مافیای یونگی پارت 49
ا/ت:کنارش دراز کشیدم خم شدم رو صورتش اون واقعا خیلی کیوت بود مث یه گربه بود دلم میخواس یه جورایی همش بغلش باشم ولی نمیدونستم این حسم چی بود هم ازش خوشم میومد از این حسم لبخند زدم بهش بدون اینکه آخرش قراره چی باشه سرم رو سینه تختش گذاشتم اون خیلی جذاب بود دستام دستام دور کمرش حلقه کردم چشام بستم
یونگی:اونقد خسته بودم که همون موقع خوابیده بودم
هیونجین:از خواب بیدار شدم به ساعت نگا انداختم ساعت ۱۰ صبح بود پاشدم رفتم یه دوش گرفتم بعد از چند مین در اومدم چند دست لباس که اینجا داشتم رو پوشیدم رفتم پیش اجوما مث همیشه داش کار هاش رو میکرد لبخند زدم از پشت بغلش کردم اجوما چیکار میکنی
اجوما:اوه پسر بیدار شدی
هیونجین:یس
اجوما:پس بزار صبحانه درس کنم یونگی و ا/ت هنوز بیدار نشده تو بخور
هیونجین:ا/ت هنوز بیدار نشده؟
اجوما:نه
هیونجین:باشه من بیدارشون میکنم(لبخند
اجوما:اوک ولی خبر بدم ا/ت خیلی عصبی میشه یکی بیدارش کنه
هیونجین:اونجاش با من (چشمک
اجوما:اوک اوک(خنده
هیونجین:یکم بعد میام لپ اجوما رو کشیدم رفتم بالا جلو اتاقشون درو بدون زدن باز کردم رفتم تو ذوق داشتم با ذوق گفتم بیدار شین صبح ...
ولی با دیدن ا/ت که بغل هیونجین بود لبخندم محو شد
ا/ت:با سر صدا بیدار شدم چشام باز کردم
یونگی:زود بیدار شدم خواستم پاشم ولی سنگینی روی سینم نذاش با دیدن ا/ت که بغلم بود گیج شدم
ا/ت:خندم گرف هیونجین الان میایم
هیونجین:بغض گلوم رو گرفته بود
ا/ت:هیونجین؟
هیونجین:عا ...من پایینم زود از اتاق در اومدم
ا/ت:چش بود گیج نگا کردم یونگی
یونگی:ها چی؟
ا/ت:خوبی😂
یونگی:اره آره خیلی خوبم پاشدم زود از رو تخت رفتم یه بلوز برداشتم پوشیدم رفتم دست صورتم بشورم تعجب تو آینه خودم نگا کردم یعنی اون الان بغلم خواب بود از ذوق میخواستم جیغ بکشم
ا/ت:درو زدم یا نمیخوای در بیای میخوام صورتم بشورم ها
یونگی:الان در میام دو دقیقا وایسا زود خودم جمع جور کردم دست صورتم شستم اومدم بیرون
ا/ت:دو ساعته اون تو چیکار میکنی
یونگی:با اجازتون میخواستم بشاشم اونم اجازه ندارم
ا/ت:خجالت شدم ولی با پرویی گفتم اون همه جیشت رو چطور نگه داشته بودی
یونگی:عجب گیری افتادیم ها
ا/ت:باشه بام صورتم میشورم بیام پایین صبحانه
هیونجین:زود رفتم سوار ماشین شدم روندم بغضم شکست گریه افتادم مشت هام رو فرمون ماشین خالی میکردم
ا/ت:اومدم بیرون دیدمش رو تخت نشسته نرفتی پایین؟
یونگی:نه منتظر توعم بودم باهم بریم
ا/ت:امروز یه چیزت شده ها
یونگی:خوبی هم بهت نمیاد (پوکر
ا/ت:اوک اوک بیا بریم
ذوق جلوتر ازش رفتم امروز یه جورایی ذوق داشتم
یونگی:خندم گرف پشت سرش اومدم
رفتم مث همیشه جام نشستم
ا/ت:منم جای خودم نشستم هیونجین نیس؟
یونگی:من چه بدونم
ا/ت:اجوماااا هیونجین کجاس؟
اجوما:نمیدونم دخترم یکم پیش گف میام بیدارتون کنم
ا/ت:عاها باشه ممنون
یونگی:گوشیم زنگ خورد از شرکت زنگ میزدن جواب دادم
عاها الان خودمو زود میرسونم گوشی قطع کردم تو نوش جونت بخور من یه کار برام پیش اومد بای
