رمان عشق عشق خانواده پارت ۵۰

رفتم داخل اتاق ا/ت خواب بود خیلی کیوت بود یواش کنارش دراز کشیدم و آروم شروع به نگاه کردنش کردم یهو از خواب بیدار شد
تهیونگ: عا بیدارت کردم ببخشید
ا/ت:نه(رفت داخل بغل ته)
تهیونگ: ا/ت
ا/ت:هم؟
تهیونگ:دوست داری بچه دختر باشه یا پسر
ا/ت:فرق نداره چه دختر چه پسر فقط سالم باشه
تهیونگ:که اینطور کی میخوای به مامان بابا بگی
ا/ت:خب ...نمیدونم
تهیونگ :نظرت چیه فردا بگیم یا موقع شام
ا/ت:نوچ زوده
تهیونگ:همین خوبه دیگه
ا/ت:نه نمیخوام(که خوابش برد)
تهیونگ:ا/ت ا/ت !خوابی؟
این دختر همش رو مخم راه میره نمی دونم چرا ولی احساس میکنم کم کم دارم عاشقش میشم شاید هم عشق نیست نمی دونم !!
"ویو ا/ت"
از خواب که بیدار شدم تهیونگ نبود حتما رفته بیرون یه نگاه به ساعت انداختم چی ساعت ۴:۳۰ عصره چند ساعت که خوابم هاااا(داد)
رفتم پایین پدر و مادر تهیونگ همراه با جناب کیم داشت عصرونه میخوردن همین که رفتم نشستم :
&:عروس مبارکه
٪:آرع خدا حفظش کنه
ا/ت:منظورتون چیه
& :خودتو به اون راه نزن تهیونگ به همون گفت که بارداری
ا/ت:جان تهیونگ بهتون گفت (برگشت سمت ته)
تهیونگ: چیه ؟خب گفتم که بفهمن
ا/ت:خب قرار شد بعدا بگیم
تهیونگ:حالا که من گفتم
ا/ت:واقعا...
ادامه دارد