فیک:"شک"۲
بیاین برگردیم عقب....
به سه ماه قبل:
نامجون خیلی خسته بود و همچنین خیلی گرسنه
اما فکر کردن به اینکه به خونه برمیگرده و با یه بغل گرم و یه بوسه روی لب هاش خستگیش در میره و بوی غذایی که ا.ت بهش قول داده بود کل ساختمونو برداشته لبخندی روی صورتش نقش میبست و همچی رو فراموش میکرد
صداشو صاف کرد آروم در خونه رو زد:
ا.ت؟عزیزم درو باز کن منم! ا.....
در باز بود!
_یچیز درست نیست...
نامجون اینو گفتو خیلی آروم وارد خونه شد
نه توی حال نه آشپز خونه کسی نبود
اما از بالای پله ها توی اتاق مشترک نامجون و ا.ت صدا هایی میومد
نامجون درحالی که از پله ها بالا میرفت زمزمه کرد:
اینجا چه خبره!
خواست در اتاقو باز کنه که از قضا اونم باز بود
از لای در به داخل اتاق خیره شد
_ت...تهیونگ!
تهیونگ در حالی که بلیزش رو گوشه ای پرت کرده بود روی دختری که به ظاهر ا.ت بود خیمه زده بود
البته...ظاهرا که چه عرض کنم
جز ا.ت کی میتونست توی خونهی شخصی ا.ت و نامجون باشه؟
تهیونگ نزدیک دختر شد و لباشو بوسید
انگار اونم مخالفتی نداشت !
نامجون منتظر شد که صدایی از ا.ت در بیاد
داد بزنه
جیغ بکشه
کمک بخواد
یاد حداقل دست و پا بزنه
ولی انگار اون دختر از تهیونگ مشتاق تر بود!
نامجون احساس خیلی چندشی بهش دست داد
احساس کرد این همه مدت بین رابطهی اون دوتا اضافه بوده!
خیلی سریع از پله ها پایین رفت و از خونه خارج شد
تهیونگ با شنیدن بسته شدن در خونه دختر رو گوشهی اتاق پرت مرد و مشغول پوشیدن لباسش شد
_گمشو بیرون...الاناس که ا.ت برسه
×ولی ددی...من میخوامت!
تهیونگ تیشرت مشکیشو رو پوشید و سمت دختر برگشت
موهای فرفریش جلوی چشماش ریخته بود که همیشه خیلی جذاب نشونش میداد
ولی نه وقتی که عصبی بود...
هر وقت تهیونگ اعصابش بهم میریخت موهای جلو چشمش اونو بیشتر شبیه گرگی میکرد که قراره هرکی جلوشه رو تیکه تیکه کنه
پوزخندی از روی تمسخر زد و سمت اون برگشت
_گمونم فاز برت داشته ها ! واقعا فکر کردی ا.تای؟ توی هرزه تو زیبایی و بی نقص بودن به گرد پاشم نمیرسی
در حالی که از اتاق بیرون میرفت زیر لب گفت:
پولتو روی میز گذاشتم
×تهیونگ خودتم میدونی که من هرزه نیستم! فقط چونکه تو عاشق ا.تای این کارو برات کردم! تازشم مگه میشه تو اینجوری روم خیمه بزنی من تحریک نشم؟
تهیونگ اعتنایی نکرد این بیشتر حرصیش کرد:
به هر حال تو همیشه قراره آویزون ا.ت بمونی...اون عاشقه نامجونه!
_کسی از تو نظر نخواست
تهیونگ میخواست بره بیرون که دوباره پوزخندی زد و سر جاش ایستاد:
گفتی اون عاشق نامجونه نه؟اگه کسی که حاضر شده با بهترین همچین کاری بکنه هرزه نیست... پس چیه؟
با این حرف تهیونگ بی حس شد و تمام تفکراتش بهم ریخت
تهیونگ از پایین پله ها داد زد:
سریع باش دخترهی خراب اگه ا.ت ببینتت میکشمت
سریع لباساشو پوشید و دنبال تهیونگ از خونه خارج شد...
