عشق درگیرpt4
پارت ۴
از کمدا جعبه کمک های اولیه رو برداشت اومد سمتم
خانم لی:بیا اول زخم پیشونیتو ببندم تا عفونت نکنه
اروم با پنبه خون دورو بر زخم تمیز کردو شروع کرد به حرف زدن
خانم لی: جئون جونگ کوک جزو بزرگترین مافیا های کره حساب میشه ادم بی رحمیه اون هر ادمیو که تو کارش دخالت کنه به طرز فجیحی میکشه و جسدشونو گمو گور میکنه تا هیچ ردی ازش نمونه و پلیسا نفهمن
تغریبا این کشت و کشتا از دوساله که شروع شده و ادامه داره توی این دوسال تو اولین دختری هستی که رئیس شکنجش کرد اگه رئیس پارک نبودن محال بود جونگکوک رحم کنه
ا.ت: پارک؟ اون کیه
خانم لی: پارک، پارک جیمین اونم جزو یکی از مافیا های کره ست اما بر خلاف جونگ کوک اون رحم میکنه و دلسوزه رئیس پارک جیمین ، کیم تهیونگ و جئون جونگ کوک بهترین دوستای هم هستن اونا از بچگی باهم بودن و جونگ کوک کوچیکترین سنو توی باند مافیا داره داستانای طولانی هست فعلا وقت نمیشه باید اماده شی الان رئیس از خواب بیدار میشه
زخممو بست
خانم لی: خب اینم تموم شد
ا.ت: ساعت چنده؟
خانم لی:10
ا.ت: اها
خانم لی: راستی لباس اگه خواستی اون چمدون ماله یکی از خدمت کارای قدیمیه استعفا داد و رفت اینو هم اینو هم اینجا گذاشت
ا.ت: لباس مخصوص نداره؟
خانم لی: نه اینجا خب راستش مشکلی ندارن
ا.ت: خیله خب خیلی ممنون
خانم لی : خواهش میکنم دخترم
بعدش رفت بیرون
در چمدونو باز کردم
توش لباش زیاد بود
یه لباس راحتی پوشیدم
از اتاق زدم بیرون یه راه رو بود که اتاق زیاد بود و ته راه رو در باز بود میخورد به اشپزخونه رفتم تو اشپز خونه
اشپزخونش از خونه منم بزرگ تر بود پس خونش چی باشه؟
با تعجب همه جاهارو نگاه میکردم دوتا خدمتکار بیشتر نبود خانم لی و یکی دیگه
خدمتکار:میشه این سنی رو ببری رو میز بچینی
ا.ت: ها؟بله بله
برداشتم بردم طرف خروجی اشپز خونه که به یا سالن بزرگ ختم میشد یک طرف صالن پله میخورد میرفت طبقه بالا
طرف دیگه یه میز نهار خوری 12 نفره سلطنتی بود رفتمو ظرفا رو تو سینی برداشتم و رو میز چیدم سینی بردم تو آشپزخونه
ا.ت: خاله من نمیخوام ببینمش میشه همینجا بشینم وقتی تپوند صبحانشو بیام جمع کنم
خانم لی:خیله خب این دفعه اشکال نداره ولی دفعه بعد رئیس اجازه نمیده
ا.ت:اوهوم ممنون
نشستم رو صندلی ای که تو اشپزخونه بود
به این فکر بودم که این اتفاقا برام چجوری به اشتباهاتم فکر میکردم که پشیمونی باراشون دیگه فایده ای نداره اما من فقط میخواستم کمک کنم اگه می دونستم که پشت اون قتل این ادم اشغال باشه عمرا دست به سیاه و سفیدش میزدم
ولی چطور یه ادم میتونه انقد سنگدلو بی رحم باشه؟ دلیل این بی رحمی چیه؟ چرا واقعا مردم چه گناهی کردن
بیخیال افکارم شدمو خودمو مشغول کردم بعد چند مین بلاخره صیحانه خوردنش تموم شد رفتمو میزو جمع کردم
