فیکشن چانیول پارت ۲۵
شیطنت عشق💋
پارت بیست و پنجم
نویسنده:کیم او یون
جونگ میون:چشمامو باز کردم ساعت ۶ بود
دو ساعت خوابیده بودم؟/:
بلند شدم به خودم تو اینه نگاه کردم
یه لحظه از خودم ترسیدم-_-
موهام شاخه شاخه و پخش شده بود و لباسم چروک شده بود
لباسمو با لباس خونگی عوض کردم و موهامو شونه کردم
رفتم تو اشپزخونه و نودل رو توی قابلمه اب جوش انداختم
انقدر گشنم بود که حاضر بودم دیوارم بخورم//=
بعد ۵ مین درست شد و شروع به خوردن کردم
بعد تموم شدنش ظرفا رو تو اشپزخونه گذاشتم
که با صدای پیامک گوشی گوشیمو باز کردم کای بود
_سلام میونی خوبی؟ساعت چند بیام دنبالت؟
.سلام اوم مرسی تو خوبی؟۷ چطوره؟
_مرسی خوبم.ارع خوبه اماده باش بیام دنبالت
.باشه بایی
_بای
ساعت ۶ و نیم بود پس نیم ساعت وقت داشتم
دامن لی با یه شومیز لیمویی پوشیدم
رژ قرمز و با صندلای قرمزم پوشیدم و کیف سفیدمو برداشتم و از خونه اومدم بیرون ساعت ۷ بود پایین آپارتمان وایساده بودم که کای رسید
لبخند زدمو درو باز کردم و نشستم
سلام کایااا دلم برات تنگ شده بود
کای:سلام منم^^
خب بریم کجا؟!
جونگ میون:امم بریم بستنی بخوریم
کای:باشه
سمت بستنی فروشی رفتیم
و نشستیم سفارشو و داد و نشست تا حاضر بشن
تو این مدت کوتاه لبخندی زده بود و انگار میخواست چیزی بگه
با لبخند گفتم:جونگینا چیزی میخوای بگی؟!
کای:اوم ارع بت میگم
بستنیا رو اوردن و کای شروع به حرف زدن کرد:اوم میونا ما چندین ساله با همین عام میدونم که همو به عنوان خواهر و برادر میشناختیم ولی من دوست دارم
در حالی که هنگ کرده بودم گفتم:خب منم دوست دارم عادیه دیگه
کای:نه نه
در حالی که جعبه کوچیکی رو جلو اورد و درش رو باز کرد گفت:منظورم عاشقتم!
بیشتر هنگ کردم
خب من کای رو دوست داشتم ولی نه حسی مثل عشق!!
ولی نمی تونم به اونی که فکر میکنم ایمان داشته باشم
میتونم؟
کای میدونم...میدونم دوستم داری اما متاسفم من عاشقت...
با زنگ خوردن گوشیم حرفم قطع شد
شماره رئیس چان بود
قطع کردم
لعنت بهت چانیول!
ادامه دادم:من عاشق..ت نیستم
کسی دیگه تو قلبمه!
دوباره گوشیم زنگ خورد
ولم کن دیگه عوضی چته
دوباره قطع کردم
کای واقعا ببخشید
_مشک..مشکلی نیست
نفسشو فوت کرد و ترکم کرد
خدایا این چه وضع زندگیه
دوباره گوشیم زنگ خورد اون لامصب
گوشیمو کوبیدم به میز که توجه همه به من جمع شد
به درکی بهشون فرستادم و منم اونجارو ترک کردم
به خونه رسیدم در و باز کردم خواستم درو ببندم که پایی لای در اومد و باعث شد نزاره درو ببندم
جیغ کشیدم و عقب رفتم
خاک تو سرم باید درو میگرفتم
که با دیدن رییس چان خیالم راحت شد
هوف رئیس اینجا چیکار میکنید از کجا ادرس خونمو پیدا کردید
چانیول:پروندت
ادامه داره♡
کپی بدون ذکر منبع ممنوع!
