین بار دعوا کردن ولی من نتونستم دلیل اصلیشو بگم و سکوت کردم.
(1 سال بعد)
سالگرد فوت یونگیه
یونگی کجایی؟
اونجا بهت خوش میگذره؟
کسی هست ک اذیتت کنه؟
یا نه؟
تو بهم قول دادی ک تا وقتی زندم تو هم زنده بمونی!
پس چرا الان تو زنده نیستی و من زندم؟
کلی چرا تو ذهنمه!
پسرا هم پیشمن
ولی اونا آروم گریه میکنن ک من مثلا ناراحت نشم.
ولی خب..
کوک و جیمین همیشه کنارمن
کوک میگه تو شبیه لیایی
جیمین هم اوضاع روحیش از همه بدتره اما سعی میکنه حالمونو خوب نگه داره..
یونگی کجایی؟
چن مین دیه ادامه شو میذارم.
۱۳.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.