.
.
.
계숙
به سه ماه قبل:
نامجون خیلی خسته بود و همچنین خیلی گرسنه
اما فکر کردن به اینکه به خونه برمیگرده و با یه بغل گرم و یه بوسه روی لب هاش خستگیش در میره و بوی غذایی که ا.ت بهش قول داده بود کل ساختمونو برداشته لبخندی روی صورتش نقش میبست و همچی رو فراموش میکرد
صداشو صاف کرد آروم در خونه رو زد:
ا.ت؟عزیزم درو باز کن منم! ا.....
در باز بود!
_یچیز درست نیست...
نامجون اینو گفتو خیلی آروم وارد خونه شد
نه توی حال نه آشپز خونه کسی نبود
اما از بالای پله ها توی اتاق مشترک نامجون و ا.ت صدا هایی میومد
نامجون درحالی که از پله ها بالا میرفت زمزمه کرد:
اینجا چه خبره!
خواست در اتاقو باز کنه که از قضا اونم باز بود
از لای در به داخل اتاق خیره شد
_ت...تهیونگ!
تهیونگ در حالی که بلیزش رو گوشه ای پرت کرده بود روی دختری که به ظاهر ا.ت بود خیمه زده بود
البته...ظاهرا که چه عرض کنم
جز ا.ت کی میتونست توی خونهی شخصی ا.ت و نامجون باشه؟
تهیونگ نزدیک دختر شد و لباشو بوسید
انگار اونم مخالفتی نداشت !
نامجون منتظر شد که صدایی از ا.ت در بیاد
داد بزنه
جیغ بکشه
کمک بخواد
یاد حداقل دست و پا بزنه
ولی انگار اون دختر از تهیونگ مشتاق تر بود!
نامجون احساس خیلی چندشی بهش دست داد
احساس کرد این همه مدت بین رابطهی اون دوتا اضافه بوده!
خیلی سریع از پله ها پایین رفت و از خونه خارج شد
تهیونگ با شنیدن بسته شدن در خونه دختر رو گوشهی اتاق پرت مرد و مشغول پوشیدن لباسش شد
_گمشو بیرون...الاناس که ا.ت برسه
×ولی ددی...من میخوامت!
تهیونگ تیشرت مشکیشو رو پوشید و سمت دختر برگشت
موهای فرفریش جلوی چشماش ریخته بود که همیشه خیلی جذاب نشونش میداد
ولی نه وقتی که عصبی بود...
هر وقت تهیونگ اعصابش بهم میریخت موهای جلو چشمش اونو بیشتر شبیه گرگی میکرد که قراره هرکی جلوشه رو تیکه تیکه کنه
پوزخندی از روی تمسخر زد و سمت اون برگشت
_گمونم فاز برت داشته ها ! واقعا فکر کردی ا.تای؟ توی هرزه تو زیبایی و بی نقص بودن به گرد پاشم نمیرسی
در حالی که از اتاق بیرون میرفت زیر لب گفت:
پولتو روی میز گذاشتم
×تهیونگ خودتم میدونی که من هرزه نیستم! فقط چونکه تو عاشق ا.تای این کارو برات کردم! تازشم مگه میشه تو اینجوری روم خیمه بزنی من تحریک نشم؟
تهیونگ اعتنایی نکرد این بیشتر حرصیش کرد:
به هر حال تو همیشه قراره آویزون ا.ت بمونی...اون عاشقه نامجونه!
_کسی از تو نظر نخواست
تهیونگ میخواست بره بیرون که دوباره پوزخندی زد و سر جاش ایستاد:
گفتی اون عاشق نامجونه نه؟اگه کسی که حاضر شده با بهترین همچین کاری بکنه هرزه نیست... پس چیه؟
با این حرف تهیونگ بی حس شد و تمام تفکراتش بهم ریخت
تهیونگ از پایین پله ها داد زد:
سریع باش دخترهی خراب اگه ا.ت ببینتت میکشمت
سریع لباساشو پوشید و دنبال تهیونگ از خونه خارج شد...
.
.
.
계숙
۴۷.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.