چند شاتی تهیونگ p3 (ترکم نکن)
تهیونگ:میگم هیونا میای بریم شهر بازی؟
هیونا:وایی ارههه
تهیونگ:الان ساعت ۵عه من یه ذره کار دارم میرم و میام ۷اماده باش
هیونا:باعش
بعد که تهیونگ رفت حالت تهوع و دل ددر بدی گرفتم رفتم تو دسشویی و یه عالمه وقت سرفه و استفراغ میکردم حالم اصلا خوب نبود پاشدم اماده شدم رفتم دکتر
تق تق تق
دکتر :بفرمایید
(ا.ت قضیه ی حالشو برای دکتر تعریف کرد و دکتر سیتی اسکن گرفت و فهمید حال ا. ت اصلا خوب نیست)
دکتر:خ.. خ.. خانم ا. ت میدونید که هم مریض قلبی هستید هم مشکل روده دارید و...
ا. ت:بله همشو میدونم اگر پدرم منو هر روز عذاب نمیداد و نمیزد من خوب شده بودم ولی حالا خوب میشم مگه نه؟
دکتر:شما تومور مغزی هم دارید
ا. ت:چییییی بغضم گرفت چقد من بدبختم چقدر من بیچارم اخه تومور از کجا اومد چرا اخه به کدامین گناه شروع کردم گریه کردن اخه من تازه یه نفرو پیدا کردم که بهم توجه میکنه و از ته قلبم دوسش دارم این رسمش نیست
ا. ت:اقای دکتر راهی هست زنده بمونم؟
دکتر:خیر شما باید زودتر از اینا برای این مشکلات مراجعه میکردیم
ا. ت:هققققق... هقق.. چقدر دیگه زنده میمونم؟
دکتر:یک هفته میتونید شیمی درمانی کنید شاید خوب شدید
ا. ت:میشه بکنم؟
دکتر:بله از فردا بیاین
ا. ت:مرسی هق.. هقق
راه افتادم توی خیابونا گریه میکردم به ساعت نگاه کردم ۷بود ای وای برم خونه تهییونگگگ
(رسید خونه)
تهیونگ:ا.تتت مگه توی خونه نبودی
ا. ت:ام....ام نه چیزه رفته بودم قدم بزنم بریم؟
تهیونگ:بریم
ا. ت: تمام راه فکرم درگیر بود و بغضمو همش قورت میدادم نباید تهیونگ بفهمه
تهیونگ:رسیییدییمممم پیاده شو
ا. ت:سعی کردم از اخرین روزی که پیشه تهیونگم لذت ببرم چون امروز از پیشش میرم نمیخوام وقتی موهام میریزه و شیمی درمانی میشم منو ببینه
ا. ت:بریمممم
تهیونگ:اول چه بازی کنیم؟
ا. ت:اون چرخ و فلکه چطوره؟
تهیونگ:نمیترسی؟
ا. ت: هر هر ترسو هم خودتی
تهیونگ:باشه بریمممم
(سوار چرخ و فلکن)
ا. ت:جیییغغغغغ
تهیونگ:گفتم میترسیی
ا. ت:گوه خوردم
یه هو تهیونگ دستمو گرفت
من واقعا تهیونگو دوست دارم
بهش نگاه کردمو لبخند زدم
(بعد چرخ و فلک کلی بازی دیگه هم رفتن و کلی تهیونگ ا. ته رو خندوند و کلی ا. ت سر به سر تهیونگ گذاشت)
تهیونگ: تو بشین رو این صندلی تا برم بستنی بگیرممم
ا. ت:باشهه
یه هو رفتم تو افکارم وای اره خیلی دوسش دارم ولی چقدر حیف کن از این دنیا به زودی خدافسی میکنم و هیچ وقت دیگه نمیتونم با تهیونگ خوش بگذرونم من بدبخت ترینم کاش فقط یه ذره یه ذره فرصت بیشتری داشتم...
