تبدیل نفرت به عشق
پارت 7
صبح بیدار شدم رفتم آماده شدم رفتم سمت مدرسه تو کلاس رفتم دیدم یونجی با سوهو نشستن رو میز من یونجی : هوییییی پد.صگ چرا جواب نمیدی هااا(داد) ا/ت: خب... من زود خوابم برد سوهو: عنتر قبلش جواب میدادی ا/ت: نتونستم دیگه حالا نمردم که زندم سوهو: اول صبحی کدوم سگ پاچه میگیره که تو دومیش باشییی ا/ت: واییییی ببند دیگه
رفتم رو میز نشستم دیدم تهیونگ داره میاد
تهیونگ: ا/ت چطوریی؟ ا/ت: خوبم تهیونگ: خوب خوابیدی دیشب؟؟ ا/ت: اره جیمین: یااااا شما چرا اینجوری میکنین نکنه باهمین ؟ تهیونگ: درست حدس زدی جیمین شی جیمین: ا/ت این راست میگه؟ ا/ت:..(سر تکون دادن)
جیمین : پشماممممم مبارکهههههه کوک: بلاخره اینو به یکی انداختیم جین: هوی کوک مگه بچه من چشه ؟ نامجون: هیچی فقط خیلی شبیه توعه جی هوپ: خب بچه ها عروسی کیه تهیونگ: حالا زمانش رو اوکی میکنیم با خانواده ا/ت: یااا کی گفته من میخوام زن این شم کوک: آخرم نتونستیم بندازیمش به یکی تهیونگ: اما همین الانشم زن منی جیمین: رمانتیک
بعد گفتن این جمله یک جامدادی بسیار سنگین از سمت یونجی میخورد تو سر جیمین
جیمین: اخخخ اینکه جامدادی نی سیمانهههه
و با این سروصدا ها شوگایی که خواب است بیدار میشود(خدا بهشون رحم کنه😅) شوگا: کدوم خری این جامدادی رو پرت کرد اینوررررر
و جیمینی که نمیدانست جامدادی را سمت او پرتاب کرده (مدل کتابی😂) جی هوپ: شوگا جان آروم باش عزیزم تهیونگ ا/ت رل زدن شوگا: خب به چپم ... اها نه چیزه مبارکهههه (وی درحال جمع کردن گندی که زده )
همون موقعه استاد اومد و ماهم عین بچه های آدم نشستیم سر جامون
دوباره بعد کلاس رفتیم سمت کافه همه که جمع شدیم نشستیم شروع کردیم زر زر کردن
کوک: بچه ها میدونین که شنبه تولدمه منم همه ی بچه ها رو دعوت کردم به یه مهمونی پس شنبه ساعت ۷ تشریف بیارین به این آدرس ا/ت: نگو که یونجین هم هست کوک: اره هست تهیونگ: سوجون هم هست کوک: اره ا/ت: یااا تهیونگ سوجون مگه چشه تهیونگ: من خوشم نمیاد ازش میچسبه به تو ا/ت: حسود تهیونگ : خب تو چرا نمیخوای یونجین به این گلی نباشه یونجی: لطفا نپرس تهیونگ:اما خب چیه قضیه سوهو: تهیونگ بس کن خواهش میکنم
فلش بک
ا/ت دوست صمیمی یونجین بود اما یروز یونجین سعی کرد که به ا/ت دست بزنه
ا/ت: یونجین داری چیکار میکنی تو دوستمی (گریه) یونجین : خب میتونم دوستت نباشم
اما در همون حال سوهو اومد و متوجه شدو یه مجسمه کوبوند تو سر یونجین ا/ت درحالی که داشت لباساشو میپوشید کلی از سوهو و یونجی تشکر کردو دوستیشون از اونجا شروع شد
فلش بک زمان حال
(خب بچه ها اینو واسه شما گفتما یعنی سوهو و یونجی نگفتن به تهیونگ)
جین: تهیونگ حتما چیزیه که نباید بدونی ا/ت: اوکی من با اومدنش مشکلی ندارم سوهو: فقط لطفا نزدیکش نرو دیگه مثل من فرشته نجات شاید پیدا نشه ا/ت: حواسم هست
