فیک That's everything to me🧚🏻♀️🤍پارت¹⁴
تهیونگ « بردمش سمت ماشین....اما قرار نبود ببرمش خونه اشون چون مادرش امشب همراه پدر و مادرم میره هلند و تنها گذاشتنش کار اشتباهیه......یهو حالش بد بشه من بد قول میشم چون اونو به من سپردن.....وقتی با ماشین رسیدم آیو با دیدن میا که بیهوش توی بغلم بود ترسیده اومد سمتم
آیو « ت.... تهیونگ میا چش شده
تهیونگ « نترس حالش خوبه فقط بیهوش شده.....راستی امشب میا رو مییرم عمارت پیش خودم......نباید تنها بمونه
آیو « قرار بود بیاد پیش من.....هوفففف....همش تقصیر منه
کوک « اونگوم بهش اون حرف رو زد تو مقصری؟ تهیونگ به مادرش قول داده مراقبش باشه....بره عمارت کیم بهتره....
آیو « حوصله بحث کردن نداشتم برای همین میا رو سپردیم به تهیونگ و با کوک رفتم سمت خونه امون
تهیونگ « وقتی رسیدیم عمارت میا رو بردم اتاق مهمانی که طبقه بالا بود که نزدیک اتاقم باشه..... آروم خوابوندمش روی تخت و دکتر رو خبر کردم تا مطمئن بشم حالش خوبه ......موندم تو با این مغز فندوقیت چطور اول شدی.... خانم گوجه ای.....
میا « با حس سوزش دستم چشمام رو باز کردم و دیدم یه نفر داره سرم رو از دستم در میاره.....تعظیمی کرد و رفت....من کجام؟ به سختی از سرجام بلند شدم....چه بلایی سرم اومده....گیج داشتم اطراف رو نگاه میکردم که تهیونگ اومد داخل....و باعث شد همه چیز یادم بیاد....داشت با تلفن صحبت میکرد....
تهیونگ « چشم پدر....حواسم هست...خدانگهدار....گوشی رو قطع کردم و دیدم میا بیدار شده....حالت خوبه؟
میا « چیزی نبود که حالم خوب شده باشه....زیادی حساسی....البته جای تعجب داره
تهیونگ « نترس نگران تو نبودم....به مامانت قول دادم حواسم بهت باشه! بیفتی سَقَط کنی من بد قول میشم....
میا « خیلی گاوی
تهیونگ « جان؟
میا « هیچی حالم خوب شده میرم خونمون
تهیونگ « 눈_눈 عزیزم بتمرگ سرجات جایی نمیری....
میا « خواستم مخالفت کنم که نگاه ترسناکی بهم کرد و ساکت شدم.... تهیونگ رفت و منم وسایل فردام رو آماده کردم.....همه وسایلی که فردا نیاز داشتم رو از خونمون اورده بود.... الاغ رفته خونمون رو هم دیده -_-||| پسره ی شلغم......داشتم درس میخوندم که در با شدت باز شد آیو با چشمای گریون اومد داخل......
آیو « میاااااا....خوشحالم حالت خوبههههه ಥ_ಥ
میا « آیو...بابا نترس چیزیم نیست....
تهیونگ « راست میگه سخت جونه
میا « کی بهت اجازه داد عین بز سرتو بندازی پایین بیای تو
کوک « به اعصاب خودت مثلث باشه....خونه خودشه...بعدشم اومدیم حواسون باشه زیادی احساساتی نشید...
میا و آیو « 눈_눈 تموم شد ؟ خیلی تاثیر گذار بود
آقا سن میا و بچه ها شد 18🤏🏻🐇ببخشید اینقدر تغییرش دادم اما خب این بیشتر به روند داستان میخوره
آیو « ت.... تهیونگ میا چش شده
تهیونگ « نترس حالش خوبه فقط بیهوش شده.....راستی امشب میا رو مییرم عمارت پیش خودم......نباید تنها بمونه
آیو « قرار بود بیاد پیش من.....هوفففف....همش تقصیر منه
کوک « اونگوم بهش اون حرف رو زد تو مقصری؟ تهیونگ به مادرش قول داده مراقبش باشه....بره عمارت کیم بهتره....
آیو « حوصله بحث کردن نداشتم برای همین میا رو سپردیم به تهیونگ و با کوک رفتم سمت خونه امون
تهیونگ « وقتی رسیدیم عمارت میا رو بردم اتاق مهمانی که طبقه بالا بود که نزدیک اتاقم باشه..... آروم خوابوندمش روی تخت و دکتر رو خبر کردم تا مطمئن بشم حالش خوبه ......موندم تو با این مغز فندوقیت چطور اول شدی.... خانم گوجه ای.....
میا « با حس سوزش دستم چشمام رو باز کردم و دیدم یه نفر داره سرم رو از دستم در میاره.....تعظیمی کرد و رفت....من کجام؟ به سختی از سرجام بلند شدم....چه بلایی سرم اومده....گیج داشتم اطراف رو نگاه میکردم که تهیونگ اومد داخل....و باعث شد همه چیز یادم بیاد....داشت با تلفن صحبت میکرد....
تهیونگ « چشم پدر....حواسم هست...خدانگهدار....گوشی رو قطع کردم و دیدم میا بیدار شده....حالت خوبه؟
میا « چیزی نبود که حالم خوب شده باشه....زیادی حساسی....البته جای تعجب داره
تهیونگ « نترس نگران تو نبودم....به مامانت قول دادم حواسم بهت باشه! بیفتی سَقَط کنی من بد قول میشم....
میا « خیلی گاوی
تهیونگ « جان؟
میا « هیچی حالم خوب شده میرم خونمون
تهیونگ « 눈_눈 عزیزم بتمرگ سرجات جایی نمیری....
میا « خواستم مخالفت کنم که نگاه ترسناکی بهم کرد و ساکت شدم.... تهیونگ رفت و منم وسایل فردام رو آماده کردم.....همه وسایلی که فردا نیاز داشتم رو از خونمون اورده بود.... الاغ رفته خونمون رو هم دیده -_-||| پسره ی شلغم......داشتم درس میخوندم که در با شدت باز شد آیو با چشمای گریون اومد داخل......
آیو « میاااااا....خوشحالم حالت خوبههههه ಥ_ಥ
میا « آیو...بابا نترس چیزیم نیست....
تهیونگ « راست میگه سخت جونه
میا « کی بهت اجازه داد عین بز سرتو بندازی پایین بیای تو
کوک « به اعصاب خودت مثلث باشه....خونه خودشه...بعدشم اومدیم حواسون باشه زیادی احساساتی نشید...
میا و آیو « 눈_눈 تموم شد ؟ خیلی تاثیر گذار بود
آقا سن میا و بچه ها شد 18🤏🏻🐇ببخشید اینقدر تغییرش دادم اما خب این بیشتر به روند داستان میخوره
۶۶.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.