روی یه میز گرد کوچیک دور هم نشستیم
ا.ت به خدمتکار:اسمت چیه؟
خدمتکار: یئون بونگ
ا.ت: منم ا.تم خوشبختم
یه لبخند زد
بونگ:منم
ا.ت:چند سالته؟
بونگ: 27
ا.ت:جدا؟ چند ساله اینجایی؟
بونگ:چهار سال؟
ا.ت:توهم مثه من اومدی اینجا؟
بونگ: نه خانم جئون منو اوردن اون موقع 23 خیلی مهربون بودن با کمال احترام بهم جای خواب دادن و باهام خوب رفتار میکردن منو یکی از خدمتکار های دیگه که تازگیا رفت خیلی به خانم جئون وفادار بودیم اقا و خانم همیشه به ما لطف میکردن
ا.ت:خب پس چطور از یک خانم و اقای مهربونو بخشنده ای پسری به این بی تربیتی پدید اومده؟
بونگ:خیلی زود قضاوت نکن ادمایی که محبت میکنن این حقشون نیست که بدی ببینن اونایی که اعتماد میکنن بدترین ضربه هارو میخورن
ا.ت: منظورت چیه؟
بونگ:من نمیتونم چیزی از گذشته اقا بگم ولی زود قضاوت نکن*لبخنده
ا.ت:اوکی ولی دلیل نمیشه عصبانیتی که از یکی دیگه داری رو روی بقیه خالی کنی
بونگ: اگه توهم عاشق بودی همینکارو میکردی
ا.ت: نمیدونم بی خیال
خانم لی با یه سینی قهو اومد نشست بفرمایید قهوه
ا.ت:ممنون
خانم لی:راستی ا.ت رئیس گفت لیوان قهوشو تو براش ببری
ا.ت: من؟ چرا من
خانم لی: نمی دونم ولی نگران نیاش
ا.ت: هه اون باید نگران باشه
بلند شدم از رو صندلی
ا.ت: اتاقش کجاست
خانم لی: اون بالا اتاق اولی
ا.ت: خیله خب
از کمدا جعبه کمک های اولیه رو برداشت اومد سمتم
خانم لی:بیا اول زخم پیشونیتو ببندم تا عفونت نکنه
اروم با پنبه خون دورو بر زخم تمیز کردو شروع کرد به حرف زدن
خانم لی: جئون جونگ کوک جزو بزرگترین مافیا های کره حساب میشه ادم بی رحمیه اون هر ادمیو که تو کارش دخالت کنه به طرز فجیحی میکشه و جسدشونو گمو گور میکنه تا هیچ ردی ازش نمونه و پلیسا نفهمن
تغریبا این کشت و کشتا از دوساله که شروع شده و ادامه داره توی این دوسال تو اولین دختری هستی که رئیس شکنجش کرد اگه رئیس پارک نبودن محال بود جونگکوک رحم کنه
ا.ت: پارک؟ اون کیه
خانم لی: پارک، پارک جیمین اونم جزو یکی از مافیا های کره ست اما بر خلاف جونگ کوک اون رحم میکنه و دلسوزه رئیس پارک جیمین ، کیم تهیونگ و جئون جونگ کوک بهترین دوستای هم هستن اونا از بچگی باهم بودن و جونگ کوک کوچیکترین سنو توی باند مافیا داره داستانای طولانی هست فعلا وقت نمیشه باید اماده شی الان رئیس از خواب بیدار میشه
زخممو بست
خانم لی: خب اینم تموم شد
ا.ت: ساعت چنده؟
خانم لی:10
ا.ت: اها
خانم لی: راستی لباس اگه خواستی اون چمدون ماله یکی از خدمت کارای قدیمیه استعفا داد و رفت اینو هم اینو هم اینجا گذاشت
ا.ت: لباس مخصوص نداره؟
خانم لی: نه اینجا خب راستش مشکلی ندارن
ا.ت: خیله خب خیلی ممنون
خانم لی : خواهش میکنم دخترم
بعدش رفت بیرون
در چمدونو باز کردم
توش لباش زیاد بود
