دختری باموهای صورتی. پارت23
از زبان دامیان
که یهو یه نفر به چاقو امد سمتم
باتفنگم بهش شلیک کردم لعنتی
فردا درمدرسه
از زبان دیمن(فکرکنم درست نوشتمش)
امروز میخواستم برم دفتر مدیر البته این یه بهانه بود تا بتونم اون دخترو ببینم
که یه صدایی شنیدم رفتم سمت صدا وانگار میگفت
؟: دختره ی دیوونه احمق تو رو تیمارستان هم راه نمیده..
؟؟: ببند بابا همش زرزر میکنی
رفتم نزدیک ترولی نفهمیده این صدا ها صدتی کیه که مدیر رودیدم ورفتیم توی دفترش ویکم حرف زدیم راجب این که نمره هام خوبه از این چیزا
بعد از مدرسه
از زبان دامیان
این دختره دیوونس بابا داشتم میمردم یعد این داشت با لذت ادمارو میکشت
یهو صدای انیا پیچید تو سرم
"من که بهت اسلحه دادم دیگه مشکلت چیه"
دیدمش حرف نمیزد... اها اون داره با قدرتش اینارو میگه
من هم توی ذهنم گفتم
"روانیی اخرین باری که ادم گشتم تا پنچ روز نمیتونستم غذا بخورم"
انیا "من میدونم وای اخرین بار دیردز بود تو چتطوری پنچ روز غذا نخودی؟ "
........
که یهو یه نفر به چاقو امد سمتم
باتفنگم بهش شلیک کردم لعنتی
فردا درمدرسه
از زبان دیمن(فکرکنم درست نوشتمش)
امروز میخواستم برم دفتر مدیر البته این یه بهانه بود تا بتونم اون دخترو ببینم
که یه صدایی شنیدم رفتم سمت صدا وانگار میگفت
؟: دختره ی دیوونه احمق تو رو تیمارستان هم راه نمیده..
؟؟: ببند بابا همش زرزر میکنی
رفتم نزدیک ترولی نفهمیده این صدا ها صدتی کیه که مدیر رودیدم ورفتیم توی دفترش ویکم حرف زدیم راجب این که نمره هام خوبه از این چیزا
بعد از مدرسه
از زبان دامیان
این دختره دیوونس بابا داشتم میمردم یعد این داشت با لذت ادمارو میکشت
یهو صدای انیا پیچید تو سرم
"من که بهت اسلحه دادم دیگه مشکلت چیه"
دیدمش حرف نمیزد... اها اون داره با قدرتش اینارو میگه
من هم توی ذهنم گفتم
"روانیی اخرین باری که ادم گشتم تا پنچ روز نمیتونستم غذا بخورم"
انیا "من میدونم وای اخرین بار دیردز بود تو چتطوری پنچ روز غذا نخودی؟ "
........
۴.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.