مافیای جذاب پارت 7
...ویو آیو...
آیو که داشت از حرص از سرش دود بلند میشد با یه داد بلند گفت عوضییییی میکشتتتت ....چند دقیقه بعد... اگه اون بادیگاردام نبودن الان کشته بودمش اههه...اصلا ولش کن
حتی اسم نتونستم بپرسم .....حالا چجوری پیداش کنممم...باید فکر کنم اون کیه که خیلی پولداره جوری بتونه صد تا آدم بخره و اونقدر قوی باشه که اطلاعات یه بار به این خوبی رو گیر بیاره....هیچ کس به زهنم نمیرسهه
...ویو ا/ت...
بالاخره بعد چند ساعت تمام اتاق هارو تمیز کردم فقط یه دونه مونده بود سمتش رفتم خواستم باز کنم که با صدای یه نفر متوقف شدم
جیمین=صبر کن....اگه میخوای کوک تورو نکشه داخل اون اتاق نشو
ذهن ا/ت=یعنی چه تو این اتاقه
ا/ت =باشه نمیرم....فقط تو دیگه کی هستی
جیمین یه تک خنده ای کرد و گفت
جیمین=من..اسمم جیمینه...پارک جیمین
ا/ت=خب ...اسم منم...
جیمین=میدونم کیم ا/ت....تو بچگیت خانوادتو از دست دادی
ا/ت=تو ....تو از ...کجا میدونی
جیمین=کوک بهم دستور داد تا در مورد تو تحقیق کنم....
ا/ت=چرا؟
جیمین=اینو دیگه نمیتونم بهت بگم...ولی میخوای از این به بعد دوستت باشم...
ا/ت=امممم...باشه ولی میشه یه دقیقه گوشیتو بدی
جیمین=گوشیمو!؟
ا/ت=اره..میخوام به دوستم زنگ بزنم
جیمین=باشه
جیمین گوشی رو از جیبش در میاره رمزشو میزنه و روبه ا/ت میکنه میگه بگیرش ا/ت سریع گوشی رو از دست جیمین میگیره و به آیو زنگ میزنم
...ویو آیو....
بعد از اینکه منو بزور از بار انداختم بیرون برای آروم شدن رفتم پارکی که از بچگی با ا/ت میرفتیم ....داشتم به اولین روزی که دیدنش فکر میکردم
...فلش بک...
آیو= مامان ..هق..بابا..هق..کجایین(با گریه)
ا/ت=سلامم..عااا..چیشده چرا گریه میکنی
آیو=مامان.و..بابام ..ن..نیستن..هق هق هق(گریه فراوان
ا/ت=چیزی نیست ...ببین من اونجا یه آقا پلیس دیدم بیا بریم پیشش....یا صبر کن من برم بیارمش تو بشین رو این نیمکت
آیو=باشه..هق هق
...چند دقیقه بعد...
ا/ت=آهان ...اوناهاش اونجا
پلیس=باشه ممنون کوچولو
بعدش رفت پیش آیو و کمکش کرد که خانوادشو پیدا کنه
...پایان فلش بک...
آیو=ا/ت..میشه بدونم دقیقا کجایی...(با بغض)
تو همین فکرها بودم که گوشیم زنگ خورد ...سعی کردم توجه نکنم ..ولی دوبار دیگه زنگ خور ...
ذهن آیو=این دیگه کدوم الاغیه
تلفن جواب میده
...ویو ا/ت...
وقتی جیمین گوشیشو داد بهم سریع ازش دور شدم میتونستم نگاه های جیمینو حس کنم ولی اهمیتی ندادم رفتم تو آشپزخونه و به آیو زنگ زدم
...مکالمه...
آیو=الو..
ا/ت=آیو منم ...ا/ت
آیو=ا/ت...معلوم هست کجایی.اومدم بار میگن فروختند به یه آدمی که اصلا معلوم نی کی هست
ا/ت=آیو گوش کن خود منم نمیدونم کجام فقط میدونم تو شهر نیستم خارج شهرم ...اون پسره رو یادته نزدیک کافه دیدیم
آیو=خب...
ا/ت=خب که اون منو آورده اینجا و من به عنوان خدمتکار دارم اینجا کار میکنم ....تو برو پیش جین(برادر ناتنی آیو)عکس این پسره که اسمش کوکه رو از کافه بگیرید
آیو=میدونی که ازش متنفرم..(ادمین:تو غلط میکنی از ورد واید هندسام متنفر باشی)..ولی به خاطر تو میرم پیشش....گفتی اسمش کوک بود
ا/ت=اره کوک ....من دیگه باید برم..
گوشی رو قطع کردم خواستم از آشپزخانه برم بیرون که دیدم کوک به ستون بغل دستم تکیه داده و بهم نیشخند میزنم ترسیده بهش نگاه کردم که گفت....
