Part19
یک هفته بعد
جیمین:واقعا مطمئنی؟
ات:اهوم
تهیونگ:میخوای ماهم بیایم؟
ات:نه نیازی نیس!
جیمین:باشه پس مراقب خودت باش
ات:برای همه چی خیلی ممنونم هیونگ شوما نبودید منی وجود نداشت
تهیونگ:نترس و قوی باش
ات:میدونم
جیمین:و بی رحم
ات:دیگه باید برم پروازم اعلام کردن
ات:بعد از خدافظی با تهیونگ و جیمین سوار جت شخصی خودم شدم و به سمت کره حرکت کردم
یونگی:کوک عوضی بهمون خیانت کرده بود و الان تمام ثروت و ارث به نام زنی بود که توی فرانسه زندنگی میکرد و نمیدونستیم که چطوری تصاحبش کرده به گفته دست راستم انگار طرف قوی ترین باند مافیایی فرانسه رو داره امشب ساعت ۸ شب توی شرکت باشیم و درضمن مرگ مین چه رو توری برنامه ریزی کردم که همه فکر کردن کار پدربزرگه و این خانواده جئون رو بد جور بهم ریخته پوزخندی به افکارم زدم همتون تقاص جدا کردن منو از نفسم پس میدید بعد از زدن عمرم از خونه زدم بیرون من خیلی وقت بود خودم مستقل شده بودم شرکت خودم رو داشتم شرکت مد ولی کوک بهم خیانت کرد درواقع به من نه به پدربزرگم اون قرار دادی که قرار بود بسته شه بسته شده و این وسط به من زرری نرسیده
وارد شرکت شدم به سمت بزرگ ترین اتاق جلسه راه افتادم وقتی وارد سالون شدم خانواده جئون رو هم دیدم با دیدن پدر کوک خاکستر توی دلم تبدیل به آتش شد با غرور رفتم نشستم سالون توی سکوت بدی بود که ناگهان درها باز شد و کلی بادیگارد ریخت تو ههمون شوکه بودیم صدای پاشنه بلند ها از دور به گوش میرسید که چگونه محکم قدم برداشته میشد رفته رفته نزدیک تر میشد و با کسی که وارد اتاق جلسه شد قلبم از تبش وایساد
ات:میدونستم قراره ببینمش خودمو آماده کرده بودم ولی قلب حرف حالیش نمیشه
استایل ات
جیمین:واقعا مطمئنی؟
ات:اهوم
تهیونگ:میخوای ماهم بیایم؟
ات:نه نیازی نیس!
جیمین:باشه پس مراقب خودت باش
ات:برای همه چی خیلی ممنونم هیونگ شوما نبودید منی وجود نداشت
تهیونگ:نترس و قوی باش
ات:میدونم
جیمین:و بی رحم
ات:دیگه باید برم پروازم اعلام کردن
ات:بعد از خدافظی با تهیونگ و جیمین سوار جت شخصی خودم شدم و به سمت کره حرکت کردم
یونگی:کوک عوضی بهمون خیانت کرده بود و الان تمام ثروت و ارث به نام زنی بود که توی فرانسه زندنگی میکرد و نمیدونستیم که چطوری تصاحبش کرده به گفته دست راستم انگار طرف قوی ترین باند مافیایی فرانسه رو داره امشب ساعت ۸ شب توی شرکت باشیم و درضمن مرگ مین چه رو توری برنامه ریزی کردم که همه فکر کردن کار پدربزرگه و این خانواده جئون رو بد جور بهم ریخته پوزخندی به افکارم زدم همتون تقاص جدا کردن منو از نفسم پس میدید بعد از زدن عمرم از خونه زدم بیرون من خیلی وقت بود خودم مستقل شده بودم شرکت خودم رو داشتم شرکت مد ولی کوک بهم خیانت کرد درواقع به من نه به پدربزرگم اون قرار دادی که قرار بود بسته شه بسته شده و این وسط به من زرری نرسیده
وارد شرکت شدم به سمت بزرگ ترین اتاق جلسه راه افتادم وقتی وارد سالون شدم خانواده جئون رو هم دیدم با دیدن پدر کوک خاکستر توی دلم تبدیل به آتش شد با غرور رفتم نشستم سالون توی سکوت بدی بود که ناگهان درها باز شد و کلی بادیگارد ریخت تو ههمون شوکه بودیم صدای پاشنه بلند ها از دور به گوش میرسید که چگونه محکم قدم برداشته میشد رفته رفته نزدیک تر میشد و با کسی که وارد اتاق جلسه شد قلبم از تبش وایساد
ات:میدونستم قراره ببینمش خودمو آماده کرده بودم ولی قلب حرف حالیش نمیشه
استایل ات
۱۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.