سناریو
وقتی کات کردین و اونموقع تو حامله بودی اعضا نمیدونستن بعد دوسال با پسرتون میبینتت"درخواستی"پارت سه
هوسوک:ا.ت میشه باهم حرف....هی ا.ت تو بچه دار شدی؟*شوکه
ا.ت:هوپ؟اینجا چکار میکنی؟
هوسوک:متاسفم که مزاحم شدم نمیدونم چی با خودم فکر کرده بودم....*بغض
ا.ت:مچ دستشو میگیره*معلومه که مزاحم نیستی!
هوسوک:بزار برم ا.ت اگه شوهرت ببینه با من حرف میزنی چه فکری میکنه
ا.ت:شوهرم کجا بود آخه هوسوک!
هوسوک:پس آخه این بچه...
ا.ت:من بعد تو با هیچکس دیگه ای تو رابطه نبودم هوپ این پسر ماست!پسر من و تو
هوسوک:...پسرِ ما؟....پسر منو تو؟
ا.ت:آره هوپی ببینش*بچه رو میاره جلو صورتش*
چشماشو ببین!شبیه چشمای تو...موهای قشنگ حالت دارِش
هوسوک:یعنی ا.ت من تورو ول کردم تا پسرمونو تنهایی بزرگ کنی؟فکر نکنم هرگز انقد عوضی بوده باشم*خنده عصبی
ا.ت:خب تو که نمیدونستی...خودمم نمیدونستم
هوسوک:ا.ت میتونی منو ببخشی؟من واقعا نمیدونستم انقدر بهت سخت گذشته اما مادرم....هربار که میخواستم بیام پیش تو تهدیدم میکرد که میده داداشش یه بلایی سر تو بیاره حتی ترتیب داده بود من با بچه همون داداشش ازدواج کنم*پوزخند*لعنت بهم که تنهات گذاشتم ا.ت
ا.ت:هوپ ما هردومون اینو میخواستیم هردو خسته بودیم...هیچکدوم از اینا تقصیر تو نیست.خب؟نمیخوام دیگه احساس گناه کنی باشه؟بسه!
هوسوک:میشه پیشم بمونی؟*بغض
ا.ت:منظورت الانه؟
هوسوک:امم....آ...آره
ا.ت:البته ببین اونجا یه پارکه!میتونیم تا اونجا راه بریم
هوسوک:البته
ا.ت:برام تعریف کن!همه این دوسال چه اتفاقاتی افتاد؟
هوسوک:این دوسال؟ترجیه میدی یه کابوس بزرگ و طولانی برات تعریف کنم؟
ا.ت:اگه اینطوری حالت بهتر میشه!
هوسوک:بدون تو ا.ت انگار شب و روز یه کابوس بود گاهی توی هر۴۸ساعت یک ساعت میخوابیدم اونم همش خواب تورو میدیدم که یه ماشین بهت...*بغضش میشکنه
ا.ت:هوپی؟داری گریه میکنی؟چی شده؟*دستشو رو شونه هوسوک میذاره
هوسوک:متاسفم که تنهات گذاشتم ا.ت....متاسفم...
زندگی من بدون تو فقط مثل یه کابوس مجسم میمونه...
ا.ت:آروم هوپی باشه؟بیا بیا بشین روی این صندلی
هوسوک:میشه بهم بگی منو بخشیدی ا.ت؟
ا.ت:آره...من بخشیدمت هوپی...همون موقع که خونه رو ترک کردم بخشیده بودمت*لبخند*مگه من میتونم از دست تو ناراحت باشم ؟اونم وقتی هیچ تقصیری نداشتی
_هوپی میشینه رو صندلی و انگار که بعد از یه بی اکسیژنی طولانی میتونه نفس بکشه هوا رو تو ریه هاش میکشه ا.ت هم میره پیشش میشینه
ا.ت:حالت خوبه هوپی؟
هوسوک:از...این...بهتر نمیشم*هنوزنفس نفس میزنه
ا.ت:میخوای...میخوای پسرمونو بغل کنی؟
هوسوک:میتونم؟
ا.ت:حتما*بچه رو میده بغلش
هوسوک:ا.ت میشه برگردی پیشم؟میشه بازم بیایو نور خونه مون باشی؟میشه بیای و از دست این غم قاتل نجاتم بدی؟
ا.ت:من نمیدونم چی بگم...آره
هوسوک:تو زندگیم هرگز انقد خوشحال نبودم
هوسوک دستشو باز میکنه و ا.ت هم کنار پسر کوچولوشون تو بغل پسری که عاشقشه آروم میگیره
*
جیمین:خانم پارک*عصبی
ا.ت:جیمین؟
جیمین:چه توضیحی داری؟
ا.ت:برای چی؟؟جیمین من اصلا نمیدونم تو اینجا چکار داری
جیمین:منو عصبی نکن این بچه کیه تو بغلت ا.ت!