__________________________________
میدونم این پارت زیاد خوب نشد ولی تو پارت بعدی جبران میکنم
امید وارم خوشتون اومده باشه
نظر بدید👇
فیکت خوبه ادامه بده♥️
فیکت در حدیه که بشه تحمل کرد💜
فیکت مزخرف 🤎
دیگه فیک ننویس افتضاحه💔
آیو که داشت از حرص از سرش دود بلند میشد با یه داد بلند گفت عوضییییی میکشتتتت ....چند دقیقه بعد... اگه اون بادیگاردام نبودن الان کشته بودمش اههه...اصلا ولش کن
حتی اسم نتونستم بپرسم .....حالا چجوری پیداش کنممم...باید فکر کنم اون کیه که خیلی پولداره جوری بتونه صد تا آدم بخره و اونقدر قوی باشه که اطلاعات یه بار به این خوبی رو گیر بیاره....هیچ کس به زهنم نمیرسهه
...ویو ا/ت...
بالاخره بعد چند ساعت تمام اتاق هارو تمیز کردم فقط یه دونه مونده بود سمتش رفتم خواستم باز کنم که با صدای یه نفر متوقف شدم
جیمین=صبر کن....اگه میخوای کوک تورو نکشه داخل اون اتاق نشو
ذهن ا/ت=یعنی چه تو این اتاقه
ا/ت =باشه نمیرم....فقط تو دیگه کی هستی
جیمین یه تک خنده ای کرد و گفت
جیمین=من..اسمم جیمینه...پارک جیمین
ا/ت=خب ...اسم منم...
جیمین=میدونم کیم ا/ت....تو بچگیت خانوادتو از دست دادی
ا/ت=تو ....تو از ...کجا میدونی
جیمین=کوک بهم دستور داد تا در مورد تو تحقیق کنم....
ا/ت=چرا؟
جیمین=اینو دیگه نمیتونم بهت بگم...ولی میخوای از این به بعد دوستت باشم...
ا/ت=امممم...باشه ولی میشه یه دقیقه گوشیتو بدی
جیمین=گوشیمو!؟
ا/ت=اره..میخوام به دوستم زنگ بزنم
جیمین=باشه
جیمین گوشی رو از جیبش در میاره رمزشو میزنه و روبه ا/ت میکنه میگه بگیرش ا/ت سریع گوشی رو از دست جیمین میگیره و به آیو زنگ میزنم
...ویو آیو....
بعد از اینکه منو بزور از بار انداختم بیرون برای آروم شدن رفتم پارکی که از بچگی با ا/ت میرفتیم ....داشتم به اولین روزی که دیدنش فکر میکردم
...فلش بک...
آیو= مامان ..هق..بابا..هق..کجایین(با گریه)
ا/ت=سلامم..عااا..چیشده چرا گریه میکنی
آیو=مامان.و..بابام ..ن..نیستن..هق هق هق(گریه فراوان
ا/ت=چیزی نیست ...ببین من اونجا یه آقا پلیس دیدم بیا بریم پیشش....یا صبر کن من برم بیارمش تو بشین رو این نیمکت
آیو=باشه..هق هق
...چند دقیقه بعد...
ا/ت=آهان ...اوناهاش اونجا
پلیس=باشه ممنون کوچولو
بعدش رفت پیش آیو و کمکش کرد که خانوادشو پیدا کنه
...پایان فلش بک...
آیو=ا/ت..میشه بدونم دقیقا کجایی...(با بغض)
تو همین فکرها بودم که گوشیم زنگ خورد ...سعی کردم توجه نکنم ..ولی دوبار دیگه زنگ خور ...
ذهن آیو=این دیگه کدوم الاغیه
تلفن جواب میده
...ویو ا/ت...
وقتی جیمین گوشیشو داد بهم سریع ازش دور شدم میتونستم نگاه های جیمینو حس کنم ولی اهمیتی ندادم رفتم تو آشپزخونه و به آیو زنگ زدم
...مکالمه...
آیو=الو..
ا/ت=آیو منم ...ا/ت
آیو=ا/ت...معلوم هست کجایی.اومدم بار میگن فروختند به یه آدمی که اصلا معلوم نی کی هست
ا/ت=آیو گوش کن خود منم نمیدونم کجام فقط میدونم تو شهر نیستم خارج شهرم ...اون پسره رو یادته نزدیک کافه دیدیم
آیو=خب...
ا/ت=خب که اون منو آورده اینجا و من به عنوان خدمتکار دارم اینجا کار میکنم ....تو برو پیش جین(برادر ناتنی آیو)عکس این پسره که اسمش کوکه رو از کافه بگیرید
آیو=میدونی که ازش متنفرم..(ادمین:تو غلط میکنی از ورد واید هندسام متنفر باشی)..ولی به خاطر تو میرم پیشش....گفتی اسمش کوک بود
ا/ت=اره کوک ....من دیگه باید برم..
گوشی رو قطع کردم خواستم از آشپزخانه برم بیرون که دیدم کوک به ستون بغل دستم تکیه داده و بهم نیشخند میزنم ترسیده بهش نگاه کردم که گفت....
__________________________________
میدونم این پارت زیاد خوب نشد ولی تو پارت بعدی جبران میکنم
امید وارم خوشتون اومده باشه
نظر بدید👇
فیکت خوبه ادامه بده♥️
فیکت در حدیه که بشه تحمل کرد💜
فیکت مزخرف 🤎
دیگه فیک ننویس افتضاحه💔
۱۰.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.