رمان(عشق)پارت۷۲
«دقایقی بعد». پلیس:پس که اینطور شواهد نشون میده که اون شخص فرار کرده ما هم تمام تلاشمونو رو میکنیم تا بتونیم پیداش کنیم لطفا مشخصاتتون رو اینجا بنویسید تا خبری شد بهتون اطلاع بدیم. (ملیسا و آسیه رفتن تو اتاق سوسن تا ببیننش). ملیسا:خوبی سوسن؟. آسیه:دختر میدونی ما چقدر نگرانت شدیم ازت خواهش میکنم دیگه از این کارا نکن تو هیچ تقصیری نداری منم مطمئنم که عمر حالش خوب میشه🥹🥹🥹🥹🥹🥹. سوسن(باگریه):ای کاش میمردم😭😭😭😭😭😭😭. آسیه:خدا نکنه این چه حرفیه که میزنی 🤧🤧🤧😥. ملیسا:دیگه حق نداری این حرفو بزنی فهمیدی ما کنارتم🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹بهت قول میدم عمر حالش خوب میشه🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. «۳ روز بعد». (آسدور و کادمل طبق معمول خونه ی سوسعم بودن تا حواسشون بهش باشه که تلفن زنگ خورد و آسیه رفت و تلفن رو جواب داد). آسیه:الو؟. سلیم:سلام آسیه تبریک میگم ☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️. آسیه(با خوشحالی):چی شده سلیم؟☺️☺️☺️☺️☺️😳😳🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. سلیم:عمر..............
۵.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.