ا.ت:به تو ربطی نداره
جبمین:ا.ت این بچه کیه!؟*یقه ا.ت رو میگیره
ا.ت:بچه خودمون پارک جیمین!بچه منوتو
جیمین:امکان نداره!
ا.ت:هرجور دوست داری فکر کن کاری نداری؟خدانگهدار!
جیمین:مچ دستشو میگیره*صبرکن ا.ت
ا.ت:باز چیه
جیمین:من...معذرت میخوام
ا.ت:چی؟
جیمین:معذرت میخوام
ا.ت:خدای من*پوزخند*ببین چه به سر آقای پارک مغرور اومده که داره عذرخواهی میکنه
جیمین:من میدونم اشتباه کردم خب؟باید چکارکنم که ببخشیم هان؟
ا.ت:شاید اگه انقد حق به جانب حرف نزنی بتونیم باهم کنار بیایم
جیمین:باشه.ا.ت میشه منو ببخشی؟
ا.ت:بخشیدمت!میشه حالا دست از سر من برداری؟
جیمین:ا.ت چرا نمیفهمی؟دلم برات تنگ شده نمیتونم حالم بده شبا خوابتو میبینم البته اونم چندشب یه بار که بالاخره خوابم میبره!ا.ت بدون تو دیگه نمیتونم!اومدم که بگم برگرد میتونی قبول نکنی ولی میخوام همینو بدونی که دوست دارم!همیشه داشتم!تمام این دوسال میتونی ببخشیم؟!
ا.ت:میره جلو میبوسدش*
چقد زیاد بودددد😫
هوسوک:ا.ت میشه باهم حرف....هی ا.ت تو بچه دار شدی؟*شوکه
ا.ت:هوپ؟اینجا چکار میکنی؟
هوسوک:متاسفم که مزاحم شدم نمیدونم چی با خودم فکر کرده بودم....*بغض
ا.ت:مچ دستشو میگیره*معلومه که مزاحم نیستی!
هوسوک:بزار برم ا.ت اگه شوهرت ببینه با من حرف میزنی چه فکری میکنه
ا.ت:شوهرم کجا بود آخه هوسوک!
هوسوک:پس آخه این بچه...
ا.ت:من بعد تو با هیچکس دیگه ای تو رابطه نبودم هوپ این پسر ماست!پسر من و تو
هوسوک:...پسرِ ما؟....پسر منو تو؟
ا.ت:آره هوپی ببینش*بچه رو میاره جلو صورتش*
چشماشو ببین!شبیه چشمای تو...موهای قشنگ حالت دارِش
هوسوک:یعنی ا.ت من تورو ول کردم تا پسرمونو تنهایی بزرگ کنی؟فکر نکنم هرگز انقد عوضی بوده باشم*خنده عصبی
ا.ت:خب تو که نمیدونستی...خودمم نمیدونستم
هوسوک:ا.ت میتونی منو ببخشی؟من واقعا نمیدونستم انقدر بهت سخت گذشته اما مادرم....هربار که میخواستم بیام پیش تو تهدیدم میکرد که میده داداشش یه بلایی سر تو بیاره حتی ترتیب داده بود من با بچه همون داداشش ازدواج کنم*پوزخند*لعنت بهم که تنهات گذاشتم ا.ت
ا.ت:هوپ ما هردومون اینو میخواستیم هردو خسته بودیم...هیچکدوم از اینا تقصیر تو نیست.خب؟نمیخوام دیگه احساس گناه کنی باشه؟بسه!