بدو بدو رفتم بالا اتاق لباس هام پوشیدم رفتم سوار ماشین شدم روندم شرکت
ا/ت:پف کجا رف که به این زودی
شرط ۴۵ لایک
یونگی:اونقد خسته بودم که همون موقع خوابیده بودم
هیونجین:از خواب بیدار شدم به ساعت نگا انداختم ساعت ۱۰ صبح بود پاشدم رفتم یه دوش گرفتم بعد از چند مین در اومدم چند دست لباس که اینجا داشتم رو پوشیدم رفتم پیش اجوما مث همیشه داش کار هاش رو میکرد لبخند زدم از پشت بغلش کردم اجوما چیکار میکنی
اجوما:اوه پسر بیدار شدی
هیونجین:یس
اجوما:پس بزار صبحانه درس کنم یونگی و ا/ت هنوز بیدار نشده تو بخور
هیونجین:ا/ت هنوز بیدار نشده؟
اجوما:نه
هیونجین:باشه من بیدارشون میکنم(لبخند
اجوما:اوک ولی خبر بدم ا/ت خیلی عصبی میشه یکی بیدارش کنه
هیونجین:اونجاش با من (چشمک
اجوما:اوک اوک(خنده
هیونجین:یکم بعد میام لپ اجوما رو کشیدم رفتم بالا جلو اتاقشون درو بدون زدن باز کردم رفتم تو ذوق داشتم با ذوق گفتم بیدار شین صبح ...
ولی با دیدن ا/ت که بغل هیونجین بود لبخندم محو شد
ا/ت:با سر صدا بیدار شدم چشام باز کردم
یونگی:زود بیدار شدم خواستم پاشم ولی سنگینی روی سینم نذاش با دیدن ا/ت که بغلم بود گیج شدم
ا/ت:خندم گرف هیونجین الان میایم
هیونجین:بغض گلوم رو گرفته بود
ا/ت:هیونجین؟
هیونجین:عا ...من پایینم زود از اتاق در اومدم
ا/ت:چش بود گیج نگا کردم یونگی
یونگی:ها چی؟
ا/ت:خوبی😂
یونگی:اره آره خیلی خوبم پاشدم زود از رو تخت رفتم یه بلوز برداشتم پوشیدم رفتم دست صورتم بشورم تعجب تو آینه خودم نگا کردم یعنی اون الان بغلم خواب بود از ذوق میخواستم جیغ بکشم
ا/ت:درو زدم یا نمیخوای در بیای میخوام صورتم بشورم ها
یونگی:الان در میام دو دقیقا وایسا زود خودم جمع جور کردم دست صورتم شستم اومدم بیرون
ا/ت:دو ساعته اون تو چیکار میکنی
یونگی:با اجازتون میخواستم بشاشم اونم اجازه ندارم
ا/ت:خجالت شدم ولی با پرویی گفتم اون همه جیشت رو چطور نگه داشته بودی
یونگی:عجب گیری افتادیم ها
ا/ت:باشه بام صورتم میشورم بیام پایین صبحانه
هیونجین:زود رفتم سوار ماشین شدم روندم بغضم شکست گریه افتادم مشت هام رو فرمون ماشین خالی میکردم
ا/ت:اومدم بیرون دیدمش رو تخت نشسته نرفتی پایین؟
یونگی:نه منتظر توعم بودم باهم بریم
ا/ت:امروز یه چیزت شده ها
یونگی:خوبی هم بهت نمیاد (پوکر
ا/ت:اوک اوک بیا بریم
ذوق جلوتر ازش رفتم امروز یه جورایی ذوق داشتم
یونگی:خندم گرف پشت سرش اومدم
رفتم مث همیشه جام نشستم
ا/ت:منم جای خودم نشستم هیونجین نیس؟
یونگی:من چه بدونم
ا/ت:اجوماااا هیونجین کجاس؟
اجوما:نمیدونم دخترم یکم پیش گف میام بیدارتون کنم
ا/ت:عاها باشه ممنون
یونگی:گوشیم زنگ خورد از شرکت زنگ میزدن جواب دادم
عاها الان خودمو زود میرسونم گوشی قطع کردم تو نوش جونت بخور من یه کار برام پیش اومد بای
بدو بدو رفتم بالا اتاق لباس هام پوشیدم رفتم سوار ماشین شدم روندم شرکت
ا/ت:پف کجا رف که به این زودی
شرط ۴۵ لایک
۱۷.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.