تهیونگ با صداش تموم افکارمو برد
تهیونگ:بیا بوقولل
ا. ت:مرسیی داشتم میخوردم که چشمم افتاد به بستنی تهیونگ برای اینکه اذیتش کنم یه لیس بزرگ به بستنیش زدم
هه هه حالا دیگه نمیتونی بخوریش
تهیونگم سریع اومد جلو و یه لیس به لبام زد
تهیونگ:هه هه حالا دیگه لبات مال منهه
ا. ت:بعدش کلی خندیدیم و خوردیم
رفتیم خونه یه نامه نوشتم گذاشتم روی میز ناهار خوری و وقتی تهیونگ خواب بود وسایلمو جمع کردم تهیونگو که توی خواب عمیق بود بوسیدم و از خونه رفتم بیرون
نمیدونستم باید کجا برم و چیکار کنم وقتی از خونه اومدم بیرون انگار یه تیکه از وجودمو گم کردم هه دلم برات تنگ میشه کیم تهیونگ عشقه من
(فردا صبح)
ا. ت:از امروز شیمی درمانی شروع میشه
تهیونگ از دیروز تالا همش پشت سر هم زنگم میزنه نمیدونه کجام و چیکار میکنم جوابشو نمیدادم نمیخوام درگیر شه
(6روز بعد)
ا. ت:تهیونگ همش زنگم میزد اصلا دست بر نمیداشت
تمام موهام ریخته بود خیلی لاغر شده بودم و زیر چشمام کبود بود
نشستم جلوی اینه و به خودم نگاه کردم و به خودم گفتم هعی ا. ت تو بدجور زندگیو با حتی دنیا بی رحمه
تهیونگ ویو:
تهیونگ:6روز بود که از ا. ت هیچ خبری نبود غیبش زده بود و اب شده بود رفته بود تو زمین تمام وجودم انگار رفته بود من عاشقه ا. ته بودم چطور میتونستم انقد راحت از دستش بدم ینی کجا رفته؟ چیکار میکنه؟ سالمه؟ سردش نیست؟ غذا خورده؟
(فردا)
هیونا: امروز روز اخر عمرم بود رفتم بیمارستان
دکتر:خانم هیونا متاسفانه زنده نمیمونید
هیونا:میدونستم اشکال نداره از زندگی سیر شدم
فقط ازتون یه درخواست دارم برای عزیز ترین کسم.......
هیونا:وایی ارههه
تهیونگ:الان ساعت ۵عه من یه ذره کار دارم میرم و میام ۷اماده باش
هیونا:باعش
بعد که تهیونگ رفت حالت تهوع و دل ددر بدی گرفتم رفتم تو دسشویی و یه عالمه وقت سرفه و استفراغ میکردم حالم اصلا خوب نبود پاشدم اماده شدم رفتم دکتر
تق تق تق
دکتر :بفرمایید
(ا.ت قضیه ی حالشو برای دکتر تعریف کرد و دکتر سیتی اسکن گرفت و فهمید حال ا. ت اصلا خوب نیست)
دکتر:خ.. خ.. خانم ا. ت میدونید که هم مریض قلبی هستید هم مشکل روده دارید و...