صبح بیدار شدم رفتم آماده شدم رفتم سمت مدرسه تو کلاس رفتم دیدم یونجی با سوهو نشستن رو میز من یونجی : هوییییی پد.صگ چرا جواب نمیدی هااا(داد) ا/ت: خب... من زود خوابم برد سوهو: عنتر قبلش جواب میدادی ا/ت: نتونستم دیگه حالا نمردم که زندم سوهو: اول صبحی کدوم سگ پاچه میگیره که تو دومیش باشییی ا/ت: واییییی ببند دیگه
رفتم رو میز نشستم دیدم تهیونگ داره میاد
تهیونگ: ا/ت چطوریی؟ ا/ت: خوبم تهیونگ: خوب خوابیدی دیشب؟؟ ا/ت: اره جیمین: یااااا شما چرا اینجوری میکنین نکنه باهمین ؟ تهیونگ: درست حدس زدی جیمین شی جیمین: ا/ت این راست میگه؟ ا/ت:..(سر تکون دادن)
جیمین : پشماممممم مبارکهههههه کوک: بلاخره اینو به یکی انداختیم جین: هوی کوک مگه بچه من چشه ؟ نامجون: هیچی فقط خیلی شبیه توعه جی هوپ: خب بچه ها عروسی کیه تهیونگ: حالا زمانش رو اوکی میکنیم با خانواده ا/ت: یااا کی گفته من میخوام زن این شم کوک: آخرم نتونستیم بندازیمش به یکی تهیونگ: اما همین الانشم زن منی جیمین: رمانتیک
بعد گفتن این جمله یک جامدادی بسیار سنگین از سمت یونجی میخورد تو سر جیمین
جیمین: اخخخ اینکه جامدادی نی سیمانهههه
و با این سروصدا ها شوگایی که خواب است بیدار میشود(خدا بهشون رحم کنه😅) شوگا: کدوم خری این جامدادی رو پرت کرد اینوررررر
و جیمینی که نمیدانست جامدادی را سمت او پرتاب کرده (مدل کتابی😂) جی هوپ: شوگا جان آروم باش عزیزم تهیونگ ا/ت رل زدن شوگا: خب به چپم ... اها نه چیزه مبارکهههه (وی درحال جمع کردن گندی که زده )
همون موقعه استاد اومد و ماهم عین بچه های آدم نشستیم سر جامون
دوباره بعد کلاس رفتیم سمت کافه همه که جمع شدیم نشستیم شروع کردیم زر زر کردن
کوک: بچه ها میدونین که شنبه تولدمه منم همه ی بچه ها رو دعوت کردم به یه مهمونی پس شنبه ساعت ۷ تشریف بیارین به این آدرس ا/ت: نگو که یونجین هم هست کوک: اره هست تهیونگ: سوجون هم هست کوک: اره ا/ت: یااا تهیونگ سوجون مگه چشه تهیونگ: من خوشم نمیاد ازش میچسبه به تو ا/ت: حسود تهیونگ : خب تو چرا نمیخوای یونجین به این گلی نباشه یونجی: لطفا نپرس تهیونگ:اما خب چیه قضیه سوهو: تهیونگ بس کن خواهش میکنم
فلش بک
ا/ت دوست صمیمی یونجین بود اما یروز یونجین سعی کرد که به ا/ت دست بزنه
ا/ت: یونجین داری چیکار میکنی تو دوستمی (گریه) یونجین : خب میتونم دوستت نباشم
اما در همون حال سوهو اومد و متوجه شدو یه مجسمه کوبوند تو سر یونجین ا/ت درحالی که داشت لباساشو میپوشید کلی از سوهو و یونجی تشکر کردو دوستیشون از اونجا شروع شد
فلش بک زمان حال
(خب بچه ها اینو واسه شما گفتما یعنی سوهو و یونجی نگفتن به تهیونگ)
جین: تهیونگ حتما چیزیه که نباید بدونی ا/ت: اوکی من با اومدنش مشکلی ندارم سوهو: فقط لطفا نزدیکش نرو دیگه مثل من فرشته نجات شاید پیدا نشه ا/ت: حواسم هست
۳.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.