چند پارتی دورے پارت 4 حمایتت🙁
(اوم بنظرتون کوک رو خون آشام کنم؟)
حمایت کنین لطفاااااااا
کوک:هی خبییییییی
ا.ت:ت.تو حق نداشتی حق نداشتییییییی
کوک:ها؟
ا.ت:حق نداشتی ولم کنی فقط برای یه حرف از پدرت
کوک:چ.چی همه چیزو یادت اومد؟
ا.ت:جوابمو بده
کوک:خ...خب پدرم هرچی بگه انجام میده
ا.ت:هه حتی کشتن پسرش
کوک:آره اون بی منتقه
ازم میخواد با می سو که میشه رفیق صمیمیت ازدواج کنم
و اینم بگم که چون می سو رفیق صمیمیت بود با این ازدواج بشدت مخالفت کرد اما اونم نمیتونست با پدر و پدرم مخالفت کنه
ا.ت:چ..چی می سو!
باورم نمیشه
کوک:هوم و اینکه اینم بگم که دیگه منن بهت حسی ندارم
ا.ت:ا.اما(بغض)
من دیگه برم خدافز
کوک(خدافز عشقم)
کوک:خدافظ
(رفت چیمیشد حرف آخرمو نمیزدم هرچند حرفم دروغ بود!)
وسایلمو جمع کردم و از کلاس رفتم
چیمیشد از اول به حرف هوپی گوش نمیکردم و وارد خوابش نمیشدم!!
هعی!!
حمایت کنین لطفاااااااا
کوک:هی خبییییییی
ا.ت:ت.تو حق نداشتی حق نداشتییییییی
کوک:ها؟
ا.ت:حق نداشتی ولم کنی فقط برای یه حرف از پدرت
کوک:چ.چی همه چیزو یادت اومد؟
ا.ت:جوابمو بده
کوک:خ...خب پدرم هرچی بگه انجام میده
ا.ت:هه حتی کشتن پسرش
کوک:آره اون بی منتقه
ازم میخواد با می سو که میشه رفیق صمیمیت ازدواج کنم
و اینم بگم که چون می سو رفیق صمیمیت بود با این ازدواج بشدت مخالفت کرد اما اونم نمیتونست با پدر و پدرم مخالفت کنه
ا.ت:چ..چی می سو!
باورم نمیشه
کوک:هوم و اینکه اینم بگم که دیگه منن بهت حسی ندارم
ا.ت:ا.اما(بغض)
من دیگه برم خدافز
کوک(خدافز عشقم)
کوک:خدافظ
(رفت چیمیشد حرف آخرمو نمیزدم هرچند حرفم دروغ بود!)
وسایلمو جمع کردم و از کلاس رفتم
چیمیشد از اول به حرف هوپی گوش نمیکردم و وارد خوابش نمیشدم!!
هعی!!
۴۴.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.