تو هر شرایطی کنارتم
#تو هر شرایطی کنارتم
پارت2
_خب ات باید برم
از پشت میز پاشد و لپمو بوسید
_خدافظ
دستی براش تکون دادم ک رفت
نیم ساعت بعد رفتنش منم لباسامو پوشیدم رفتم کافه، چند روز پیش از ی شماره ناشناس برام پیام اومد امروز بذم اونجا گفت ب کسی نگم مخصوصا جونکوک یکم میترسیدم ولی کنجکاویم نمیذاشت نرم
لباسامو پوشیدم تاکسی گرفتم رفتم کافه
خبری از کسی نبود، همینجوری با چشام دنبال کسی ک حتی ندیدع بودمش میگشتم ک ی مرد نسبتن پیر برام دست تکون داد
بامن بود؟ کسی کنارم نبود پس حتمن بامن بود، ب قیافش میخورد ادم خوبی باشه ولی خب بازم این از استرس و ترسم کم نمیکرد اروم سمت میزی ک نشسته بود قدم برداشتم تا این ک رسیدم بهش
&کیم ا.ت؟
+خودمم، شما؟
&او دخترم فک کنم ترسوندمت، من پدر کوک هستم
تعظیم کوتاهی کردم
+او خشبختم، بامن کاری دارین؟
&باید راجب ی موضوع باهات صحبت کنم، لطفا بشین
رو ب روش نشستم و منتظر بودم تا صحبت کنه، اصلا حس خوبی نداشتم امیدوارم چیز ناراحت کننده ای نگه
&خب با این ک کوک هنوز ب ما نکفته ک با ت هستش من میدونم، بالاخره هر پدری راجب بچش تحقیق میکنه تا راجبش نگران نباشه
+بله، درسته
&میخاستم بهت بگم کوک قراره، یعنی باید با دخترم ازدواج کنه
دخترش؟ ینی خاهر کوک؟ چی زده این پیر مرد
انگار از قیافم فهمید موضوعو
&فک کنم بدونی من پدر واقعی کوک نیستم درسته؟
+بله میدونم
&پس قطعا عیبی نداره با دخترم ازدواج کنه من و مادرش قبل ازدواج قرار گذاشتیم این دوتا وقتی بزرگ شدن باهم ازدواج کنن
+خب الان نمیخاید بگید ک من باید از کوک جدا شم؟
&دقیقا همینه، متاسفم ولی باید فراموشش کنی من کاملا از عشق بین تو و کوک خبر دارم ولی مادرش اونطوری میخاصت الانم ک نیستش میخام ب خاستش برسه امیدوارم درک کنی
بغض بدی تو گلوم بود.. ینی چی؟ بخاطر این باید کسی ک عاشقمشو فراموش کنم؟ نه نمیتونم، من بدون کوک نمیتونم
بدون توجه بهش از جام بلند شدم
+ببخشید، ولی من بدون کوک نمیتونم زندگی کنم، اگه اینو خودش از ته دل ازم بخاد با کمال میل قبول میکنم و از زندگیش میرم ولی در غیر این صورت معذرت میخام، خدانگه دار
با این ک سرم پایین بود ولی چهره عصابنیشو میتونستم تصور کنم ولی توجهی نکردم و سمت در خروجی کافه رفتم
#kimkimia
پارت2
_خب ات باید برم
از پشت میز پاشد و لپمو بوسید
_خدافظ
دستی براش تکون دادم ک رفت
نیم ساعت بعد رفتنش منم لباسامو پوشیدم رفتم کافه، چند روز پیش از ی شماره ناشناس برام پیام اومد امروز بذم اونجا گفت ب کسی نگم مخصوصا جونکوک یکم میترسیدم ولی کنجکاویم نمیذاشت نرم
لباسامو پوشیدم تاکسی گرفتم رفتم کافه
خبری از کسی نبود، همینجوری با چشام دنبال کسی ک حتی ندیدع بودمش میگشتم ک ی مرد نسبتن پیر برام دست تکون داد
بامن بود؟ کسی کنارم نبود پس حتمن بامن بود، ب قیافش میخورد ادم خوبی باشه ولی خب بازم این از استرس و ترسم کم نمیکرد اروم سمت میزی ک نشسته بود قدم برداشتم تا این ک رسیدم بهش
&کیم ا.ت؟
+خودمم، شما؟
&او دخترم فک کنم ترسوندمت، من پدر کوک هستم
تعظیم کوتاهی کردم
+او خشبختم، بامن کاری دارین؟
&باید راجب ی موضوع باهات صحبت کنم، لطفا بشین
رو ب روش نشستم و منتظر بودم تا صحبت کنه، اصلا حس خوبی نداشتم امیدوارم چیز ناراحت کننده ای نگه
&خب با این ک کوک هنوز ب ما نکفته ک با ت هستش من میدونم، بالاخره هر پدری راجب بچش تحقیق میکنه تا راجبش نگران نباشه
+بله، درسته
&میخاستم بهت بگم کوک قراره، یعنی باید با دخترم ازدواج کنه
دخترش؟ ینی خاهر کوک؟ چی زده این پیر مرد
انگار از قیافم فهمید موضوعو
&فک کنم بدونی من پدر واقعی کوک نیستم درسته؟
+بله میدونم
&پس قطعا عیبی نداره با دخترم ازدواج کنه من و مادرش قبل ازدواج قرار گذاشتیم این دوتا وقتی بزرگ شدن باهم ازدواج کنن
+خب الان نمیخاید بگید ک من باید از کوک جدا شم؟
&دقیقا همینه، متاسفم ولی باید فراموشش کنی من کاملا از عشق بین تو و کوک خبر دارم ولی مادرش اونطوری میخاصت الانم ک نیستش میخام ب خاستش برسه امیدوارم درک کنی
بغض بدی تو گلوم بود.. ینی چی؟ بخاطر این باید کسی ک عاشقمشو فراموش کنم؟ نه نمیتونم، من بدون کوک نمیتونم
بدون توجه بهش از جام بلند شدم
+ببخشید، ولی من بدون کوک نمیتونم زندگی کنم، اگه اینو خودش از ته دل ازم بخاد با کمال میل قبول میکنم و از زندگیش میرم ولی در غیر این صورت معذرت میخام، خدانگه دار
با این ک سرم پایین بود ولی چهره عصابنیشو میتونستم تصور کنم ولی توجهی نکردم و سمت در خروجی کافه رفتم
#kimkimia
۲۶.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