فالو=فالو
پارت بیست و پنجم
نویسنده:کیم او یون
جونگ میون:چشمامو باز کردم ساعت ۶ بود
دو ساعت خوابیده بودم؟/:
بلند شدم به خودم تو اینه نگاه کردم
یه لحظه از خودم ترسیدم-_-
موهام شاخه شاخه و پخش شده بود و لباسم چروک شده بود
لباسمو با لباس خونگی عوض کردم و موهامو شونه کردم
رفتم تو اشپزخونه و نودل رو توی قابلمه اب جوش انداختم
انقدر گشنم بود که حاضر بودم دیوارم بخورم//=
بعد ۵ مین درست شد و شروع به خوردن کردم
بعد تموم شدنش ظرفا رو تو اشپزخونه گذاشتم
که با صدای پیامک گوشی گوشیمو باز کردم کای بود
_سلام میونی خوبی؟ساعت چند بیام دنبالت؟
.سلام اوم مرسی تو خوبی؟۷ چطوره؟
_مرسی خوبم.ارع خوبه اماده باش بیام دنبالت
.باشه بایی
_بای
ساعت ۶ و نیم بود پس نیم ساعت وقت داشتم
دامن لی با یه شومیز لیمویی پوشیدم
رژ قرمز و با صندلای قرمزم پوشیدم و کیف سفیدمو برداشتم و از خونه اومدم بیرون ساعت ۷ بود پایین آپارتمان وایساده بودم که کای رسید
لبخند زدمو درو باز کردم و نشستم
سلام کایااا دلم برات تنگ شده بود
کای:سلام منم^^
خب بریم کجا؟!
جونگ میون:امم بریم بستنی بخوریم
کای:باشه
سمت بستنی فروشی رفتیم
و نشستیم سفارشو و داد و نشست تا حاضر بشن
تو این مدت کوتاه لبخندی زده بود و انگار میخواست چیزی بگه
با لبخند گفتم:جونگینا چیزی میخوای بگی؟!
کای:اوم ارع بت میگم
بستنیا رو اوردن و کای شروع به حرف زدن کرد:اوم میونا ما چندین ساله با همین عام میدونم که همو به عنوان خواهر و برادر میشناختیم ولی من دوست دارم
در حالی که هنگ کرده بودم گفتم:خب منم دوست دارم عادیه دیگه
کای:نه نه
در حالی که جعبه کوچیکی رو جلو اورد و درش رو باز کرد گفت:منظورم عاشقتم!
بیشتر هنگ کردم
خب من کای رو دوست داشتم ولی نه حسی مثل عشق!!
ولی نمی تونم به اونی که فکر میکنم ایمان داشته باشم
میتونم؟
کای میدونم...میدونم دوستم داری اما متاسفم من عاشقت...
با زنگ خوردن گوشیم حرفم قطع شد
شماره رئیس چان بود
قطع کردم
لعنت بهت چانیول!
ادامه دادم:من عاشق..ت نیستم
کسی دیگه تو قلبمه!
دوباره گوشیم زنگ خورد
ولم کن دیگه عوضی چته
دوباره قطع کردم
کای واقعا ببخشید
_مشک..مشکلی نیست
نفسشو فوت کرد و ترکم کرد
خدایا این چه وضع زندگیه
دوباره گوشیم زنگ خورد اون لامصب
گوشیمو کوبیدم به میز که توجه همه به من جمع شد
به درکی بهشون فرستادم و منم اونجارو ترک کردم
به خونه رسیدم در و باز کردم خواستم درو ببندم که پایی لای در اومد و باعث شد نزاره درو ببندم
جیغ کشیدم و عقب رفتم
خاک تو سرم باید درو میگرفتم
که با دیدن رییس چان خیالم راحت شد
هوف رئیس اینجا چیکار میکنید از کجا ادرس خونمو پیدا کردید
چانیول:پروندت
ادامه داره♡
کپی بدون ذکر منبع ممنوع!
فالو=فالو
۶.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.