ا. ت:بله همشو میدونم اگر پدرم منو هر روز عذاب نمیداد و نمیزد من خوب شده بودم ولی حالا خوب میشم مگه نه؟
دکتر:شما تومور مغزی هم دارید
ا. ت:چییییی بغضم گرفت چقد من بدبختم چقدر من بیچارم اخه تومور از کجا اومد چرا اخه به کدامین گناه شروع کردم گریه کردن اخه من تازه یه نفرو پیدا کردم که بهم توجه میکنه و از ته قلبم دوسش دارم این رسمش نیست
ا. ت:اقای دکتر راهی هست زنده بمونم؟
دکتر:خیر شما باید زودتر از اینا برای این مشکلات مراجعه میکردیم
ا. ت:هققققق... هقق.. چقدر دیگه زنده میمونم؟
دکتر:یک هفته میتونید شیمی درمانی کنید شاید خوب شدید
ا. ت:میشه بکنم؟
دکتر:بله از فردا بیاین
ا. ت:مرسی هق.. هقق
راه افتادم توی خیابونا گریه میکردم به ساعت نگاه کردم ۷بود ای وای برم خونه تهییونگگگ
(رسید خونه)
تهیونگ:ا.تتت مگه توی خونه نبودی
ا. ت:ام....ام نه چیزه رفته بودم قدم بزنم بریم؟
تهیونگ:بریم
ا. ت: تمام راه فکرم درگیر بود و بغضمو همش قورت میدادم نباید تهیونگ بفهمه
تهیونگ:رسیییدییمممم پیاده شو
ا. ت:سعی کردم از اخرین روزی که پیشه تهیونگم لذت ببرم چون امروز از پیشش میرم نمیخوام وقتی موهام میریزه و شیمی درمانی میشم منو ببینه
ا. ت:بریمممم
تهیونگ:اول چه بازی کنیم؟
ا. ت:اون چرخ و فلکه چطوره؟
تهیونگ:نمیترسی؟
ا. ت: هر هر ترسو هم خودتی
تهیونگ:باشه بریمممم
(سوار چرخ و فلکن)
ا. ت:جیییغغغغغ
تهیونگ:گفتم میترسیی
ا. ت:گوه خوردم
یه هو تهیونگ دستمو گرفت
من واقعا تهیونگو دوست دارم
بهش نگاه کردمو لبخند زدم
(بعد چرخ و فلک کلی بازی دیگه هم رفتن و کلی تهیونگ ا. ته رو خندوند و کلی ا. ت سر به سر تهیونگ گذاشت)
تهیونگ: تو بشین رو این صندلی تا برم بستنی بگیرممم
ا. ت:باشهه
یه هو رفتم تو افکارم وای اره خیلی دوسش دارم ولی چقدر حیف کن از این دنیا به زودی خدافسی میکنم و هیچ وقت دیگه نمیتونم با تهیونگ خوش بگذرونم من بدبخت ترینم کاش فقط یه ذره یه ذره فرصت بیشتری داشتم...
تهیونگ با صداش تموم افکارمو برد
تهیونگ:بیا بوقولل
ا. ت:مرسیی داشتم میخوردم که چشمم افتاد به بستنی تهیونگ برای اینکه اذیتش کنم یه لیس بزرگ به بستنیش زدم
هه هه حالا دیگه نمیتونی بخوریش
تهیونگم سریع اومد جلو و یه لیس به لبام زد
تهیونگ:هه هه حالا دیگه لبات مال منهه
ا. ت:بعدش کلی خندیدیم و خوردیم
رفتیم خونه یه نامه نوشتم گذاشتم روی میز ناهار خوری و وقتی تهیونگ خواب بود وسایلمو جمع کردم تهیونگو که توی خواب عمیق بود بوسیدم و از خونه رفتم بیرون
نمیدونستم باید کجا برم و چیکار کنم وقتی از خونه اومدم بیرون انگار یه تیکه از وجودمو گم کردم هه دلم برات تنگ میشه کیم تهیونگ عشقه من
(فردا صبح)
ا. ت:از امروز شیمی درمانی شروع میشه
تهیونگ از دیروز تالا همش پشت سر هم زنگم میزنه نمیدونه کجام و چیکار میکنم جوابشو نمیدادم نمیخوام درگیر شه
(6روز بعد)
ا. ت:تهیونگ همش زنگم میزد اصلا دست بر نمیداشت
تمام موهام ریخته بود خیلی لاغر شده بودم و زیر چشمام کبود بود
نشستم جلوی اینه و به خودم نگاه کردم و به خودم گفتم هعی ا. ت تو بدجور زندگیو با حتی دنیا بی رحمه
تهیونگ ویو:
تهیونگ:6روز بود که از ا. ت هیچ خبری نبود غیبش زده بود و اب شده بود رفته بود تو زمین تمام وجودم انگار رفته بود من عاشقه ا. ته بودم چطور میتونستم انقد راحت از دستش بدم ینی کجا رفته؟ چیکار میکنه؟ سالمه؟ سردش نیست؟ غذا خورده؟
(فردا)
هیونا: امروز روز اخر عمرم بود رفتم بیمارستان
دکتر:خانم هیونا متاسفانه زنده نمیمونید
هیونا:میدونستم اشکال نداره از زندگی سیر شدم
فقط ازتون یه درخواست دارم برای عزیز ترین کسم.......
۵۷.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.