‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹⁹☆›
اومدیم عمارت قرار شد جیا از فردا دیگه بره مدرسه
ات: خب جیا از فردا دوباره میری مدرسه
جیا: باش
جونگکوک: ات
ات: بله
جونگکوک: شب آماده شید.... میخوام ببرمتون بیرون
ات: باش(لبخند)
جونگکوک: خب میرم تو اتاق کارم کار زیاد دارم کارم داشتی صدام کن
ات: باشه
جونگکوک رفت بالا تو اتاق کارش... منم با جیا رفتیم نشستیم جلو تلوزیون و فیلم نگاه میکردیم
چند ساعت بعد
جیا خوابش برده یود بغلش کردم و بردمش تو اتاقش و درازش کردم و آروم در اتاق و بستم و خودم رفتم سمت اتاق کار جونگکوک در زدم و با صدای بم و جذابش روبه رو شدم که گفت
جونگکوک: بیا داخل
رفتم پاخل بشت میز کار خیلی خوشتیپ تر شده بود.... باورم نمیشه این فرشته رو ول کردم و رفتم هم باعث شکسته شدن خودم شدم هم باعث شکسته شدن اون..... رفتم داخل و رو کاناپه کنار میز کارش نشستم
جونگکوک: جیا کجاست
ات: خوابید.... امروز خسته شد
جونگکوک: اوهوم.... خب عشق خودم واسه چی اومده
ات: حوصلم سر رفت گفتم بیام... موقع کار ببینمت
جونگکوک: بیا اینجا
اشاره به پاهاش کرد منم از خدا خواسته سری رفتم
جونگکوک: خب من به کارام میرسم.... شیطونی نکنی ها
ات: چشم
جونگکوک شروع کرد کار کردن منم نگاهش میکردم اون با دقت کارش و انجام میداد و حواسش به همه چیز بود تو دلم گفتم لعنت بهت که باعث شدی ۶ سال تو غذاب زندگی کنه هنجوره دنبالت بگرده... و تو اون موقع داشتی با خوشحالی زندگی میکردی و فکر میکردی اون فراموشت کرده
ات:جونگکوکا
جونگگوک: جانم
ات: ببخشید
جونگکوک: برای چی بیبی
ات: من باعث شدم که تو ۶ سال عذاب بکشی.... جیا رو ازت دور کردم و با خسال اینکه من و فراموش کردی دیگه فکرنکردم اما وقتی فهمیدم تو خیانت نکردی الان پشیمونم... من هم پدر بودن و از تو گرفت هم پدر داشتن و از جیا.... متاسفم(بغض)
جونگکوک: ات.... ببین شاید تو جیا رو از من دور کردی باعث شدی عذاب بکشم..... اما یک چیزی رو بدون..... من هیچ وقت تورو فراموش نمیکنم.... دیگه همچین فرایی نکنی با خودت باش
ات: باش
جونگکوک: آفرین.... خب منم کارام تمام بیا ماهم بریم بخوابیم
ات: باش
باهم رفتیم تو اتاق و دراز کشیدیم رو تخت... جونگکوک دستش و دور کمرم حلقه کرد و بو*سه ای رو ل*بم زد و بعدش هر دو خندیدیم
میتونم بگم الان بهترین زندگی رو دارم.... چون دوباره برگشتم پیش جونگکوک و یک بچه دارم... یه خانواده سه نفری... من الان خیلی خوشحالم
خب اینم پارت جدید
واسه فیک جدید آماده باشید
🙂
‹☆part_¹⁹☆›
اومدیم عمارت قرار شد جیا از فردا دیگه بره مدرسه
ات: خب جیا از فردا دوباره میری مدرسه
جیا: باش
جونگکوک: ات
ات: بله
جونگکوک: شب آماده شید.... میخوام ببرمتون بیرون
ات: باش(لبخند)
جونگکوک: خب میرم تو اتاق کارم کار زیاد دارم کارم داشتی صدام کن
ات: باشه
جونگکوک رفت بالا تو اتاق کارش... منم با جیا رفتیم نشستیم جلو تلوزیون و فیلم نگاه میکردیم
چند ساعت بعد
جیا خوابش برده یود بغلش کردم و بردمش تو اتاقش و درازش کردم و آروم در اتاق و بستم و خودم رفتم سمت اتاق کار جونگکوک در زدم و با صدای بم و جذابش روبه رو شدم که گفت
جونگکوک: بیا داخل
رفتم پاخل بشت میز کار خیلی خوشتیپ تر شده بود.... باورم نمیشه این فرشته رو ول کردم و رفتم هم باعث شکسته شدن خودم شدم هم باعث شکسته شدن اون..... رفتم داخل و رو کاناپه کنار میز کارش نشستم
جونگکوک: جیا کجاست
ات: خوابید.... امروز خسته شد
جونگکوک: اوهوم.... خب عشق خودم واسه چی اومده
ات: حوصلم سر رفت گفتم بیام... موقع کار ببینمت
جونگکوک: بیا اینجا
اشاره به پاهاش کرد منم از خدا خواسته سری رفتم
جونگکوک: خب من به کارام میرسم.... شیطونی نکنی ها
ات: چشم
جونگکوک شروع کرد کار کردن منم نگاهش میکردم اون با دقت کارش و انجام میداد و حواسش به همه چیز بود تو دلم گفتم لعنت بهت که باعث شدی ۶ سال تو غذاب زندگی کنه هنجوره دنبالت بگرده... و تو اون موقع داشتی با خوشحالی زندگی میکردی و فکر میکردی اون فراموشت کرده
ات:جونگکوکا
جونگگوک: جانم
ات: ببخشید
جونگکوک: برای چی بیبی
ات: من باعث شدم که تو ۶ سال عذاب بکشی.... جیا رو ازت دور کردم و با خسال اینکه من و فراموش کردی دیگه فکرنکردم اما وقتی فهمیدم تو خیانت نکردی الان پشیمونم... من هم پدر بودن و از تو گرفت هم پدر داشتن و از جیا.... متاسفم(بغض)
جونگکوک: ات.... ببین شاید تو جیا رو از من دور کردی باعث شدی عذاب بکشم..... اما یک چیزی رو بدون..... من هیچ وقت تورو فراموش نمیکنم.... دیگه همچین فرایی نکنی با خودت باش
ات: باش
جونگکوک: آفرین.... خب منم کارام تمام بیا ماهم بریم بخوابیم
ات: باش
باهم رفتیم تو اتاق و دراز کشیدیم رو تخت... جونگکوک دستش و دور کمرم حلقه کرد و بو*سه ای رو ل*بم زد و بعدش هر دو خندیدیم
میتونم بگم الان بهترین زندگی رو دارم.... چون دوباره برگشتم پیش جونگکوک و یک بچه دارم... یه خانواده سه نفری... من الان خیلی خوشحالم
خب اینم پارت جدید
واسه فیک جدید آماده باشید
🙂
۲۰.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.