Part 18
داستان:ارباب
از اینجا موندیم:[جیهوپ عصبانی شد و ماشینو نگه داشت.]
جیهوپ:پیاده شو
ا/ت:چرا(داد)
جیهوپ:میگم پیاده شو
پیاده شدم و جیهوپ با ماشین رفت و منو تنها تو خیابونی که نمی شناختم تنهام گذاشت.
ا/ت:چه بهتر میرم و بر نمی گردم.
منم راه افتادم همین طوری داشتم راه میرفتم.
نیم ساعت بود که همین طوری راه می رفتم دیگه خسته شده بودم.
یکم وایسادم تا خستگیم از بین بره.
یه ماشین جلوم نگه داشت.
چنتا پسر از ماشین پیاده شدن.
پسر:هی سلام اسمت چیه؟
ا/ت:به تو چه
از ماشین یکی از بهترین دوستم هیون بود که رفیق بچه گیام بود پیاده شد.
ا/ت:هی هیون خودتی؟
رفتم بغلش کردم.
(توضیحاتی درباره هیون:هیون از بچگی بهترین دوست ا/ت خانوم است که وقتی تقریبا ۱۷ یا ۱۸ سالش میشه میره آمریکا حالا بگید چرا؟؟؟؟؟
به خاطر اینکه بابای هیون مریضه و این مریضیش خیلی بده😔
و بابای هیون یه مافیا هستش و بهترین دوست بابای ا/ت.
البته بابای ا/ت هم مافیاس به خاطر همین داره میره آمریکا.)
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.