یه لباس راحتی پوشیدم
از اتاق زدم بیرون یه راه رو بود که اتاق زیاد بود و ته راه رو در باز بود میخورد به اشپزخونه رفتم تو اشپز خونه
اشپزخونش از خونه منم بزرگ تر بود پس خونش چی باشه؟
با تعجب همه جاهارو نگاه میکردم دوتا خدمتکار بیشتر نبود خانم لی و یکی دیگه
خدمتکار:میشه این سنی رو ببری رو میز بچینی
ا.ت: ها؟بله بله
برداشتم بردم طرف خروجی اشپز خونه که به یا سالن بزرگ ختم میشد یک طرف صالن پله میخورد میرفت طبقه بالا
طرف دیگه یه میز نهار خوری 12 نفره سلطنتی بود رفتمو ظرفا رو تو سینی برداشتم و رو میز چیدم سینی بردم تو آشپزخونه
ا.ت: خاله من نمیخوام ببینمش میشه همینجا بشینم وقتی تپوند صبحانشو بیام جمع کنم
خانم لی:خیله خب این دفعه اشکال نداره ولی دفعه بعد رئیس اجازه نمیده
ا.ت:اوهوم ممنون
نشستم رو صندلی ای که تو اشپزخونه بود
به این فکر بودم که این اتفاقا برام چجوری به اشتباهاتم فکر میکردم که پشیمونی باراشون دیگه فایده ای نداره اما من فقط میخواستم کمک کنم اگه می دونستم که پشت اون قتل این ادم اشغال باشه عمرا دست به سیاه و سفیدش میزدم
ولی چطور یه ادم میتونه انقد سنگدلو بی رحم باشه؟ دلیل این بی رحمی چیه؟ چرا واقعا مردم چه گناهی کردن
بیخیال افکارم شدمو خودمو مشغول کردم بعد چند مین بلاخره صیحانه خوردنش تموم شد رفتمو میزو جمع کردم
روی یه میز گرد کوچیک دور هم نشستیم
ا.ت به خدمتکار:اسمت چیه؟
خدمتکار: یئون بونگ
ا.ت: منم ا.تم خوشبختم
یه لبخند زد
بونگ:منم
ا.ت:چند سالته؟
بونگ: 27
ا.ت:جدا؟ چند ساله اینجایی؟
بونگ:چهار سال؟
ا.ت:توهم مثه من اومدی اینجا؟
بونگ: نه خانم جئون منو اوردن اون موقع 23 خیلی مهربون بودن با کمال احترام بهم جای خواب دادن و باهام خوب رفتار میکردن منو یکی از خدمتکار های دیگه که تازگیا رفت خیلی به خانم جئون وفادار بودیم اقا و خانم همیشه به ما لطف میکردن
ا.ت:خب پس چطور از یک خانم و اقای مهربونو بخشنده ای پسری به این بی تربیتی پدید اومده؟
بونگ:خیلی زود قضاوت نکن ادمایی که محبت میکنن این حقشون نیست که بدی ببینن اونایی که اعتماد میکنن بدترین ضربه هارو میخورن
ا.ت: منظورت چیه؟
بونگ:من نمیتونم چیزی از گذشته اقا بگم ولی زود قضاوت نکن*لبخنده
ا.ت:اوکی ولی دلیل نمیشه عصبانیتی که از یکی دیگه داری رو روی بقیه خالی کنی
بونگ: اگه توهم عاشق بودی همینکارو میکردی
ا.ت: نمیدونم بی خیال
خانم لی با یه سینی قهو اومد نشست بفرمایید قهوه
ا.ت:ممنون
خانم لی:راستی ا.ت رئیس گفت لیوان قهوشو تو براش ببری
ا.ت: من؟ چرا من
خانم لی: نمی دونم ولی نگران نیاش
ا.ت: هه اون باید نگران باشه
بلند شدم از رو صندلی
ا.ت: اتاقش کجاست
خانم لی: اون بالا اتاق اولی
ا.ت: خیله خب
۸۸.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.