part 184
#part_184
#فرار
حالا بزار متین بیاد ادمش میکنم دختره روانی ارسلانم کلا بیخیال داشت قهوه کوفت میکرد منم عین مرغ بد تخم هی وول میخوردم و کش و قوس میومدم واااااای خدا حوصلم سررر رفت با صدای اف اف لبخند عین چسفیل رو ل*ب*م ترکید دیانام از ذوق بنفش شد بعدشم بی توجه به نیش باز منو چشمای گرد کتی جون عین فشفشه دوید و دکمه درو زد کتی جون که فقط خندید و چیزی نگفت ارسلانم با چشمای گرد به مصیر رفتن دیانا نگاه کرد یعنی خاااک تو سر تابلوش کنن مثلا میخواست فعلا فقط خانواده های خودشون بفهمن مثه میگ میگ رفت سمت در دختره هول ارسلان با همون حالت تعجب و مشکوک به من نگاه کرد منم با لبخند ملیح مشغول شمردن المپای لوستر شدم چی بگم دیگه همینم مونده به ارسلان بگم دیگه دیانا مو رو سرم نمیزاره بعد یکم تو افق محو شدن دیانا عین شاخ شمشاد با متین وارد خونه شدن و هممون بلند شدیم متین با همه دست داد و سلام کرد به من که رسید گفت
- عه سلام وروجک خوبی ؟؟
صورتم جمع شد
- گیرم که سلام جان ؟؟؟؟
همه خندیدن و متین چشمکی بهم زد و رفت مثلا خیلی مودبانه قشنگ کنار دیانا جون نشست دیگه بلانسبت همه بجز ارسلان هر خری بود میفهمید یکم بینمون سکوت بود منم داشتم بال بال میزدم کی موقعش بشه تا از متین بپرسم چرا ارسلان نمیاد ولی خوب جلو خودش خیلی ضایع میشد منم دیدم فعلا هیچکس تو باغ نیست و دیانام کلا تو هپروت البالو گیلاس میچینه منم که اگه دو دقیقه دیگه چیزی نمیگفتم منفجر میشدم گفتم
- خب چه خبر متین؟؟ کم پیداشدی
خندید که یه تا چال خوشگل افتاد رو لپش ای جااااان (متین چال داشت نداشت؟یادم نمیاد) متین شیطون گفت
- چه کنم دیگه درگیرم حالا نکنه دلت برام تنگ شده بود
شیطون خندیدم و مثلا نامحسوس به دیانا نگاه کردم
- هممون دلمون برات تنگ شده بود .
متین چشاش نورافکن شد و دیانا عین گوجه سرخ شد
#فرار
حالا بزار متین بیاد ادمش میکنم دختره روانی ارسلانم کلا بیخیال داشت قهوه کوفت میکرد منم عین مرغ بد تخم هی وول میخوردم و کش و قوس میومدم واااااای خدا حوصلم سررر رفت با صدای اف اف لبخند عین چسفیل رو ل*ب*م ترکید دیانام از ذوق بنفش شد بعدشم بی توجه به نیش باز منو چشمای گرد کتی جون عین فشفشه دوید و دکمه درو زد کتی جون که فقط خندید و چیزی نگفت ارسلانم با چشمای گرد به مصیر رفتن دیانا نگاه کرد یعنی خاااک تو سر تابلوش کنن مثلا میخواست فعلا فقط خانواده های خودشون بفهمن مثه میگ میگ رفت سمت در دختره هول ارسلان با همون حالت تعجب و مشکوک به من نگاه کرد منم با لبخند ملیح مشغول شمردن المپای لوستر شدم چی بگم دیگه همینم مونده به ارسلان بگم دیگه دیانا مو رو سرم نمیزاره بعد یکم تو افق محو شدن دیانا عین شاخ شمشاد با متین وارد خونه شدن و هممون بلند شدیم متین با همه دست داد و سلام کرد به من که رسید گفت
- عه سلام وروجک خوبی ؟؟
صورتم جمع شد
- گیرم که سلام جان ؟؟؟؟
همه خندیدن و متین چشمکی بهم زد و رفت مثلا خیلی مودبانه قشنگ کنار دیانا جون نشست دیگه بلانسبت همه بجز ارسلان هر خری بود میفهمید یکم بینمون سکوت بود منم داشتم بال بال میزدم کی موقعش بشه تا از متین بپرسم چرا ارسلان نمیاد ولی خوب جلو خودش خیلی ضایع میشد منم دیدم فعلا هیچکس تو باغ نیست و دیانام کلا تو هپروت البالو گیلاس میچینه منم که اگه دو دقیقه دیگه چیزی نمیگفتم منفجر میشدم گفتم
- خب چه خبر متین؟؟ کم پیداشدی
خندید که یه تا چال خوشگل افتاد رو لپش ای جااااان (متین چال داشت نداشت؟یادم نمیاد) متین شیطون گفت
- چه کنم دیگه درگیرم حالا نکنه دلت برام تنگ شده بود
شیطون خندیدم و مثلا نامحسوس به دیانا نگاه کردم
- هممون دلمون برات تنگ شده بود .
متین چشاش نورافکن شد و دیانا عین گوجه سرخ شد
۱.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.