هوسوک:میشه پیشم بمونی؟*بغض
ا.ت:منظورت الانه؟
هوسوک:امم....آ...آره
ا.ت:البته ببین اونجا یه پارکه!میتونیم تا اونجا راه بریم
هوسوک:البته
ا.ت:برام تعریف کن!همه این دوسال چه اتفاقاتی افتاد؟
هوسوک:این دوسال؟ترجیه میدی یه کابوس بزرگ و طولانی برات تعریف کنم؟
ا.ت:اگه اینطوری حالت بهتر میشه!
هوسوک:بدون تو ا.ت انگار شب و روز یه کابوس بود گاهی توی هر۴۸ساعت یک ساعت میخوابیدم اونم همش خواب تورو میدیدم که یه ماشین بهت...*بغضش میشکنه
ا.ت:هوپی؟داری گریه میکنی؟چی شده؟*دستشو رو شونه هوسوک میذاره
هوسوک:متاسفم که تنهات گذاشتم ا.ت....متاسفم...
زندگی من بدون تو فقط مثل یه کابوس مجسم میمونه...
ا.ت:آروم هوپی باشه؟بیا بیا بشین روی این صندلی
هوسوک:میشه بهم بگی منو بخشیدی ا.ت؟
ا.ت:آره...من بخشیدمت هوپی...همون موقع که خونه رو ترک کردم بخشیده بودمت*لبخند*مگه من میتونم از دست تو ناراحت باشم ؟اونم وقتی هیچ تقصیری نداشتی
_هوپی میشینه رو صندلی و انگار که بعد از یه بی اکسیژنی طولانی میتونه نفس بکشه هوا رو تو ریه هاش میکشه ا.ت هم میره پیشش میشینه
ا.ت:حالت خوبه هوپی؟
هوسوک:از...این...بهتر نمیشم*هنوزنفس نفس میزنه
ا.ت:میخوای...میخوای پسرمونو بغل کنی؟
هوسوک:میتونم؟
ا.ت:حتما*بچه رو میده بغلش
هوسوک:ا.ت میشه برگردی پیشم؟میشه بازم بیایو نور خونه مون باشی؟میشه بیای و از دست این غم قاتل نجاتم بدی؟
ا.ت:من نمیدونم چی بگم...آره
هوسوک:تو زندگیم هرگز انقد خوشحال نبودم
هوسوک دستشو باز میکنه و ا.ت هم کنار پسر کوچولوشون تو بغل پسری که عاشقشه آروم میگیره
*
جیمین:خانم پارک*عصبی
ا.ت:جیمین؟
جیمین:چه توضیحی داری؟
ا.ت:برای چی؟؟جیمین من اصلا نمیدونم تو اینجا چکار داری
جیمین:منو عصبی نکن این بچه کیه تو بغلت ا.ت!
ا.ت:به تو ربطی نداره
جبمین:ا.ت این بچه کیه!؟*یقه ا.ت رو میگیره
ا.ت:بچه خودمون پارک جیمین!بچه منوتو
جیمین:امکان نداره!
ا.ت:هرجور دوست داری فکر کن کاری نداری؟خدانگهدار!
جیمین:مچ دستشو میگیره*صبرکن ا.ت
ا.ت:باز چیه
جیمین:من...معذرت میخوام
ا.ت:چی؟
جیمین:معذرت میخوام
ا.ت:خدای من*پوزخند*ببین چه به سر آقای پارک مغرور اومده که داره عذرخواهی میکنه
جیمین:من میدونم اشتباه کردم خب؟باید چکارکنم که ببخشیم هان؟
ا.ت:شاید اگه انقد حق به جانب حرف نزنی بتونیم باهم کنار بیایم
جیمین:باشه.ا.ت میشه منو ببخشی؟
ا.ت:بخشیدمت!میشه حالا دست از سر من برداری؟
جیمین:ا.ت چرا نمیفهمی؟دلم برات تنگ شده نمیتونم حالم بده شبا خوابتو میبینم البته اونم چندشب یه بار که بالاخره خوابم میبره!ا.ت بدون تو دیگه نمیتونم!اومدم که بگم برگرد میتونی قبول نکنی ولی میخوام همینو بدونی که دوست دارم!همیشه داشتم!تمام این دوسال میتونی ببخشیم؟!
ا.ت:میره جلو میبوسدش*
چقد زیاد بودددد😫
۵.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.