در یک شب آرام و دلپذیر، ات و تهیونگ تصمیم گرفتند به پارکی
در یک شب آرام و دلپذیر، ات و تهیونگ تصمیم گرفتند به پارکی نزدیک خانه بروند. هوای خنک پاییزی و صدای خشخش برگها زیر پاهاشان، فضایی رمانتیک ایجاد کرده بود. آنها در حین پیادهروی، از خاطرات مشترکشان و آیندهای که میخواستند بسازند، صحبت کردند.
وقتی به یک نیمکت زیر درختان بزرگ رسیدند، نشسته و به آسمان پرستاره نگاه کردند. ات با صدای آرام گفت: "این لحظه واقعاً زیباست، مثل یک خواب." تهیونگ به او نگاه کرد و با لبخند گفت: "و تو باعث میشی این لحظه خاصتر بشه."
در آن لحظه، تهیونگ به آرامی دست ات را گرفت و احساس گرمی را در دلش حس کرد. چشمانشان در هم گره خورد و هر دو متوجه شدند که زمان متوقف شده است. قلب ات تندتر میزد و با جرأت به تهیونگ نزدیکتر شد.
تهیونگ به آرامی صورت ات را با دستانش لمس کرد و گفت: "میدونی، من همیشه به این لحظه فکر میکردم." ات با چشمانی درخشان پاسخ داد: "من هم همینطور."
سپس، با نگاهی پرعشق، تهیونگ به آرامی به جلو خم شد و لبهایش را به آرامی بر لبهای ات گذاشت. بوسهشان همانند یک آهنگ عاشقانه بود که در آن شب ساکت پیچید. احساسات عمیقشان در آن لحظه به اوج رسید و تمام دنیا برایشان محو شد.
پس از آن بوسه، هر دو با لبخند به هم نگاه کردند و فهمیدند که عشقشان تنها یک احساس نیست، بلکه یک سفر مشترک است که هر روز با هم آغاز میکنند. از آن شب به بعد، هر بار که به آن پارک میرفتند، یاد آن بوسه و لحظات شیرینشان را زنده نگه میداشتند.
وقتی به یک نیمکت زیر درختان بزرگ رسیدند، نشسته و به آسمان پرستاره نگاه کردند. ات با صدای آرام گفت: "این لحظه واقعاً زیباست، مثل یک خواب." تهیونگ به او نگاه کرد و با لبخند گفت: "و تو باعث میشی این لحظه خاصتر بشه."
در آن لحظه، تهیونگ به آرامی دست ات را گرفت و احساس گرمی را در دلش حس کرد. چشمانشان در هم گره خورد و هر دو متوجه شدند که زمان متوقف شده است. قلب ات تندتر میزد و با جرأت به تهیونگ نزدیکتر شد.
تهیونگ به آرامی صورت ات را با دستانش لمس کرد و گفت: "میدونی، من همیشه به این لحظه فکر میکردم." ات با چشمانی درخشان پاسخ داد: "من هم همینطور."
سپس، با نگاهی پرعشق، تهیونگ به آرامی به جلو خم شد و لبهایش را به آرامی بر لبهای ات گذاشت. بوسهشان همانند یک آهنگ عاشقانه بود که در آن شب ساکت پیچید. احساسات عمیقشان در آن لحظه به اوج رسید و تمام دنیا برایشان محو شد.
پس از آن بوسه، هر دو با لبخند به هم نگاه کردند و فهمیدند که عشقشان تنها یک احساس نیست، بلکه یک سفر مشترک است که هر روز با هم آغاز میکنند. از آن شب به بعد، هر بار که به آن پارک میرفتند، یاد آن بوسه و لحظات شیرینشان را زنده نگه میداشتند.
۸.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.