دو پارتی:
دو پارتی:
هر دو در نهایت میمیرند
ویو تهیونگ.
داشتم با معشوقه ام در خیابان قدم میزدم. باران میبارید و هر قطره از باران به من یادآوری میکرد که چقدر او را دوست دارم. تک تک لحظاتی که با او گذرانده ام را به یاد می آورم. سکوتی سنگین در خیابانی خَلوَت حاکم شده بود ولی صدایی بی نظیر و بی همتا مانند صدای فرشتگان سکوت را شکست.
کوک. تهیونگ من گشنمه میشه بریم رستوران؟
ته. دوست داری بریم جایی که اولین بار همدیگه رو دیدیم؟
کوک. اوهوم هیچوقت فراموشش نمیکنم
تهیونگ و جونگکوک به سمت رستوران راه افتادن. کوک معشوقه ای حواس پرت با ذوقی باور نکردنی برای ته آهنگ میخوند کوک داشت از خیابون رد میشد و کم مونده بود تا ماشینی بی ارزش فرشته ی زندگی ته رو ازش بگیره ولی ته دستاشو دور کمر کوک حلقه میکنه و میکشتش سمت خودش. خلاصه وقتی ته غذا رو سفارش میداد کوک با نگاهی پر از عشقی بی پایان و با چشم هایی پر از ذوق بهش زول زده بود.
که گوشی ته زنگ میزنه. تهیونگ باورش نمیشد بالاخره زمانش رسیده بود خبر مرگ اون رو هم مثل تمام انسان های دیگه دادند داشت به این فکر میکرد که چرا نتونست بیشتر کنار فرشته اش بمونه چطور میتونست بهش بگه که این ممکنه آخرین ملاقات یا شاید آخرین نفس های تهیونگ باشه. ته گوشی رو با تردید روی میز میزاره و با چشم هایی پر از اشک به معشوقه اش نگاه میکنه.
کوک. چیزی شده ته به نظر نگران میرسی؟
ته. اگه قرار باشه من بمیرم قول میدی فراموشم نکنی؟ (بغض
کوک. م منظورت چیه نکنه نکنه اون شماره ی ناشناس کوفتی بهت زنگ زده (گریه با بغض
ته. بالاخره که هممون یه روزی مجبوریم بمیریم ولی ازت میخوام شجاع باشی فرشته ی من (بغض وحشتناک
کوک. نه نه تو نمیمیری ته هق تو به من قول دادی ترکم نکنی هق
ته. هی هی کوچولو گریه نکن من که پیشتم پس بیا تا وقتی کنارتم نهایت استفاده رو بکنیم
(ته،کوک رو بغل میکنه جوری که تا حالا هیچ کس نکرده. تهیونگ فرشته اش رو داخل ماشین میبره و تا وقتی میرسن کوک خوابش میبره. ته، کوک رو میبره و روی تخت میزارتش ولی کوک بیدار میشه
کوک. تهیونگ نرو ممکنه اتفاقی برات بیوفته. (بغض
ته. قول میدم چیزیم نشه فقط میرم و چند تا خوراکی میخرم بعدش میتونیم کل شب رو باهم باشیم (مهربون
کوک. پس زود برگرد
ته روی لبای کوک بوسه ای نرم و اروم میزاره و سوار ماشینش میشه...
هر دو در نهایت میمیرند
ویو تهیونگ.
داشتم با معشوقه ام در خیابان قدم میزدم. باران میبارید و هر قطره از باران به من یادآوری میکرد که چقدر او را دوست دارم. تک تک لحظاتی که با او گذرانده ام را به یاد می آورم. سکوتی سنگین در خیابانی خَلوَت حاکم شده بود ولی صدایی بی نظیر و بی همتا مانند صدای فرشتگان سکوت را شکست.
کوک. تهیونگ من گشنمه میشه بریم رستوران؟
ته. دوست داری بریم جایی که اولین بار همدیگه رو دیدیم؟
کوک. اوهوم هیچوقت فراموشش نمیکنم
تهیونگ و جونگکوک به سمت رستوران راه افتادن. کوک معشوقه ای حواس پرت با ذوقی باور نکردنی برای ته آهنگ میخوند کوک داشت از خیابون رد میشد و کم مونده بود تا ماشینی بی ارزش فرشته ی زندگی ته رو ازش بگیره ولی ته دستاشو دور کمر کوک حلقه میکنه و میکشتش سمت خودش. خلاصه وقتی ته غذا رو سفارش میداد کوک با نگاهی پر از عشقی بی پایان و با چشم هایی پر از ذوق بهش زول زده بود.
که گوشی ته زنگ میزنه. تهیونگ باورش نمیشد بالاخره زمانش رسیده بود خبر مرگ اون رو هم مثل تمام انسان های دیگه دادند داشت به این فکر میکرد که چرا نتونست بیشتر کنار فرشته اش بمونه چطور میتونست بهش بگه که این ممکنه آخرین ملاقات یا شاید آخرین نفس های تهیونگ باشه. ته گوشی رو با تردید روی میز میزاره و با چشم هایی پر از اشک به معشوقه اش نگاه میکنه.
کوک. چیزی شده ته به نظر نگران میرسی؟
ته. اگه قرار باشه من بمیرم قول میدی فراموشم نکنی؟ (بغض
کوک. م منظورت چیه نکنه نکنه اون شماره ی ناشناس کوفتی بهت زنگ زده (گریه با بغض
ته. بالاخره که هممون یه روزی مجبوریم بمیریم ولی ازت میخوام شجاع باشی فرشته ی من (بغض وحشتناک
کوک. نه نه تو نمیمیری ته هق تو به من قول دادی ترکم نکنی هق
ته. هی هی کوچولو گریه نکن من که پیشتم پس بیا تا وقتی کنارتم نهایت استفاده رو بکنیم
(ته،کوک رو بغل میکنه جوری که تا حالا هیچ کس نکرده. تهیونگ فرشته اش رو داخل ماشین میبره و تا وقتی میرسن کوک خوابش میبره. ته، کوک رو میبره و روی تخت میزارتش ولی کوک بیدار میشه
کوک. تهیونگ نرو ممکنه اتفاقی برات بیوفته. (بغض
ته. قول میدم چیزیم نشه فقط میرم و چند تا خوراکی میخرم بعدش میتونیم کل شب رو باهم باشیم (مهربون
کوک. پس زود برگرد
ته روی لبای کوک بوسه ای نرم و اروم میزاره و سوار ماشینش میشه...
۷.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.